نقش‌هایی روی پلک‌های من

جوزفین اِوِتز-سکر
ترجمه: الهه رضوی – ریحانه امامی

در زبان‌های مختلف خواب‌دیدن را با عبارت‌های گوناگونی بیان می‌کنند: خواب دیدم، رویایی ساختم، خوابی به سراغم آمد… مثلا کودکی با گفتن «روی پلک‌هایم عکس دیدم،» مشاهدات باطنی و تصاویر درونی خود را که با چشمان بسته می‌بیند توصیف می‌کند. البته هرچند که رویاها در اساس بصری و تصویری هستند، اما بسیاری از آن‌ها با حس بویایی، شنوایی و لامسه همراهند. خواب و رویا گاه رنگی، گاه سیاه‌وسفید و گاهی هم مثل عکس‌های سپیا (با زمینه‌ی تیره و قهوه‌ای) دیده می‌شوند. هر‌چند که توصیف ساده‌دلانه‌ی این کودک از خوابی که دیده دلنشین به‌نظر می‌رسد، اما من نوشتار خود را با بیان پیچیده و پرمایه‌ی یونگ (Jung) آغاز می‌کنم که عمر حرفه‌ای خود را به تبیین خواب‌ها و رویاهای بیماران بی‌شماری از وطن خود و کشورهای دیگر گذراند.

اگر رویاهای ما تصاویری خاص را مجسم می‌کنند، این ایده‌ها در درجه‌ی اول تصورات خود ما هستند که در ساختارشان ماهیت وجودی ما تنیده شده‌است. در واقع این‌ها پدیده‌های ذهنی هستند که معنای آن‌ها نه از جهان بیرون، بلکه از پنهانی‌ترین زوایای روان ما سر برمی‌کشند. مکانیسم رویا اساسا مبحثی فردی و ذهنی‌ست و رویا مانند صحنه‌ی نمایشی‌ست که در آن خواب‌بیننده، خود هم صحنه‌ی نمایش است، هم کارگردان، هم بازیگر، هم تماشاگر، هم تولیدکننده، هم نویسنده و هم منتقد.۱

تشبیه خواب به صحنه‌ی نمایش و تئاتر ایده‌ای قدیمی است؛ اما یونگ با درک روان‌شناختی نوین، از آن برای راه‌یابی به جهان پیچیده و چندوجهی رویاها با موقعیت‌ها و شخصیت‌های آن استفاده می‌کند. در هنگام تحلیل یک رویا باید به تک‌تک عناصر آن به‌عنوان وجوه مرتبط با بیننده‌ی رویا توجه کرد. من منظره، درخت، میوه‌ی رسیده‌ی افتاده در پای درخت، مالک زمین، کارگر مزرعه و نیز سبدی هستم که سیب‌ها در آن جمع‌آوری شده‌اند؛ من زندان، دروازه‌ی زندان، قفل، کلید و هم آن نگهبانی هستم که در برابرش به التماس افتاده‌ام؛ من مادر شیرده، نوزاد شیرخواره و پتویی هستم که به دور کودک پیچیده شده‌است. (این تمثیل‌ها برآمده از رویاهایی هستند که طی جلسات روان‌کاوی با آن‌ها برخورد کردم.)

اجزای رویا را هرگز نمی‌توان از بیننده‌ی آن جدا کرد و هیچ فرهنگ‌نامه‌ای برای نمادها یا مجموعه‌ای از پیشگویی‌ها وجود ندارد که بتواند به‌طور موثق خواب را جدا از بیننده‌ی خواب معنا کند. به‌همین علت است که هیچ تعبیر سرراست و از پیش تعیین‌شده‌ای برای خواب‌های ما وجود ندارد.۲ جزئیات هر رویا نمایان‌گر «رازهای پنهان روان» ماست.

یونگ میان مشاهدات عینی و ذهنی (objective and subjective) از عناصر رویا تفکیک قایل می‌شود. در مشاهدات عینی مکان‌ها، افراد و موقعیت‌هایی که در خواب دیده می‌شوند ممکن است به زندگی بیرونی فرد اشاره کنند یا به اتفاقات گذشته و اشخاص خاصی رجوع کنند که در ضمیر خودآگاه فراموش، انکار و یا طرد شده‌اند. روشن است که این نوع یادآوری‌ها بسیار مفید و الهام بخشند و به ما کمک می‌کنند تا تعادل درونی خود را برقرار کنیم، چرا که یکی از وظایف مهم خواب و رویا همین است. یونگ به روان انسان به شکل یک سیستم خودتنظیم‌کننده یا خودگردان نگاه می‌کند که میان ضمیر آگاه از یک سو و اعماق تاریک و ناشناخته‌ی ضمیر ناخودآگاه از سوی دیگر، تعادل برقرار می‌کند. روان، تمامی فرایندهای آگاهانه و ناآگاهانه را شامل می‌شود. هدف انسان از رشد، رسیدن به تمامیت و کمال است و این تنها زمانی ممکن می‌شود که میان هر دو عرصه‌ی روان، مراوده و ارتباط برقرار شود. اطلاعات ضمیر ناخودآگاه به‌وسیله‌ی تصاویر نمادین به قلمرو آگاهی می‌رسند. این تصاویر نمادین، یک اکوسیستم دقیق و بی‌نهایت غنی را آشکار می‌کنند. تجربه‌ی رویاهای عینی، نشان‌دهنده‌ی نیازی اساسی برای تغییر، رشد، اصلاح نگرش و غیره است. یونگ از «تمناها و گرایش‌هایی» صحبت می‌کند که «در بیداری و زندگی هوشیارانه به آن‌ها چندان اهمیتی داده نمی‌شود، ولی در حالت خواب که فرایندهای هوشیار ذهن به‌کلی خاموش می‌شوند، خودبه‌خود فعال می‌شوند.»۳ اما مشاهدات ذهنی چه هستند؟

برای روشن‌تر کردن این فرایند، نخست مثالی می‌زنم. فردی عمیقا درگیر یک دوره‌ی آموزشی بود. او برای گذراندن این دوره و رسیدن به دوره‌ی بعدی اضطراب داشت، زیرا احساس می‌کرد به حد کافی آمادگی ندارد. ذهنش کار نمی‌کرد، حتی به این فکر افتاده بود که مسیر حرفه‌ایش را کاملا عوض کند. اصلا آمادگی نداشت. در لحظه‌ای بحرانی که باید تصمیمی مهم می‌گرفت، یک رویای کوتاه ولی بسیار واضح دید. خواب دید که قورباغه‌ای خیلی بزرگ ناگهان از کمد لباس اتاقش بیرون پرید، اسم خود را با صدای بلند «وامپ» (Wump) اعلام کرد و دور شد. این خواب به‌نظر این شخص مسخره و حتی بچه‌گانه بود و آن‌قدر مهمل که آن را خیلی جدی نگرفت. هرچند این رویا قابل مقایسه با رویای گاوهای آلپ اینشتین نبود، اما خیالش او را رها نمی‌کرد. این خانم در‌نهایت با بها‌دادن به خواب خود توانست خاطراتی را که از قورباغه‌ها داشت در ذهنش تداعی کند. این انعکاس و یادآوری، بخشی از فرایند «جمع تداعی‌های یک رویا» (process of amplification) است که یونگ به آن اعتقاد دارد. آن زن خاطرات واضحی از برکه‌های دوران کودکی داشت. به یادش آمد که چقدر فریفته‌ی تماشای قورباغه‌هایی بود که دسته‌دسته در برکه شنا می‌کردند و لذتی که از پیدا و پنهان‌شدن بچه قورباغه‌ها در برکه می‌برد. یادش آمد که وقتی بزرگ‌تر شد و گاهی قورباغه‌ای می‌دید، از خودش می‌پرسید که چند تا از آن جنبنده‌های کوچک توانسته‌اند به مرحله‌ی بعدی از زندگی برسند. او درس‌های زیست‌شناسی خود را در دوازده سالگی، زمانی‌که داشت چرخه‌ی رشد قورباغه را مطالعه می‌کرد به یاد آورد. خاطرات سال‌های بعد و افسانه‌های کودکی‌اش را هم در ذهن مرور کرد، به‌خصوص آن قسمت از قصه که قورباغه‌ها به ملکه‌های نازا قول باروری می‌دادند.

رویای قورباغه ولی او را رها نمی‌کرد؛ آن‌چه او پیاپی در درونش پیدا کرده بود، یک حس عجیب پر رمز و راز بود. او بعدها متوجه شد که این تجربه نوعی الهام بوده‌است، الهامی که تصاویری با بار مقدس کهن‌الگویی (archetypal) را در ذهن برمی‌انگیخت. بدون این نگرش پویا، آن قورباغه‌ی مضحک باید مثل یک اتفاق پیش‌پا افتاده خیلی زود از سرش بیرون و از خاطرش محو می‌شد. اما این رویا همچون قاصدکی که فرصت‌های تازه را نوید می‌داد، تأثیر شگرفی بر او به جای گذاشت و به او انگیزه داد تا قدم پیش بگذارد و با جرات به مرحله‌ی بعدی از دوره‌ی آموزشی‌اش وارد شود. چنین تجاربی اثبات این نظریه است که یک سمبل یا نماد می‌تواند مثل مبدل انرژی عمل کند و با بازگرداندن انرژی تحلیل‌رفته، ضمیر خودآگاه را تقویت کند. آن خانم از این تجربه نتیجه گرفت که در واقع این ما نیستیم که رویاهای خود را تفسیر می‌کنیم و بر آن‌ها تأثیر می‌بخشیم، بلکه این رویاها هستند که بر ما اثر می‌گذارند و ما را متحول می‌کنند. از نظر جیمز هیلمن (James Hillman) تنها کاری که ما می‌توانیم با رویاهای خود انجام دهیم، دوستی با آن‌هاست تا آزادانه به سطح خودآگاه ذهن راه یابند و وظیفه‌ی خود را که اصلاح و تحقق نیازهای روان‌شناختی است، انجام دهند. رویاى به ظاهر «مضحک» قورباغه، نشان‌دهنده‌ی قابلیت‌های ضمیر ناخودآگاه در تلفیق عناصر ناهماهنگ روان، به گونه‌ای متناقض است. در روایت رویا هیچ‌چیز ناممکن نیست، هیچ‌چیز هم احمقانه و مهمل نیست. مردها باردار می‌شوند، فرشته‌ها جراحی قلب می‌کنند و سربازان اسباب‌بازی به بازرسان بیمه حمله می‌کنند. در خواب و رویا، ما ساده‌لوحانه و بی آن‌که شگفت‌زده شویم، درجهان‌های عجیب و غریب و وارونه زندگی می‌کنیم. به یاد گفته‌ی بسیار جالب آدام فیلیپس، (Adam Phillips) فیلسوف و تحلیل‌گر می‌افتم که به یک واقعیت تأسف‌آور اشاره می‌کند و می‌گوید که روان‌کاوی دارد به سرعت به «علم احساسات شدید و معقول» تبدیل می‌شود. انگار هدف از درمان این بوده «که مردم را به درک و شناخت بهتری از خود برساند، نه این‌که ببینند چقدر عجیب و غریب هستند.»۴ رویاهای ما از ناشناختگی و راز و رمز پروایی ندارند. قورباغه‌ی دوزیست نماد یک راهنمای معنوی مناسب و موجودی آستانه‌ایست که می‌تواند بین آب و خشکی رفت‌و‌آمد کند و قادر به عملکرد در هر دو عنصر (آب و خشکی) است.

یونگ معتقد است که روان انسان یک سیستم خودگردان و خودتنظیم‌کننده است که مانند جسم، تعادل خود را برقرار نگه می‌دارد و هرگاه به‌علتی از حد خارج شود، بی‌درنگ سیستم‌های جبرانی را به کار می‌اندازد. از نظر یونگی‌ها نظریه‌ی جبران، قانون پایه در رفتار روانی و هدف اصلی رویا‌بینى است. فروید (Freud)، مربی اول یونگ، نظریه‌هایی در خصوص تعبیر خواب نوشت، اما یونگ از کلمه‌ی تعبیر با تردید بیشتری استفاده می‌کند؛ چرا که از نظر او جوهر اصلی هر فرد رمزآلود است، رمزی که «به‌محض برملاشدن، ماهیت خود را از دست می‌دهد. به‌همین دلیل است که نمادها در رویا می‌خواهند رمزآلود باقی بمانند، چرا که نامفهوم بودن آن‌ها از این روست که حقیقت آن‌ها هرگز به‌درستی درک نخواهد شد.»۵

قبل از این‌که به تفسیر «وامپ» بپردازم، لازم است که این قورباغه را جدی‌تر بگیرم. از دیدگاه عینی، این قورباغه خاطرات و وقایعی خاص از دوران بچگی را از ضمیر ناخودآگاه رویابیننده بیرون کشید؛ با خود هیجانات کودکی که حاصل از اکتشاف در طبیعت بود را به ارمغان آورد؛ برای اولین بار حس خلاقیت را در او برانگیخت؛ و او را از فرایند تغییر و تبدیل چیزها آگاه کرد، پدیده‌ای که بعدها با عنوان تحول و دگردیسی آموخت. این ایده‌ها و احساسات که به‌خودی‌خود نیرومند بودند، او را ترغیب می‌کردند تا به مرحله‌ی بعد از دوره‌ی آزمایشی قدم بگذارد. اما آن‌چه در این رویا دیده شد از این هم فراتر بود و نشان از عنصر دیگری می‌داد که معنایی عمیق‌تر به تصویر قورباغه می‌بخشید و باعث شده بود که این تصویر مضحک سال‌ها و چه‌بسا برای همیشه در ژرفای روان او زنده بماند. این عنصر قدرت ویژه‌ای داشت. قورباغه، مفاهیمی پراهمیت و اشاراتی مشترک از فرهنگ‌های مختلف را با خود به همراه داشت. این افکار و تصاویر، پژواک‌ها و ارزش‌هایی هستند که یونگ آن‌ها را ناخودآگاه جمعی (collective unconscious) می‌نامد. ناخودآگاه جمعی که شالوده و غنابخش تاریخچه‌ی فردی است، وسیله‌ای است «برای درکی برگرفته از نمادهای ازلی و کهن. نمادهایی که عمرشان از تاریخ بشر بیشتر است، از دیرباز در فطرت انسان نهفته بوده و با انتقال از نسلی به نسل دیگر، به هستی جاودانه‌ی خود تداوم می‌بخشند و همواره پایه و اساس روان بشریت‌اند.»۶ برای برخورداری از یک زندگی تمام و کمال، باید با این نمادها هماهنگ باشیم.

وقتی رویابیننده به این سطح از آگاهی می‌رسد، خدای‌بانوان باروری در جهان باستان وارد عمل شده و انرژی آن‌ها فعال می‌شود. برای مثال، در اسطوره‌شناسی دیرین ژاپن و بومیان آمریکای شمالی، قورباغه قدرت باروری و تغییر شکل را دارد. تکثیر قورباغه‌ها در گل و لای رودخانه‌ی نیل، باروری را نوید می‌دهند. هکت (Heket)، الهه‌ی زایش و آفرینش، در نماد قورباغه‌ای به‌تصویر درآمد و ماماها خدمتکار او بودند. در خط هیروگلیف، بچه قورباغه به‌خاطر فراوانی و باروری، نشانه‌ی عدد ۱۰۰،۰۰۰ است. این نماد مرکب، سمبل انتظار و امید در افق زندگی است. از آن‌جا که رویابیننده در وضعیت روحی مناسبی نبود، این نماد امید به او جان تازه‌ای بخشید. او باید به جلو حرکت می‌کرد و انرژی آن هم را پیدا کرده بود؛ اگرچه در آن زمان، حتی اندکی هم از آن‌چه که در بالا ذکر شده درنیافته بود.

بی شک این خانم از تخیلی‌بودن داستان‌هایی مثل ماجراهای نارنیا (Narnia)، نوشته‌ی سی. اس. لوئیس (C. S. Lewis) نیز آگاه بود، داستانی که در آن شخصیت‌ها از راه کمد− که نماد شکاف بین دنیاهاست− به سرزمین قصه وارد می‌شدند. اما قورباغه‌ی رویای او، این راهنمای معنوی بسیار فروتن، او را با خود به اعماق تاریک کمد نمی‌برد، بلکه از اعماق کمد بیرون می‌آمد و او را به جایی دیگر می‌برد. او را شاید به خزه‌های مرطوب کنار برکه، جایی که روح تازه می‌شود، هدایت می‌کرد. نیروی این تصاویر سمبلیک و حتی بازمانده‌ای از آن، ما را به سرزمین کهن‌الگوها (آرکی‌تایپ‌ها) متصل می‌کند و پیوند ما را با رفتار و عادات بشری که در ناخودآگاه و مخازن باستانی نهفته‌اند، استحکام می‌بخشد.

آینده‌محوری یکی از ارکان اصلی نگرش یونگی به رویا و خواب است. مقصود از این رویکرد، حرکت به سوی اهداف روانی است که در خودآگاه دسترسی به آن‌ها ممکن نیست، بلکه تنها از طریق نمادهای ناخودآگاه قابل شناسایی‌اند. این رویکرد به آینده، شیوه‌ی برخورد ما با رویاهایمان و ظهور ناگهانی ناشناخته‌ها را مشخص می‌کند. در این لحظات ارزشمند، ما با جهان مرموز و «غیرقابل نفوذ» یونگ آشنا می‌شویم، جهانی که شکافی در دنیای فردی و ناپایدار ما به‌وجود می‌آورد.۷ این بینش یک تجربه‌ی معنوی برای ما به ارمغان می‌آورد که حتی در خواب نیز ما را با بعد جاودانه‌ی هستی متصل می‌کند.

دیگر وظیفه‌ی مهم رویا این است که نه تنها قابلیت‌های مثبت، بلکه تیرگی‌های شخصیت‌مان را نیز که به‌کلی رد و انکار کرده‌ایم به خودآگاهی برساند. چه قابلیت‌های مثبت ما که تا کنون مورد غفلت قرار گرفته‌اند و چه وجوه تاریک شخصیت‌مان که با فرافکنی به دیگران نسبت می‌دهیم، هر دو باید به سطحی از خودآگاهی برسند. بیشتر مواقع، قبول زوایای پنهان وجودمان، آن «خودِ» ناخواستنی، بسیار دردناک است. ما معمولا می‌توانیم از نگاه‌کردن به تاریکی‌های وجود خود اجتناب کنیم، به‌جز در لحظاتی خاص که در خلوت به درون‌کاوی می‌پردازیم.

اما ضمیر ناخودآگاه، با بی‌رحمی و وضوح، ما را در خواب وادار به دیدن سایه‌ها و تاریکی‌های درونمان می‌کند. یونگ اشاره می‌کند «که مردم هر کاری انجام می‌دهند، حتی کارهای نامعقول و احمقانه، تا از روبرو شدن با روان خود دوری کنند. اما هیچ‌کس با تصور اشکال نورانی به روشن‌بینی نمی‌رسد، تنها راه رسیدن به روشن‌بینی، آوردن تاریکی‌های درون به سطح خودآگاه است.»۸ چه سخنان حکمت‌آمیزی! چهره‌های شوم و بدشگون که در خواب به سراغمان می‌آیند و می‌توانند آرامش درونی ما را برهم زنند و از عزت نفسمان بکاهند، غالبا از روابط روزمره‌ی ما سرچشمه می‌گیرند و معمولا افرادی هستند که از آن‌ها عصبانی و بیزاریم. رویاها، روابط ما را با این افراد، که در واقع بازتاب بعد ناشناخته‌ی خود ما هستند، بازسازی و سازماندهی می‌کنند. وظیفه‌ی ما این است که آن‌ها را همچون بخشی از نفس خود بپذیریم، از آن‌ها آگاه و با آن‌ها در صلح باشیم و از انکار و نابودی آن‌ها اجتناب کنیم. این رویاها ممکن است تجسم موجودات کهن‌الگویی وحشتناک و یا ظالمان تاریخی باشند. پس از جنگ جهانی دوم، مردم در خواب با چهره‌ی پنهان فاشیستی خود، یعنی ظرفیت کینه‌ورزی و تعصبات پنهان‌شان روبرو می‌شدند. کسی خواب دید که مجبور است با یک افسر گشتاپو روبرو شود که هراسان در مرکز ماز (شبکه‌ای از دالان‌های پیچ‌در‌پیچ و گمراه‌کننده) گیر افتاده بود. چنین تجربیاتی دردناک است، اما موجب خودشناسی و برآوردن خواسته‌های فرد برای رسیدن به تمامیت روان می‌گردد. بدین ترتیب هدف رویا استفاده از شکل‌های نمادین است. این اشکال تصاویری هستند فراگیر و غنی که از ناخودآگاه انسان برمی‌آیند و ضمیر خودآگاه هنوز به آن‌ها اشراف ندارد.

همانطور که گفته شد باید پیش از پرداختن به ژرفای ناخودآگاه جمعی، عناصر نمادین رویا را در چهارچوب زندگی و تاریخچه‌ی فردی رویا‌بیننده بررسی کنیم. برای روشن‌شدن این مطلب، دو نماد پرقدرت و کهن، مار و گربه را در این‌جا شرح می‌دهیم. مار (اولین نماد) در یک سمینار آموزشی با شرکت گروهی از روان‌تحلیل‌گران به بحث گذاشته شد. در این سمینار شخصی خوابش را تعریف کرد: خواب دیده بود که برای ساختن دیواری حصیری، مارهایی را به هم می‌بافد. او چیزی بیشتر از این به‌خاطر نمی‌آورد، از کوتاه بودن رویا شرمنده بود و با عذرخواهی ابراز ‌کرد «فقط همین قدر یادم بود.» شرکت‌کنندگان، هیجان‌زده شروع به نظریه‌پردازی درباره‌ی خاستگاه مار کردند و منابع متفاوتی را پیشنهاد کردند: داستان خلقت در کتاب مقدس، الهه‌ی مار در مصر، تصاویر کیمیاگری در باستان، خدای هرمس یونان، مراسم شفابخشی اسکلپیون (Asclepion) و عصای چاووش هرمس (Caduceus). آن‌ها معانی مار را نیز از جهات مختلف بررسی کردند: پوست انداختن مار به‌عنوان نماد تولد دوباره و مار دم‌خوار (اوروبروس) به‌عنوان نماد ابدیت، کمال، قدرت و نیروی حیات. تقدس مار با توجه به نمادهایی که در بالا ذکر شد با شور و شوق به بحث گذاشته شد، اما ناگهان هیاهوی گفتگو فروکش کرد و در سکوت، حس غریبی حکم‌فرما شد. گویی آن‌ها تحت‌تأثیر حس دوگانه‌ی جاذبه و دافعه‌ی مار قرار گرفته بودند؛ پاسخی کهن در برخورد با پدیده‌ای متعالی (mysterium tremendum et fascinans). پس از صرف آن همه انرژی و هیجان، بالاخره آرامشی رضایت‌بخش حاکم شد. این کار مار بود، کاری که همیشه می‌کرد.

این روند تحلیل و گفتگو مفید بود؛ در نهایت نماد رویا تأثیر خود را بر جای گذاشت و همه را به سکون دعوت کرد. اما کسی از وضع زندگی خواب‌بیننده جویا نشده بود، حال آن‌که پی‌بردن به زندگی شخصی خواب‌بیننده برای تحلیل رویا اهمیت به‌سزایی داشت. خواب‌بیننده مرد سفیدپوستی از اهالی آفریقای جنوبی بود که بارها به مناطق دست‌نخورده‌ی طبیعیت رفته بود، جایی که گونه‌های متفاوتی از مار یافت می‌شد. با وجود این‌که مارهای گوناگون را در زیستگاه بومی آن‌ها دیده بود، از اقتداری که مار بر روان او داشت هرگز کاسته نشده بود. تجربیات زنده‌ای که این رویا با خود به ضمیر ناخودآگاه او آورد، به‌خصوص تشدید این حس که تا چه حد می‌تواند خلاقانه‌تر و در محیطی نزدیک‌تر به طبیعت از محیط کنونی زندگی کند، در این مرحله از زندگی او اضطراری بود. پس از مدتی تأمل درباره این موضوعات مهم، همه‌ی ما شرکت‌کنندگان در سمینار همان حیرتی را تجربه کردیم که دی. اچ. لارنس (D. H. Lawrence) در شعر «مار» خود به تصویر کشیده بود. این شعر لایه‌ی دیگری از شرح و بسط را مطرح کرد، انرژی‌هایی که به واسطه‌ی رویا و در خلال آن احضار شده بودند. شاعر می‌گوید: «چه افتخاری» – «!مات و مبهوت شدم» و هنگامی که از روی قصد، اما در کمال تأسف باعث ناپدید شدن مار می‌شود، می‌فهمد که «شانس خود را با یکی از اربابان زندگی» از دست داده‌است. تنها پس از بررسی رابطه‌ی رویا با زندگی شخصی خواب‌بیننده می‌توانستیم به پیوند معانی جهانی، کهن‌الگویی و اسطوره‌ای، و همچنین به اهمیت آن‌ها بپردازیم. این تجلیات که از آگاهی جمعی چشمه می‌گیرند، پیوند فردی را با نقوش جاودانه‌ی روان آدمی گسترش می‌دهند و غنی می‌کنند. این مفهوم یونگ از «religere» یا گره‌زدن، به‌هم‌پیوستن است که ردپایی از ماوراء‌الطبیعه را در هنگام بیداری در ضمیر خواب‌بیننده بر جای می‌گذارد، احساس چیزی کاملا غیرمتعارف و متفاوت از آگاهی روزمره.

اگر این خواب را کسی می‌دید که در شهر زندگی می‌کرد و در عمرش فقط مار را در باغ‌وحش دیده بود، یا شخصی که از مار می‌ترسید، کارکرد تصاویر بر این افراد در مقایسه با خواب‌بیننده‌ی بالا بسیار متفاوت می‌بود و مار در هر کدام از این رویاها معنی دیگری داشت. برای مثال در ترس‌های بیمارگونه (فوبیا)، مار قدرت نیز داشت. ممکن است که موجودی در خواب باعث شروع یک ترس شود و با یادآوری و بازتاب این ترس به ضمیر هوشیار، به درمان کمک کند. اگر اجازه دهیم این موجود رابطه‌ای حتی موقتی با نفس بیدار برقرار کند، تأثیرات عمیقی بر جای خواهد گذاشت. این «ارباب زندگی» که نمادی کهن از زایش دوباره است می‌تواند نشانه‌ی بیم ما در برخورد خلاقانه با زندگی باشد. این بیم، علت بروز ترس بیمارگونه است که روح ما را از منبع قدرت و غنایش جدا می‌کند.

در سمینار مشابه دیگری در مورد خواب و رویا، همین اتفاق تکرار شد؛ این‌بار موضوع رویا گربه بود. پس از بررسی نماد «گربه» در فرهنگ سراسر جهان، به‌خصوص در ژاپن و مصر که دختر خدای خورشید به شکل الهه گربه نمایش داده می‌شود، بالاخره یکی از شرکت‌کنندگان پرسید که آیا رویا‌بیننده گربه هم دارد یا نه! جواب مثبت بود. آن زن گربه‌ای داشت که روز پیش از دیدن رویا در تصادف با ماشین کشته شده بود. واضح است که این موضوع، بحث را به جهات دیگری کشاند: خاطرات خوب، فقدان، دل‌شکستگی و عزاداری، تداعی لحظات کودکی زمانی که گربه صورت اشک‌آلود او را لیس می‌زد و یاد تنها همدمی که زن می‌توانست عاشق‌اش باشد. اما مثل همیشه، وجود نمادی این‌چنین که با تجربه‌های جمعی از فرهنگ‌های دیگر همراه است، موجب شد یک رویای کاملا فردی جذاب‌تر شود و به تقدس و شفابخشی آن عمق بیشتری بدهد.

رویاها ما را به اعماق وجودمان فرا می‌خوانند و اگر به آن‌ها توجه کنیم، ما را وا می‌دارند که مراقب سلامت روان خود باشیم. توجه‌داشتن به رویاها به معنی «تفسیر و تعبیر» آن‌ها نیست، بلکه به این معنی است که اجازه دهیم آن‌ها به خودآگاه ما راه بیابند، طنین نمادین خود را در روح منعکس کنند و به ارتعاش درآورند. این رویاها ما را در روشنایی تمامیت‌یافته‌ی روان، به ابعاد «دیگر» وجود می‌برند، از نگرانی برای سود و زیان و بده‌بستان‌های روزمره دور می‌سازند و از فکرکردن درباره مسائل، درگیری‌ها و خوب‌و‌بد زندگی خلاص می‌کنند، در حالی‌که روان ما را به سمت تمامیت و کمال سوق می‌دهند.

در رویاهای پیشین، از قورباغه، مار و گربه استفاده کردم تا به درونی‌ترین و ناشناخته‌ترین قلمرو روح برسم . تأکید من بر یک گرایش دینی است، در این‌جا منظورم از «دینی» به هیچ‌وجه چهارچوب‌های خشک مذهبی نیست، بلکه اشاره‌ام به گفتار انسان دین‌دار (homo religious) است مفهومی که میرچا الیاده (Mircea Eliade) آن را مطرح کرد و کارایی بسیار دارد. هنگامی که این نسخه از وجودمان، یعنی انسان دین‌دار را بپذیریم، می‌توانیم حقیقت متعالی را هم در این دنیا و هم ماورای آن، در باطن درک کنیم؛ حتی اگر قادر به تشریح و تشخیص منطقی آن نباشیم. این حقیقت متعالی یک حس ذاتی است که با ایجاد تعادل بین فطرت ما و دنیای خارج، به تجربه‌ی زمینی ما معنا و ارزش می‌دهد. در اسطوره‌های جهان، حقایق و عجایب و مناسک مشترکی وجود دارند که نقوش الوهیت، چه بدوی و چه معاصر را، در خاطر و ادراک ما حفظ می‌کنند. در سیستم روان‌شناختی خودگردان، وقتی ما از بنیاد دین‌داری خود فاصله می‌گیریم و یا پیوند عمیق‌مان را با سرچشمه‌ی حیات از دست می‌دهیم، رویاها با استفاده از نمادهایی که از اعماق آگاهی جمعی سر بر‌می‌کشند، آن‌چه را که در روح ما نابود یا نادیده گرفته شده‌است، بازسازی و یادآوری می‌کنند تا بار دیگر به آن‌ها جان دهند. به این ترتیب ما دوباره به بخش‌های مثله‌شده‌ی وجود خود متصل می‌شویم ،با فراخواندن آن‌ها به زمان حال، به آن‌ها انسجام می‌بخشیم و بخش‌هایی از وجود خود را، که در تاریکی‌های ضمیر ناخودآگاه گم گشته‌اند، به حافظه‌ی آگاه خود باز می‌آوریم. کنکاش در این موضوع، مفهوم و مقصود از تصاویر نمادین را روشن‌تر می‌کند، تصاویری که توسط رویاها از ناخودآگاه جمعی به ضمیر آگاه می‌رسند.

درک این نکته ضروری‌ست که نمادها یک معنی واحد ندارند و برایشان هیچ تعبیر و معادل دقیقی نیز وجود ندارد؛ آن‌ها چیزی فراتر از یک نشانه هستند. نمادها می‌خواهند که رمزآلود باقی بمانند و به‌همین دلیل به‌محض این‌که آن‌ها را برملا و آشکار کنیم، نیروی خود را از دست می‌دهند. به بیان دقیق‌تر، نمادها با خود تداعی‌ها، احساسات، اشارات و مکاشفات به‌همراه می‌آورند؛ یک گالری هستند از تصاویر فرهنگی، تجربیات و عواطفی که ما را با زندگی غریزی گمشده پیوند می‌دهد. نمادها به ما توان می‌بخشند که به وجوه کهن و بی‌زمان «انسانی» که در نهاد همه‌ی ما نهفته است توجه کنیم و با آغوش باز در سایه‌ی نیرویی که در خودآگاه ما تولید می‌کنند زندگی کنیم.

در پایان، مقاله را با نقطه‌نظر قابل تأمل یونگ درباره‌ی آن‌چه «خود» می‌نامد، به آخر می‌رسانم، هر چند این مقوله بسیار وسیع‌تر از آن است که بتوان آن را در این مختصر شرح داد! در رویاهای مهمی که با تصاویر و تخیلات معنوی همراه هستند، می‌توانیم فضاهایی سمبلیک یا اشکالی نمادین را شناسایی کنیم که ما را به سمت کمال انسانی می‌خوانند. هرچند که نمی‌توانیم مفهوم یونگ را از «خودی که قابلیت تغییر دارد» در این‌جا شرح دهیم، ولی می‌توانیم به برداشتی از تمامیت روان آدمی اشاره و اکتفا کنیم. این تمامیت که روح زمینینان در آن سفر می‌کند، قادر است در قالب نمادی از هر چیز یا هر فردی تجلی کند. هر کدام از ما در خواب و بیداری آرزو داریم که به این تمامیت و کمال دسترسی پیدا کنیم، اگرچه نفس حقیر ما خود را همچون قطره‌ای در برابر دریا می‌بیند.

اصل این مقاله در مجله‌ی صوفی انگلیسی شماره‌ی ۹۷ به چاپ رسیده‌است.

یادداشت‌ها:
۱- Jung. Structure and Dynamics of the Psyche. Collected Works, Vol. 8, p. 509
۲- Jung. Man and His Symbols, p. 38
۳- Jung. Structure and Dynamics of the Psyche. C.W. Vol. 8, p. 466
۴- Adam Phillips. Terrors and Experts. London: Faber & Faber, 1995. p. 87
۵- Jung. The Practice of Psychotherapy. C.W. Vol. 16, p. 322
۶- Jung. Structure and Dynamics of the Psyche. C.W. Vol. 8, p. 794
۷- Jung. Selected Letters of C.G. Jung: 1909-1961. Pantheon Legacy
۸- Jung. Alchemical Studies. C.W. Vol. 13, p. 335