دیدار شرق با غرب

از: جمیز جورج

سفیر پیشین کانادا در ایران

 

امروز نهار، من شاهد یکی از دیداهای نادر بین «شرق» و «غرب» بودم. اما چند ساعت بعد، وقتی‌که خواستم وقایعی را که شاهد آن بودم به رشته­‌ی تحریر درآورم، متوجه شدم که این کار از عهده‌ی من ساخته نیست و توان این را ندارم که حال‌وهوای این گفتگو را، با تمام ظرایف و نکاتش، بیان کنم؛ زیرا این کار مستلزم این نکته است که از درونِ دو فردی که در این گفتگوی تاریخی شرکت داشتند، باخبر باشم. باید صریحاً بگویم که حتی اگر ضبط صوتی هم داشتم، باز کمکی به این موضوع نمی‌کرد، زیرا بسیاری از وقایع به‌صورت غیرلفظی اتفاق می‌افتاد. با تمام این تفاسیر، و با قبول اینکه شرح این وقایع در رابطه با ذهنیت من است، اجازه بدهید تا  آنجا که می‌توانم ـ و به­‌طور دقیق ـ به شرح این واقعه بپردازم.

دکتر جواد نوربخش، پیرطریقت نعمت‌اللهی، برای نهار پرفسور «کُربن» را به خانقاه نعمت‌اللهی تهران دعوت کرده بود و همراه ایشان نیز عده‌ای دیگر از اساتید از جمله: دکتر حسین نصر (رئیس پیشین دانشگاه آریامهر)، سِر پیتر رمزباثم (Sir Peter Ramsbotham) سفیر انگلیس در ایران و ویلیام چیتیک (محقق تصوف) و بنده آمده بودیم. دکتر نصر، سِر پیتر را با خود به خانقاه آورد و من هم پرفسور کُربن را.

بعد از اینکه دکتر نوربخش ما را با محبت و صمیمیت تمام در آغوش خویش گرفت، پرفسور کُربن و سِر رمزباثم را، به دلیل اینکه به زمین­‌نشستن عادت نداشتند، بر روی صندلی نشاند و باقی ما، به‌­روش صوفیان، بر روی زمین چهارزانو و دوزانو نشستیم. بلافاصله چای برای ما آوردند و همراه آن، تعدادی از انتشارات اخیر خانقاه نعمت‌اللهی که تحت­‌نظر دکتر نوربخش ویراستاری و به‌­چاپ رسیده بود، آوردند و به پرفسور کُربن نشان دادند. آیا این بهترین شروع برای گفتگو درباره‌ی تصوف نبود؟ در عین حال، اتفاق دیگری در شُرف وقوع بود.

ناگهان، به­‌صورت غیرمترقبه‌ای، دکتر نوربخش از پرفسور کُربن پرسید: «صوفی کیست؟» با وجود اینکه کربن، بیش از هر محقق غربی دیگر، درباره‌­ی زندگی و آثار صوفیان بزرگ ایرانی ۱۳۰۰ سال پیش می‌دانست، اما دربرابر نماینده‌ی زنده‌ی این سنت زبانش بند آمد. گویی اصلاً سوال را نشنید و گفتگو دوباره پیرامون کتاب و برنامه‌های تحقیقی و ترجمه‌های جدید ادامه پیدا کرد.

در این هنگام، برای صرف غذای خوش­مزه‌ی ایرانی به اتاق مجاور رفتیم و بعد از ناهار، دوباره به جای اصلی خودمان بازگشتیم. درحالی‌که با چای و میوه از ما پذیرایی می‌شد، دکتر نوربخش سعی می‌کرد که درک خود از تصوف را، به­‌گونه‌ای به پرفسور کُربن و ما منتقل کند. یقیناً هیچ محقق غربی به­‌اندازه‌ی کُربن سزاوار چنین درسی از پیر طریقت نبود، زیرا او با پشتکاریِ شگفت‌انگیز، بیشتر عمر خود را صرف ترجمه و عرضه‌­ی بهترین متون تصوف ایرانی در مغرب­‌زمین کرده بود. در واقع، می‌توان گفت که به‌خاطر کوشش‌های پیاپی کُربن بود که در ایران و اروپا نسلی از فلاسفه ظهور کردند که با متون کلاسیک تصوف و آراء صوفیان ایران آشنا شدند، صوفیانی که در زمان‌های گذشته، هم غرب و هم شرق آنها را نادیده گرفته بودند.

دکتر نوربخش چنین سخن را آغاز کرد که: « انسان کامل کسی است که خداوند را می‌شناسد. اما چگونه خداوند قابل شناسایی است؟ نه توسط کلمات و نه توسط ذهن بشر و هوش و ذکاوت او، بلکه تنها از طریق عشق

با این گفته‌ی دکتر نوربخش، پرفسور کُربن احساس کرد که او را به مبارزه طلبیده‌­اند و می‌بایست به بهترین وجهی از موضع خویش دفاع کند. سخنان دکتر نوربخش را به­‌صورت حمله‌ای به قوّه‌ی عقلانی انسان تلقی کرد؛ که البته آن اساس و پایه‌ی کار و زندگی کُربن بود. آیا دکتر نوربخش «عشق» را برتر از عقل و معرفت و حقیقت می‌انگاشت؟ یقیناً خداوند مخلوقاتی را خلق می‌کرد ـ به‌­خصوص انسان ـ که از راه شناخت مخلوقات از خداوند، بتواند به خویشتن معرفت یابد؛ و شناخت از نظر کُربن «شناخت عقلانی» انسان از راه هوش و ذکاوت اوست. دوگانگی اجتناب‌ناپذیر است، حتی برای خداوند؛ و همچنین برای انسان. زیرا همان‌طور که ابن‌عربی گفته‌است، واقعیت ثنویت می‌بایست قبل از معرفت توحید وجود داشته باشد. بدون وجود شناسنده و موضوع مورد‌شناخت، آیا امکان تعالی وجود دارد؟

البته هیچ‌کدام از این مباحث، «صوفیِ» ما را راضی نمی‌کرد. او برای ما داستان آن درویشی را نقل کرد که به نزد پیر خویش رفت و از او پرسید که کدام اسم از اسمای خداوند، اسم اعظم است؟ پیر در پاسخ گفت: «بعد از آنکه وجود خویش را از همه چیز ـ که به‌عنوان «من» می‌شناسی ـ پاک کنی، آن نامی که باقی می‌ماند، اسم اعظم است.»

در تبادل­‌نظری که بین «عاقل غربی» و «عاشق شرقی» صورت گرفت، برای همه ـ به‌­جز خود کُربن ـ واضح و روشن بود که پیر طریقت با محبت و نرمی فراوان بر او چیره شده بود. ای کاش که کُربن نکات پیر طریقت را درمی‌­یافت و قبول می‌کرد. با اینکه کُربن در حدود سی سال مسن­‌تر از دکتر نوربخش بود، اما به­‌سان فرزندی می‌نمود که با پدر خویش مباحثه می‌کند، پدری که می‌دانست چگونه با فرزند خود کج‌دارومریز رفتار کند. هنگامی‌که فرزند احساس خطر و شکست می‌کرد، پدر با خوشحالی به کمک او می‌شتافت و تصدیق می‌کرد که مغلوب فرزند شده‌است.

با اشاره به نوشته‌ی خود کُربن درباره­‌ی روزبهان بقلی، که در آن روزبهان به‌شرح این واقعه پرداخته که: «خداوند را در زیباترین اشکال مشاهده کرده‌ام»، از هر دوی ایشان پرسیدم که این چه «شکلی» ا‌ست؟ زیرا اضافه کردم که من قادر نیستم که خداوند را در هیچ‌ «شکلی» تجسم کنم.

از نظرکُربن، این «شکل» همان عشق مجازی بود و او در تائید این نکته به‌گفته‌ی ابن‌عربی استناد کرد که در نهایت خداوند را می‌توان به‌صورت وحدت محض شناخت و آن هنگامی است که عارف از عشق و عاشق و معشوق گامی فراتر گذاشته باشد.

دکتر نصر هم به‌تفسیر این نکته‌ی ابن‌عربی پرداخت و نظریه‌ی عشق مجازی او را یادآور شد که ابن‌عربی از آن به‌عنوان نمونه‌ی والای ادغام تضادها در «شهود وحدت» یاد می‌کند.

دکتر نصر، به‌تصدیق گفتار کُربن، به این موضوع اشاره کرد که اثبات حرکت از دوگانگی به وحدت را فیلسوف در عشق مجازی جستجو می‌کند، درحالی‌که می‌توان این موضوع را از دیدگاه هستی‌شناسی به‌صورت آفرینش مرد و زن توسط خداوند توجیه کرد.

دکتر نوربخش، در رابطه با این بحث، خط بطلانی بر روی تمام مباحث عقلانی کشید، زیرا این مباحث براساس گفتار شخص یا کتاب یا هرگونه پدیده‌ای بود که قابل‌بیان به­‌صورت کلمات باشد. هرگونه توصیفی از حقیقت متعالی در قالب کلمات، آن‌را محدود می‌نماید، بنابراین چنین توصیفی نمی‌تواند آن حقیقت باشد. ابن‌عربی و دیگران را باید فراموش کرد. حقیقت در آغاز و انجام واحد است، در قبل و بعد هم یکی است، اکنون واحد است و همیشه نیز واحد خواهد بود. حتی گفتگو درباره‌ی تثلیث عاشق و معشوق و عشق، حجابی بر شهود بلاواسطه است.

هنگامی‌که کُربن خواست به‌شرح بیشتری بپردازد و اینکه حقیقت، دوگانگی در وحدت و وحدت در کثرت است، با جواب‌های دندان‌شکن دکتر نوربخش روبه‌­رو شد که: «تمامی توصیف‌ها و برداشت‌های ما از حقیقت براساس مقوله‌های ذهنی ما است و احتمالاً برای ما زیبا است، ولی ربطی به حقیقت ندارد

آنچه برای کُربن بسیار مهم بود، برای دکتر نوربخش ارزشی نداشت و برعکس؛ و نکته‌­ی مهم در اینجاست.

کُربن با لحنی حاکی از پیروزی پرسید: «پس چرا این همه کتاب می‌نویسید و چاپ می‌کنید؟»

دکتر نوربخش در پاسخ تبسمی کرد و گفت: «برای وقت­‌گذراندن.» بیش از این چه می‌توان گفت!

این گفتگو بی‌شباهت به مناظره­‌ی بین عقل و عشق غزالی نبود. بعد از شنیدن این گفتگو، اکنون من کاملاً اطمینان دارم که آنچه به غزالی نسبت داده‌اند، بیشتر زائیده‌ی عقل است تا الهام عشق. تفکر ـ حتی بالاترین دانش متافیزیکی ـ  ما را به درک حقیقت رهنمون نیست و در مقایسه با این تفکر، در آن لحظه، انسان با انرژی خاصی که از چشمان آن صوفیِ «دیوانه» ساطع می‌­شد، روبه‌رو می‌گردید که رهنمون بهتری به درک حقیقت بود.

در موقع ناهار، درباره‌ی فنا در اسلام و مسیحیت صحبت کردیم، اینکه چهل‌روز روزه و تزکیه‌ی درون بسیار مهم است، برای نمونه، می‌توان وسوسه‌ی حضرت عیسی در بیابان را یادآوری کرد، یا اینکه در مواقعی که حضرت محمد پیام الهی را دریافت می‌کرد، صحبت کرد. دکتر نصر اضافه کرد که در عربی و علم اعداد حرف «م» (که نمودار مرگ و فنا است) معادل عدد ۴۰ است.

آیا شتر می‌تواند از سوراخ سوزن عبور کند؟ آیا امکان دارد که محقق، یا هرکسی که از نظر فکری غنی است، به‌خاطر دیدار خداوند همه‌ی مقولات عقلی را رها کند؟ برای اینکه عمل او به ایده و عقیده‌ی دیگری تبدیل نشود، او باید به آنچه در شرق و غرب «دیوانه» می‌نامیم، شباهت داشته باشد.

شاید تنها دیوانه‌ی خداوند می‌تواند عاشق باشد، آن‌هم به­‌نحوی دیوانه‌وار. ما فقط درباره­‌ی آن صحبت می‌کنیم؛ می‌نویسیم یا فکر می‌کنیم. فرق اساسی همین­‌جاست.

با تأثر فراوان، که مملو از محبت بود، دکتر نوربخش با احترام فراوان از پرفسور کُربن خداحافظی کرد. پرفسور کُربن در ماشین من بود و در تمام طول راه، ذهن توجیه‌گر او استدلال خود را ادامه می­‌داد و می‌گفت که صوفیان تعادل چندانی ندارند، مُنکِر زندگی معمولی هستند، چنان محو وحدت‌اند که از زمینی که بر روی آن می‌ایستند، غافل می‌شوند. ممکن است که عرفا کشف و شهود زیبایی داشته باشند، اما تنها فلاسفه­‌ی عارف‌ هستند که از راه دانش، عوالم گوناگون را در انسان متجلی می‌سازند.

با اینکه چنین درکی از تصوف، در مرتبه‌ی خود، دور از حقیقت نیست، اما مطمئن هستم که در مرتبه‌ای عمیق‌تر و به‌اصطلاح ناخودآگاه، کُربن هم تحت­‌تأثیر سخنان دکتر نوربخش قرار گرفته بود، شاید عقل فعال او هرگز اجازه‌ی چنین تأثیری را به او نمی‌داد. صوفیان به‌عبارت «موتوا قبل ان تموتوا» (بمیر قبل از آن‌که ترا بمیرانند) استناد می‌کنند، اما ما غربیان چنان تحت‌­تأثیر مغزمان هستیم، که حتی قادر نیستیم دقیقه‌ای سکوت اختیار کنیم و معنای آن را بدون کلمات احساس کنیم. چه کسی باید بمیرد؟ من کیستم؟ آیا بعد از فنا دیگر کسی وجود ندارد؟ هیچ چیز ….. مطلب تمام.

چند روز بعد که دکتر نوربخش را دوباره ملاقات کردم، وقتی‌که نام پروفسور کُربن به میان آمد، ایشان تبسمی کرد و سرش را تکانی داد، گویی تصدیق می‌کرد که با تمام کوشش خود نتوانسته بود به کُربن راهی پیدا کند و گفت: «تمام عمرش همه به او گفته‌اند: آقای پروفسور شما درست می‌گویید.» من هم گفته‌ی دکتر نوربخش را تصدیق کردم و گفتم مشکل او در اینجاست ـ و خودم نیز متوجه شدم که مشکل من هم همان است، زیرا بدون­‌شک من هم مخاطب سخنان دکتر نوربخش بودم.

صحبت درباره‌ی شخص دیگری، که موفق به دیدار دکتر نوربخش نشده بود، به میان آمد و من گفتم که آن شخص مرد خوبی است. دکتر نوربخش پاسخ داد: «اما من در جستجوی آدمِ خوب نیستم، من دنبال دیوانه می‌گردم

آیا امکان دارد که دو سطح متفاوت، همانند دو خط موازی، یکدیگر را در بی­‌نهایت تلاقی کنند؟ نه توسط عقل، تنها از طریق عشق خداوند.