نماد، هنر و تصوف
دکتر لاله بختیار
ترجمه: رضا موسوی
نوشتهی زیر برگرفته از کتاب صوفی: نقشهایی از سفر معنوی (Sufi: Expression of the Mystic Quest) نوشتهی زندهیاد دکتر لاله بختیار است که بخشهایی از آن توسط نویسنده برای مجلهی صوفی انگلیسی انتخاب و ویرایش شد و در سال ۲۰۱۲ میلادی به چاپ رسید. این کتاب یکی از اولین آثار انگلیسی برای معرفی نمادگرایی در تصوف و رابطهی آن با هنر است و مرجعی برای علاقهمندان این موضوع.
از طریق نمادهاست که فرد بیدار میشود؛ از طریق نمادهاست که فرد دگرگون میشود؛ و از طریق نمادهاست که فرد مفهومی را بیان میکند. نمادها واقعیتهایی هستند که در بطن هرچیزی موجودند. سفر بهسوی خداوند سفری در نمادهاست، که در آن فرد پیوسته از حقیقتی متعالی آگاه است. نمادها هم بازتاب تعالی الهی هستند و هم نشانگر حضور خدا در همهی مخلوقات؛ آنها هم به جنبهی جهانشمول خلقت اشاره دارند و هم به ویژگیهای خاصی از سنتها و رسوم.
نمادها، که از حقیقت سرچشمه میگیرند، وسیلهی انتقال حقایق الهیاند که ما را به مراحل بالاتری از وجود سوق میدهند و از این طریق باعث دگرگونی ما میشوند. نمادها، که جزوی از عالم مثال به شمار میآیند، محل برخورد دنیای کهنالگوها با دنیای محسوس پدیدهها هستند. نمادها حقایق عالم مثال را بر دنیایی که از نور خرد روشن است میتابانند و هرچه به جهان محسوس پدیدهها نزدیکتر باشند، ویژگی ظاهری مشخصتری پیدا میکنند. در این مرحله، حقیقت ذاتی نمادها نهادینه و بالقوه میشود.
نمادگرایی را شاید بتوان مقدسترینِ علوم تصوف شمرد، چون از طریق دیدن نمادهاست که فرد پیوسته به یاد حق میافتد و او را طلب میکند. هر بار که فرد فراموش میکند و به ژرفای ناخودآگاه روانش بازگردانده میشود، باید دوباره تقلا کند تا به یاد بیاورد؛ و تنها از طریق درک نمادهاست که فرد میتواند چنین کند. همهچیز در خلقت، یک نماد است: زیرا هرآنچه که با حواس بیرونی درک میشود را میتوان از طریق حواس درونی نیز شهود کرد و آن را نشانی از حقیقتی متعالی دانست. اگرچه این سیر نمادین برای صوفیان تنها زمانی روی میدهد که نماد بهواسطهی نور الهی متجلی شود. این نور، علم اشراق است و آنهنگام برمیدمد که سالک علمالیقین را از طریق تعالیم تصوف کسب، معنای درونی آدابورسوم را با عینالیقین مشاهده کرده، و برای دستیابی به حقالیقین به مرکز رسیدهاست. نور تجلی الهی بهخودیخود قابلرؤیت نیست، بلکه توسط شکلی که از طریق آن میدرخشد جلوه کرده و شهود را ممکن میکند.
نمادها اغلب از طریق هنر به دنیای محسوس پدیدهها راه پیدا میکنند. هنرمندی که نمادی را با شکلی مشخص خلق میکند، ممکن است کاملا ناخودآگاه عمل کرده باشد. در این صورت میتوان گفت او، بدون اینکه بداند، با عالم مثال و هستی مرتبط است. در سنتی که چنین هنرمندی از آن برخاسته، جدایی از تقدس و نظم الهی وجود ندارد؛ نماد با اثر هنری یکی میشود. این هنرمند هرگز از سنتی که از آن برخاسته جدا نبوده و آدابورسومی که سنت در اختیار او گذاشته، اجازهی دگرگونی اثر را میدهد و تناسب و هماهنگی را در اثر هنری به وجود میآورد.
در مقابل، اثر هنری ممکن است حاصل آگاهی مفرط هنرمند باشد. در این حال، گسستی با عالم مثال و هستی به وجود آمدهاست. این میتواند فرصتی برای بیداری معنوی باشد. گام بعدی، ردیابی مسیریست که هنرمند را به اینجا رساندهاست. این سیر معکوس میتواند هنرمند را به اصلی که از آن دور افتاده متصل کند. از این طریق، هنرمند پرده از نفس خودپرست خود برمیدارد، تاریکی آن را میزداید تا نور حقیقت بر آن بتابد. بعد از این مرحله، از طریق آدابورسومی که منجر به بیداری معنوی او شده، به بازسازی اثر هنری خویش میپردازد. اگرچه هنرمند از اشکال جهانشمول الهام میگیرد، اما این الهامات در چارچوب آدابورسوم و سنت خاصی که هنرمند از آن پیروی میکند نمود مییابد.
سنت هنجاری الهیست، که ماندگاری و تداوم آن در گرو افرادیست که آن را پاس میدارند. سنت زندگی را به اصولی که ورای محدودهی بشر است مرتبط میسازد، ایدههای الهی یا کهنالگوها را بازگو میکند، به یاد میآورد و تکرار میکند. سنت، جهانشمولترین وجه دین است. سنت، نهتنها بهصورت شفاهی و زنجیروار از شخصی به شخص دیگر منتقل میشود، بلکه به منبعی قائم که همهچیز از آن سرچشمه میگیرد نیز متصل است. ماندگاری و تداوم سنت صرفا حرکتی افقی در تاریخ بشر نیست. تداوم سنت، حرکت افقیِ تاریخ را با محور عمودیِ وحی میشکافد، و بدین ترتیب سنت را به زمانی فراتاریخی مرتبط میکند. این سنت است که از طریق وحی به خلق و حفظ عالم اشکال، ایدهها و نهادها میانجامد. اشکال در هنر و صنایعدستی ظاهر میشوند؛ ایدهها در رشد فکری هر سنتی منعکس، بیان و یادآوری میشوند؛ و نهادهای حفظواشاعهی سنت، اشکال و ایدهها را برای نسلهای آینده نگاه میدارند. اگرچه نمادها جلوههای گوناگون دارند، اما در نظر اهل معرفت، بشر خالق اصلی نمادها نیست، بلکه از طریق نمادها دگرگون میشود. در حقیقت هنرمند واسطهایست برای نمودبخشیدن به حقایقی متعالی.
توصیف یا طبقهبندی نمادها از پیچیدگی و ارزش آنها کم نمیکند، چراکه آنها وجود دارند، چه به آنها رجوع شود یا نه. البته نمادها وجوهی بسیار پیچیده دارند؛ از این رو اگر کسی تنها به توصیف آنها بسنده کند، در عالم وجود – که فقط یکی از جنبههای الهی است – گرفتار میشود. همزمان با شناختن عالم وجود، فرد باید بتواند تعالی را نیز درک کند، چون فقط در این صورت است که دگرگونی ممکن میشود؛ چراکه هدف از این سفر دگرگونی است.
اصل این مقاله در مجلهی صوفی انگلیسی شمارهی۸۲ به چاپ رسیدهاست.