ادوارد براون

از: تری گراهام

پس از فرانسیس گلادوین (Francis Gladwin)، که نخستین دستورتعلیم زبان فارسی را به‌‌نام منشی فارسی (Persian Moonshee) در سال ۱۷۹۹میلادی تألیف کرد و تا سال ۱۸۴۶ که پروفسور کاول (Cowell) ترجمه‌ای از چند غزل حافظ را در مجله‌ای به نام فریزر به چاپ درآورد، چندان خبری از ایران‌شناسی در انگلستان نبود. کمی بعد، یکی از استادان دانشگاه هارتفورد به نام ایست‌ویک (E. B. Eastwick) ترجمه‌ای از گلستان سعدی۱ را در سال۱۸۵۰ به چاپ رسانید و شش سال بعد، ادوارد فیتز‌جرالد ترجمه‌ای از سلامان و ابسال عبدالرحمان جامی را به‌طور خصوصی چاپ کرد. همین مقدمه‌ای شد تا او به‌وسیله‌ی پرفسور کاول، حافظ و خیام را نیز بشناسد، شیفته‌ی خیام شود و با ترجمه‌ی زیبایی که از خیام به‌عمل آورد و تأثیر عمیقی که از شعر او گرفت، صاحب شهرت جهانگیری شود؛ آن‌چنان‌که درمیان دوست­داران شعرش به عُمَر فیتزجرالد مشهور گردد. (پانزده‌گفتار، اثر مجتبی مینوی، ص۳۲۴)

مقصود از این یادکرد کوتاه توجهی بود که مستشرقان و ادیبان انگلیسی‌زبان به فرهنگ و ادبیات پارسی کرده بودند، تا نیزمقایسه‌ای با انبوه کارهای سترگ ادوارد براون شده‌ باشد، کارهایی که هنوز براون را در عرصه‌ی زبان و فرهنگ ایران بالاتر از همگنانِ ایران‌شناس خود، چه پیشین و چه پسین، نگه داشته‌است.

ادوارد گرانویل براون (Edward Granville Browne) در سال ۱۸۶۲میلادی در دهکده‌ای به نام «اُولی» در ناحیه‌ی «گلوسترشایر» انگلستان به‌ دنیا آمد. تحصیلات متوسط خود را در کالج مشهور«ایتون» به پایان رسانید و پس از آن برای ادامه‌ی تحصیل، رهسپار کمبریج شد تا در کالج «ترینیتی» دانشگاه کمبریج در دو رشته‌ی پزشکی و مطالعه‌ی زبان‌های شرقی به تحصیل بپردازد. سپس در سال ۱۸۷۹ وارد کالج «پمبروک» شد. سه سال بعد در امتحانِ «تریپوس» در رشته‌ی علوم طبیعی و یک سال بعد از آن در رشته‌ی زبان‌های هندی و فارسی فارغ‌التحصیل شد. با وجود تحصیلات تکمیلی در هردو رشته‌ی علوم طبیعی و شرق‌شناسی، اشتیاقش به مطالعات شرق‌شناسی بیشتر بود. استاد مشاورش پیشنهاد کرد با توجه به زمینه‌ی تحصیلی‌اش در علوم طبیعی برای کمک به امرارمعاش بهتر است به تحصیل طب بپردازد. ادوارد جوان راهنمایی استاد را پذیرفت و در سال ۱۸۸۴ آموزش پزشکی خود را در یکی از بیمارستان‌های لندن آغاز کرد و هم‌زمان به جستجو و تفحص در شعر و ادبیات فارسی پرداخت.

هم‌نشینی با چند ایرانیِ صاحب‌ذوق و گفت‌وگو با آنان، اشتیاقش را دامن زد و شوقِ سفر به شهرهای شیراز و اصفهان از همان زمان در ذهن جوان او پرورانده شد. در یکی از این محافل ایرانی، با شخصی به نام محمدعلی پیرزاده‌ی نا‌ٰئینی۲ آشنا شد و این مؤانست تأثیر عمیقی برآینده‌ی درخشانِ این شرق‌شناس جوان نهاد. دوستی عمیق و همنشینی مدام میان براون و پیرزاده، چنان تأثیری برتسلط آتی او بر زبان فارسی (نوشتاری و گفتاری) گذاشت که هیچ مستشرقی به آن حد و توان نرسیده‌است،‌ به‌گونه‌ای که استاد دکتر عیسی صدیق درباره‌ی تسلط براون بر زبان فارسی می‌نویسد:

«مانند یک شیرازی تحصیل‌کرده، فارسی را بدون کمترین لهجه حرف می‌زد. اشعار فارسی را مانندِ ما با وزن و آهنگ قرائت می‌کرد. وقتی که اشعار جلال‌الدین مولوی و حافظ را می‌خواند، سرش را به راست و چپ تکان می‌داد و به‌اندازه‌ای منقلب می‌شد که اشک از چشمانش فرو می‌ریخت و گاهی به‌حال جذبه می‌افتاد.»۳

شوق و جذبه‌ی براون به فرهنگ و ادبیات فارسی تاحدی بود که پیرزاده، هم‌نشینِ صاحبدل او، او را صوفی قلمداد می‌کرد و بر او لقب فقری «مظهرعلی» نهاده بود.

در همان زمان، زمانی‌ که براونِ جوان در امتحانات دانشکده‌ی پزشکی در سمت پزشک پذیرفته‌شد و او آماده می‌شد تا به کار طبابت بپردازد، ناگاه خبر رسید که هیئت‌مدیره‌ی دانشگاه او را به‌عنوان دانشیار رشته‌ی زبان فارسی در کالج پمبروک انتخاب کرده‌است؛ براون بی‌درنگ شغل دوم را پذیرفت.

براون اکنون با برخورداری از شغل ثابت و حقوق مکفی، دیگر نیازی به کار طبابت نداشت و می‌توانست با فراغ بال و آسودگی خیال به عشق اصلیِ خود یعنی ایران‌شناسی بپردازد. دو سال در سمت دانشیاری به ‌کار ادامه ‌داد و پس از آن، در سن ۲۶ سالگی عازم سفر به ایران شد تا با معشوق نادیده‌­اش دیدار کند و نقاب از رخ دلدار بردارد. بعدها در بیان احساس خود از این سفر گفت:

چه خوش باشد که بعد از انتظاری        به امیدی رسد امیدواری

براونِ جوان وارد ایران شد واز شهرهای تبریز، تهران، اصفهان، شیراز، یزد و کرمان دیدار کرد،‌ اما نه چون سیاحان دیگر، بلکه عمیق، که می‌گفتند او مثل دیگران نیست، کاشی‌ها را نگاه نمی‌کند. مردم را نگاه می‌کند و با آنها گفت‌وگو می‌کند؛ به خانه‌ی آنها می‌رود و با آنها نشست‌وبرخاست می‌کند. در این سفر، براون از اروپایی‌‌ها به‌کلی کناره جست و همه‌ی وقتش را صرف معاشرت با ایرانیان کرد. با فرقه‌ها و اقلیت‌های مذهبی‌وقومی گفت‌وگو کرد و در این همنشینی‌ها چنان هم‌دلی نشان می‌داد که در اندک مدتی او را از خود می‌پنداشتند.

پس از یک سال پر شوروشوق که حاصل آن را در کتابِ « یک سال در میان ایرانیان» آورده‌است، به انگلستان برگشت تا به درس و بحث بپردازد. درماه می ۱۸۸۸ تدریس زبان و ادبیات فارسی را آغاز کرد؛ با ذهنی پُرتر و آماده‌تر از پیش که این‌بار به یار نزدیک‌تر شده بود.

روش تدریس او با بحث‌های خشکِ صرف‌و‌نحو در کلاس‌های دیگر فرق داشت. او پای فراتر از این گذاشت و به بحث و مکاشفه در روح و ذوق و صفای ادبیات پارسی پرداخت. پیش از حضور ادوارد براون در کالج «ترینیتی»، زبان فارسی در مجموعه‌ی زبان‌های شرقی تدریس می‌شد. با سعی و اهتمام بلیغی که او در این کار صرف کرد، حوزه‌ی تدریسِ زبان فارسی استقلال تمام یافت و خود به‌عنوان یک شاخه‌ی جداگانه درآمد.

او عاشقانه در کلاس درس حضور می‌یافت و با حضورذهنی کامل به تدریس می‌پرداخت. این تمرکز و دقت در پرورش شاگردان زبان فارسی به‌حدی رسید که از میان آنان ایران‌شناسانِ برجسته و استادانی هم‌چون رینولد نیکلسون (Reynold  Nicholson) ظهور کردند که بعدها بار عشق استاد را بر دوش گرفتند.

تسلط و احاطه‌ی براون بر ظرایف زبان فارسی، خوش‌مشربی و اخلاصِ غیرمتظاهرانه‌ی او به زبان فارسی و فرهنگ ایرانی سبب محبوبیتش شد و هم‌نشینی مدام او با آحادی از فرقه‌های گوناگون، دوستان زیادی را به گِرد او فراهم آورد. همین‌عوامل موجب شد تا در کنار عده‌ای از مبارزان مشروطه، که آن روزها در ‌تبعید به  سرمی‌بردند، قرار گیرد و در راه آرمان‌های آنها به فعالیت بپردازد.

براون در لندن به یاری همسرش آلیس کمیته‌ای به نام «پرشیا» تأسیس کرد و اعضای مؤثری از هر دو مجلسِ اعیان و عوام انگلیسی را به خود جذب  کرد. در این کمیته، سه‌تن از وزیران کابینه به همراه ۲۶تن انگلیسی بانفوذ دیگر عضویت داشتند که ۳۳نفر از آنان از وکلای مترقی مجلس بودند.

همسر او، آلیس بلک برن دانیل (Alice Blackburn Daniel) که در سال۱۹۰۶ به‌همسری ادوارد براون درآمده بود، تا آخرین لحظه‌ی حیاتش با او زیست و شانه‌به‌شانه‌ی او در همه‌ی تلاش‌های ادوارد شرکت جست. آلیس براون، که تمایلات کاتولیکی داشت، طرف‌دار جدایی‌خواهان ایرلند بود و با مهربانی از تبعیدی‌‌های ایرانی و ایرلندی در قصر «نیروود»، که همسرش از ارثیه‌ی پدرش خریده‌ بود، پذیرایی می‌کرد. خانم براون در نامه‌‌نگاری‌های ادوارد براون نقش یک منشی کارآمد و پرکار را ایفا می‌کرد. آلیس و ادوارد براون صاحب دو فرزند شدند؛ اگرچه هیچ‌کدامشان به راه پدر و مادر نرفتند، اما بعدها با بخشش‌هایی به بخش انتشارات متون فارسی مدد ‌رساندند.

کار براون و کمیته‌ی پرشیا دفاع از مشروطیت و مشروطه‌خواهی در ایران بود. با ارسال مقالاتی برای نشریات انگلیسی و ایراد خطابه و سخنرانی، توجه ملت و دولت انگلیس را به حساسیت مبارزه‌ی مردم و روشنفکران ایرانی در راه مشروطه و نجات از استبداد معطوف می‌داشتند.

در جریان قرارداد یک‌سویه‌ی ۱۹۰۷ با انگلیس، ادوارد براون عکس‌العمل شدیدی از خود نشان داد و با اشاره به دموکراسیِ حاکم بر انگلیس، غیرعادلانه­‌بودن این قرارداد را به اعضای دولت و دو مجلس انگلستان گوشزد کرد.

براون برای پیشبرد مشروطه، دائماً با مشروطه‌خواهان داخل و خارج از کشور، که از چنگالِ استبداد گریخته بودند و به‌صورت تبعیدی در اروپا زندگی می‌کردند، در تماس بود. با شخصیت‌های سیاسی و ادبی مشهوری همچون استاد علی‌اکبر دهخدا، مؤلف لغت‌نامه‌ی دهخدا، در داخل کشور مکاتبه داشت و سعی می‌کرد با این مکاتبات و تماس‌ها، خود را در معرض آخرین اخبار داخلی قرار دهد تا در مکاتبات انتقادی خود با سیاست‌مداران انگلیسی از آن اخبار به‌سود مشروطه و مشروطه‌خواهی استفاده کند.

مقالات انتقادی براون در روزنامه‌ی «گاردین»، که موضعی آزادمنشانه داشت، چاپ می‌شد تا موجب آگاهی و تحریک آزاداندیشان انگلیسی علیه گزارش‌های سوء و مغرضانه‌ی روزنامه‌ی «تایمز لندن» شود؛ مقالاتی که به دفاع از سلطنت استبدادی وعلیه مشروطه‌خواهان ایرانی نوشته می‌شد.

اما براون یک‌دَم آرام نمی‌گرفت تا مبادا حقی از دوستان آزادی‌خواه ایرانی‌اش ضایع شود، چرا که مردم ایران را دیده بود و با آنها زندگی کرده‌ بود و ستم شاهانِ قاجار را هم در حق آنان با حضور یک‌ساله‌اش در ایران درک می‌کرد. این ادراک درد و احساس وظیفه، شجاعت درگیری و رویارویی با سیاست‌مداران منفعت‌طلب انگلیسی را در او افزوده بود و موجب اعتراض شدید او به مواضع دولت وقت انگلیس و عملیات پشت‌پرده و عیان آنها می‌شد.

در سال۱۹۱۱ جزوه‌ای به‌ نام «بحران ایران» منتشر کرد و در این جزوه با چاپ عکس‌های ایرانیانی که به‌­دست قزاقان روس به دار کشیده شده بودند و خاطرنشان‌کردن حکومت وحشت در تبریز، خطر تجاوز روسیه‌ی تزاری را به ایران گوشزد کرد. این در حالی بود که در سال۱۹۰۷، وقتی معاهده‌ی انگلیس و روسیه بر سر تقسیم ایران انجام می‌گرفت، این خطر و عواقب آن را به «گری» نخست‌وزیر وقت خاطرنشان کرد و آن را خیانت به دموکراسی پارلمانی نامید.

هم‌زمان با نگارش مقاله به زبان انگلیسی، پرفسور براون مقالاتی به فارسی برای نشریه‌ی «حبل­‌المتین» در کلکته می‌فرستاد. این نشریه، که جلال‌الدین کاشانی آن را اداره می‌کرد، از افکار ترقی‌خواهانه‌ی عصر طرف‌داری می‌کرد و بالطبع چون در خارج از کشور انتشار می‌یافت، آزادی بیشتری برای نشر مطالب داشت.

گفتنی‌ست که از این نظر نیز ادوارد براون در بین همگنان مستشرق خود کم‌رقیب و حتی بی‌رقیب بوده‌است؛ چرا که نگارنده کمتر دیده‌است ایران‌شناسی که مدعی فارسی‌دانی باشد و بتواند مطلبی به فارسی چاپ کند و این نقص مشهودی‌ست برای این دسته که البته در گذشته کمتر و اکنون محسوس‌تر است.

مشروطیت نورس ایران با به توپ‌بستن مجلس نخست متوقف ‌شد. دوباره استبداد، اما از نوع صغیرش، حاکم و مشروطه‌طلبان دوباره آواره ‌شذند. از جمله تقی‌زاده به فرانسه رفت، اما یک‌ماه بعد، نامه‌ای از ادوارد براون بدین مضمون دریافت کرد:‌ «شنیده‌ام به پاریس آمده‌اید، خیلی مشتاق دیدار شما هستم. اگر ممکن می‌شد بیایید انگلستان، خیلی خوش‌وقت می‌شدم و می‌توانستیم با هم کار کنیم و غرض این بود که در راه مشروطیت ایران کار کنیم.»

بعدها براون در یکی از سخنرانی‌هایش در پاریس گفت:‌ «فلانی (تقی‌زاده) که به اینجا آمد، وسیله‌ی زندگی نداشت و چون هرکاری کردم کمکی به او بکنم قبول نکرد، عاقبت حیله‌ای به‌کاربردم و به اسم کتاب‌خانه او را مشغول کردم. در صورتی که پولی بود که از خودم می‌دادم و کتاب‌خانه از آن خبری نداشت.»

بدین‌ترتیب با تلاش ادوارد براون، تقی‌زاده و میرزا‌محمد علی تربیت، هردو از ترقی‌خواهان ایران در کمبریج، به فهرست‌کردن کتاب‌های فارسی و عربی کتاب‌خانه مشغول شدند، تا در کنار آن به مبارزات خود ادامه دهند.

دفاعیات جانانه و پایمردی‌های ادوارد براون و دوستان ایرانی‌اش درمحافل انگلیسی، «جان گالزورث» نویسنده و شاعر بزرگ آن‌زمان را تشویق کرد تا شعری به افتخار او و مبارزاتش به نامِ «ایران در آستان تباهی» بسراید که در آن زمان زبانزد روشن‌فکران انگلیس شد.

روشن‌فکران ترقی‌خواه و شاعران ایران نیز مجموعه‌ای از اشعار مدیحه‌گونه در شأن خدمات او گردآوردند و برایش ارسال داشتند که از جمله شانزده‌شاعری که شعر سروده بودند، یکی نیز محمد تقی‌ بهار‌(ملک‌الشعرا) قصیده‌سرای معروف بود.

دفاعیه‌های پرحرارت براون در مطبوعات و محافل انگلیس از او چهره‌ی یک وکیل پرجسارت و بی‌پروا آفریده بود که با احاطه بر دو فرهنگ ایرانی و انگلیسی و شناخت عمیقش از حقانیت مشروطه، می‌خواست آن‌را به جامعه‌ی انگلیسی بشناساند. در پاسخ به بعضی از روزنامه‌ها، که مطالبشان خالی از گزش طعنه به فرهنگ ایرانی نبود، او می‌خواست شایستگی‌های یک ملت را که می‌رفت تا با ثبات مشروطیت به اثبات برسد به آن‌ها بشناساند.

او کار ادبی را که به‌خاطر فعالیت سیاسی کنار گذاشته بود دوباره ازسر گرفت. در سال ۱۹۱۴کتابی به نام «شعر و مطبوعات ایران نوین» منتشر ساخت که خود برگ قاطعی بود دربرابر تهمت‌های عقب‌ماندگی که مطبوعات و محافل انگلیسی به فرهنگ ایرانی می‌زدند. در این کتاب، به پدیدآمدن نوعی ادبیات معاصر آن روزگار در ایران اشاره شده بود و نشان می‌داد که ادب و فرهنگ پارسی پویایی خود را از دست نداده است و درجا نمی‌زند.

این کتاب در ادامه‌ی سه جلد پیشین تاریخ ادبیات فارسی بود که پیش از آن مشغول نوشتن و چاپ آن‌ها شده بود.

شایان توضیح است که پیش از تاریخ ادبی براون در ایران، آنچه که امروزه به نام تاریخ ادبیات از آن یاد می‌کنیم اصلاً وجود نداشت و یا اگر بود، چیزی در حد همان تذکره‌هایی بود که خود شاعران درباره‌ی پیشینیان یا معاصران خود می‌نوشتند و معمولاً در آنها هیچ‌گونه کاوش علمی صورت نمی‌گرفت. هرچه بود به نام‌هایی چون تذکرةالشعرا خوانده‌ می‌شد و بیشتر هم به شعرا معطوف بود تا نثرنویسان. اما تاریخ‌ادبیاتی که ادوارد براون برای زبان فارسی نوشت سنگ‌بنایی شد که تاریخ‌نویسی ادبی را به‌شکل مدرن رواج داد و موجب شد تا تاریخ‌نویسی ادبی اروپایی به ایران راه یابد که بعدها البته استادانی همچون ذبیح‌الله صفا آن را به کمال رساندند و در تاریخ مفصل ادبیات ایران در چندین جلد عرضه شد.

به نظر نگارنده، اگر استاد براون به‌جز تدوین تاریخ ادبی ایران هیچ خدمت دیگری هم در عرصه‌ی فرهنگ و ادب و ترقی‌خواهی ایران نکرده بود، همین کافی بود که او را یکی از اثرگذاران بزرگ در فرهنگ ادبی ایران بدانیم. خلق این اثر چیزی نبود ‌جزعشق وافری که او به  انسان و ایرانی داشت ؛ چنان‌که دکتر عیسی صدیق درباره‌ی او گفته است:‌ «در باب محبت خالصانه‌ی ادوارد براون نسبت به ایران باید گفت هر سطری که آن استاد نوشته و هر لفظی که ادا کرده شاهد صادقی است از علاقه‌ی صمیمانه‌ی او به ایران و تاریخ تمدن و فرهنگ آن.»

علامه‌ محمد قزوینی نیز گفته است:‌ «فی‌الواقع وجود مرحوم براون برای ایران یک نعمت خداداد و گنج بادآورده بود. آخر چه عجب‌تر از این که یک مردی از یک ملتی اجنبی، آن هم اعاظم علما و نویسندگان آن ملت، در تمام عمر خود طرف‌داری از ملت و مملکت ما بنماید و محضِ خاطر ما با ملت و مملکت خودش طرف باشد و بر اعمال آنها انتقاد و اعتراض کند.» (مقدمه‌ی المعجم فی معائیر اشعارالعجم، شمس قیس رازی،‌ به تصحیح محمد قزوینی)

با سیاستی که ادوارد براون در دفاع از ایرانیان مشروطه‌خواه دربرابر دولت انگلیس پیش گرفته ‌بود، طبعاً نمی‌توانست انتظار تقدیر و سپاسی از سوی انگلیسی‌ها داشته باشد؛ حتی محیط‌های دانشگاهی نظیر کمبریج نیز حضور او و فعالیت‌های فرهنگی‌اش را به‌سکوت برگزار کردند. با این وجود، دولت وقت ایران به‌ تقدیر از او پرداخت و مجموعه‌ای شامل یک تخته‌فرش نفیس کاشان و لوح تقدیرِمُذَهّب به امضای سه‌تن از نخست‌وزیران اسبق و حال و هشت‌تن از اعضای کابینه و بیست‌وسه‌تن از شخصیت‌های مهم مملکتی از طریق سفارت ایران و به‌صورتی رسمی در فوریه‌ی ۱۹۲۱ به او تقدیم شد. هم‌چنین به نمایندگی از جانب احمدشاه قاجار، نشان شیروخورشید ایران به او تقدیم شد و دانشمندان و ایران‌شناسان جهان در شصتمین سال تولدش، مجموعه‌‌مقالاتی درباره‌ی او فراهم آوردند که آن‌را «عجب‌نامه» نامیدند. «ع» به جای الف «ادوارد»، جیم به‌جای «گ» گرانویل و «ب» به‌جای حرف اول «براون» که مجموعاً خلاصه‌ای از نام ادوارد گرانویل براون بود.

با شروع جنگ جهانی اول، توان مبارزاتی پرفسور براون رو به‌کاهش نهاد و نیرویش کاستی گرفت. اندک‌اندک فشار جنگ براو اثر گذاشت و براون دچار افسردگی شد. با این وجود تمام فعالیت‌هایش را کنار گذاشت و در سمت یک پزشک، تمام توان خود را در راه کمک به مجروحان جنگی صرف کرد.

با انتشار آخرین جلد از مجموعه‌ی تاریخ ادبی ایران در سال ۱۹۲۴، قلب پرتلاش و تپش پرفسور براون دچار سکته شد. هفت‌ماه از زندگی همسرش آلیس در کنار بالین او سپری شد. شاید همین تلاش بی‌وقفه و خستگی‌های مدام بود که در ماه ژوئن همان‌سال، قلب آلیس دانیل براون نیز از تپش بازماند و ادوارد براون تنها ماند. پس از آلیس، مرگ تنها ۵ماه به براون فرصت داد که بنشیند و به همه‌ی سیصد نامه‌ی تسلیتی که در مرگ همسرش به او رسیده‌بود با دست خود پاسخ بنویسد و پس از آن تسلیم شود.

دفتر زندگی پرفسور ادوارد براون در پنجم ژانویه‌ی ۱۹۲۶ بسته شد، اما دفتری را که او گشود، هنوز گشوده مانده‌است. هر دانش‌پژوه ایرانی و هر ایران‌شناسی، که پا به عرصه‌ی تحقیق و تفحص در فرهنگ و تمدن ایرانی بگذارد، از او به‌نیکی یاد خواهد کرد.

پرفسور براون مجموعاً ۳۶ سال از عمر پربار خود را صرف ایران و ایرانی کرد و می‌توان گفت تنها مستشرقی بود که در بیش از دوسوم عمرش، حتی یک‌روز را نیز بی‌نام ایران سپری نکرد. شاید کلام ملک‌الشعرای بهار پایان این نوشتار را بسنده باشد که درباره‌ی او سرود:‌

ادوارد براون فاضل ایران‌­دوست

کش فکر نکو، قول نکو، فعل نکوست

از مردم انگلیس بر مردم پارس

گر مرحمتی بود، همین تنها اوست

از مهمترین آثار او که شاگرد برجسته‌اش رینولد. آ. نیکلسون فهرست کرده‌است، می‌توان به فهرست زیر اشاره کرد:‌

۱- یک سال در میان ایرانیان، ۱۸۹۱.

۲- تاریخ ادبی ایران جلد ۱(از آغاز تا فردوسی)، ۱۹۰۸، ترجمه‌ی علی پاشا صالح، دو سال بعد از جلد دوم منتشر شد.

۳- تاریخ ادبی ایران جلد ۲(از فردوسی تا سعدی)، ۱۹۰۶، ترجمه‌ی علی پاشا صالح.

۴- تاریخ ادبی ایران جلد ۳(از سعدی تا جامی)، ۱۹۲۰،‌ ترجمه‌ی غلام‌رضا یاسمی و فتح‌الله مجتبائی.

۵- تاریخ ادبی ایران جلد ۴ (تاریخ ادبی و مطبوعات ایران در عصر حاضر)، ۱۹۲۴، ترجمه‌ی غلام ‌رضا یاسمی.

۶- تاریخ انقلاب ایران،۱۹۰۹.

۷- طب عربی، ۱۹۲۰ (در حقیقت ترجمه‌ی قسمت‌هایی از قانون ابن‌سینا است که برخلاف میل پرفسور براون با این عنوان منتشر شد.)

یادداشت‌ها

  1. Gulistan (Rose Garden), edited by E. B. Hertford, 1850.
  2. درباب احوال و آثار پیرزاده‌ی نائینی رجوع کنید به مجله‌ی صوفی، شماره‌ی ۳۳، سال۱۳۷۶، مقاله‌ی آقای مظهری کرمانی با نام «حاجی پیرزاده: درویش صافی‌­ضمیر.»
  3. مجله‌ی راهنمای کتاب، شماره‌ی ۲، اردیبهشت۱۳۴۱شمسی، ص۱۳۱.