ساقیا

جلال باقری
.

عکس: JR KORPA | UNSPLASH.COM

بده ساقیا می برای خدا
بیاسایم از خویش و از ماسوا

خمارم به جان خراباتیان
بده می! خماری ببر از میان

به می مست گردان وجود مرا
بسوزان همه تار و پود مرا

چنان مست گردم ندانم کی‌ام
بسوزاند آینده و ماضی‌ام

شوم با تو نزدیک و دور از خودی
صفات تو یابم، رهم از ددی

هوایی نماند درون دلم
نماند دگر هیچ از مشکلم

خدایا، اسیر من‌وما شدم
از این رنج ای یار، بی‌پا شدم

علاج دل من به می ممکن است
کرامت نما هرچه‌ات ممکن است

بگیر از خودی و صفات بشر
بسوزان ز جامی همه خیر و شر

فتادم، فتادم ز پا ساقیا!
تویی دست‌گیر بس افتاده‌ها

چه کم گردد از بحر مواج تو؟
که جامی بنوشم، شوم هاج تو؟!

الا ساقیا! باز کن در مرا
مکن ناامیدم از این در مرا

تو سلطان می‌خانه‌های حقی
تویی نوربخش از حق و برحقی

بده ساقیا جان رندان پاک
به خون شهیدان غلتان به خاک

به نور دل پاک‌بازان عشق
به سوز درون گدازان عشق

می‌ای ده که از خود جدایی کنم
خداگونه گردم، خدایی کنم

می‌ای ده ز خم‌خانه‌ی عشق پاک
بنوشم زنم جامه‌ی ننگ چاک

می‌ای ده ز دریای ذات و صفات
بنوشم شوم در تو بس گیج و مات

می‌ای ده که دیوانگی‌ها کنم
بنوشم همی خویش رسوا کنم

می‌ای ده ز خم جمال و جلال
شود نوربخشم به راه وصال