همنشینی با تقدس
مکان، طبیعت و انرژی
گفتوگوی کیم لیسون با ریچارد والی و کارول پیترسون
ترجمه: آرش بذال
چه چیزی یک مکان را مقدس میسازد؟ و تعریف تقدس چیست؟ برای بومیان استرالیایی، مکانهای مقدس هم ملموس هستند و هم ناملموس؛ برخی مشهود و بعضی نامشهود؛ گاهی وجود خارجی دارند، ولی اغلب فضایی درونی و معنوی هستند. تقدس با دنیای طبیعی ارتباطی تنگاتنگ دارد، هم در این زندگی و هم فراسوی آن. مکانهای مقدس محل احترام، مهماننوازی، همدلی، اجرای آیینهای مذهبی، و التیامیافتن هستند و اصلا شباهتی به هم ندارند. سکنهی بومی استرالیا متشکل از قبایل و طوایف متعددیست، که هریک مکانهای مقدسِِ مختص به خود را دارد. این قبایل همچنین توتمهای۱ حیوانات و دیگر مشخصههای جغرافی خودشان را دارند که جزو قلمرو آنان محسوب میشود. مکانهای مقدس همان قدر به حس تعلق و هویت مرتبطند که به تعالی. قلمرو نیونگار ضلع جنوب غربی ایالت استرالیای غربی را در بر میگیرد، از جرالدتُن (Geraldton) تا اسپرانس (Esperance) و همچنین شهر پِرت (Perth) که پایتخت این ایالت است. برای آشنایی بیشتر با عرفان نیونگار (Nyoongar) و درک آنان از «مکان مقدس»، کیم لیسون (Kim Lisson) با دو تن از بزرگان نیونگار، ریچارد والی (Richard Wally) و کارول پیترسون (Carol Pettersen) به گفتوگو نشست. ریچارد یک هنرمند است و کارول یک مدافع اجتماعی.
ریچارد، فکر نمیکنم تمام بومیان استرالیا نظر واحدی دربارهی «مکان مقدس» داشته باشند، اگرچه شباهتهایی میانشان هست. ممکن است مختصری درمورد تنوع در فرهنگ و جامعهی بومیان استرالیایی توضیح بدهی؟ فرهنگ ما و مردم ما، همانند بیشتر جوامع در دیگر کشورها، بسیار متنوع است. علیرغم اتحاد در میان بومیان استرالیایی، قلمرو ما متشکل از مناطق متفاوتیست که این مناطق خود از ناحیهها و بخشهای متعددی تشکیل شدهاند. ما در ناحیهی جنوب غربی استرالیا قرار گرفتهایم که بخش بزرگی از قلمرو نیونگار محسوب میشود. قلمرو نیونگار – که زبان واحدی دارد – خود به چهارده بخش تقسیم شدهاست. این چهارده بخش نیز متشکل از گروههای مختلفیست. بنابراین، اگرچه این امکان وجود دارد که همهی جوامع نیونگار از یک سری قوانین و مقررات مشخص تابعیت کنند، اما باز هم مناطق مختلف قوانین و مقررات خاص خودشان را دارند. این مسئله درمورد ساختار خانواده هم صدق میکند، و برخی از این خانوادهها به بخشهای دیگری نیز تقسیم میشوند. زمانیکه با کارکرد سیستم آشنا شوید میبینید بسیار ساده است، اگرچه از بیرون بسیار پیچیده به نظر میرسد.
شما جزو کدامیک از این چهارده بخش هستید؟ من با بیشتر این بخشها ارتباط دارم، هم بهخاطر نزدیکی جغرافیایی و هم برای اینکه اجدادم از نواحی مختلف بودهاند.
و همین نکته دلیل محبوبیت شما در میان بومیان استرالیای غربیست (میخندد)! من واقعا خوشبختم که توانستهام ارتباطات زیادی برقرار کنم؛ سفرهای بسیاری کردهام و یکی از خوشبختیهایم در زندگی این است که توسط بزرگان و سالمندان خانواده بزرگ شدهام. در طی سفرهایم، همیشه اولین کارم نشست و گفتوگو با بزرگان و سالمندان بوده که من آن را دستاورد خود از نیاکانم میدانم. ارتباط من با بزرگان و سالمندان – که از حرمت زیادی برخوردار بودند – به بچهها و نوههای آن افراد نشان داد که من به بزرگان آنان احترام میگذارم. بنابراین سالها بعد که به این مناطق برگشتم، فرزندانی که جانشینِ سالمندانِ درگذشته شده بودند، این نکته را به یاد داشتند. همین ارتباطاتِ میاننسلی جزو خصوصیات فرهنگی بسیار قوی ماست.
بنابراین، در ارتباط با مکان مقدس، آیا میتوانید بااطمینان بگویید که شباهتهای قابلتوجهی میان جوامع بومیان وجود دارد، یا بهنظر شما تفاوتهایشان پررنگتر است؟ خب، در این خصوص شباهتهای بسیاری وجود دارد، چراکه خودِ طبیعت بخشی از سیستم است. مکان مقدس بر مبنای چیزی کاملا ناشناخته و فرازمینی نیست، بلکه آمیزشیست از معنویت و قالب جسمانی؛ بهشکل انسان و مهمتر از آن در قالب مکان و گیاه.
و آیا این باعث پدیدآمدن نقطهی اتصال، یا «سرزمینی» مشترک، برای مردم نیونگار و منطقهی جنوب غربی استرالیاست؟ بله، دقیقا. مرزهای ما باعث جدایی نبودند، مرزهای ما در حقیقت باعث اتصال ما بودند و ما مسئولیتهای مشترکی به عهده داشتیم. بهنظر من، این یک روش فوقالعاده بود که بر اساس مسئولیتهای مشترک، مراقبت از کشور، مراقبت از حیوانات و گیاهانی که جزئی از منطقهی شما – یا خارج از محدودهی شما – بودند، پایهریزی شده بود و باعث اتصال ما به یکدیگر بود.
من این تشبیه را خیلی دوست دارم. بهجای حصارها و مرزهایی که باعث جدایی هستند، شما مسئولیت متقابل دارید برای مراقبت از مکانهایی که نقطهی اتصال و ارتباط همهچیز هستند. کاملا درست است. برای مثال تپهها را در نظر بگیرید. تپهها هم باعث جدایی و هم دلیل اتصال ما به یکدیگر هستند. یک جامعه در اینسوی تپه قرار گرفته و سمت دیگر آن، محل اقامت یک قوم دیگر است و تپه متعلق به همه است. ساکنین هر دو جامعه از حق عبورومرور در سراسر آن تپه برخوردارند. درمورد رودخانه هم همین طور است. در جوامع غربی، رودخانه باعث جدایی کشورها، شهرها و استانهاست، اما در دنیای ما باعث پیوند آنهاست. رودخانه دو جامعهی مختلف را به هم میپیوندد و شما میتوانید از یکسوی رودخانه بهسوی دیگر رفتوآمد کنید و مرز مشخصی وجود ندارد، چراکه رودخانه باعث پیوند است نه تجزیه.
آیا «مکان مقدس» و «معنویت» معنای خاصی در فرهنگ شما دارد؟ بله. این دو مفهوم به هم آمیختهاند، چراکه عرفان ما متصل به مکان است؛ هم بهدلیل کاربرد این مکانها، هم بهخاطر رویدادهایی که در آنها رخ دادهاست، و هم در حکم زادگاه. مکانهای مقدس، محل اجرای مراسم و تشرفاند و از این جهت نیز حائز اهمیت هستند. ما مکانهایی داریم به نام مکانهای «انرژی». مکانهای انرژی – برای اذهان غربی – جاهایی هستند دارای میدانهای مغناطیسی، جاهایی که از زمین حرارت مرتعش میشود، جاهایی که این پدیدههای طبیعی از خود زمین سرچشمه میگیرد. بومیان سالهاست که به آن انرژی دسترسی داشته و هنوز هم به آن متصلاند و آن را علت هستیِ کرهی زمین میدانند و محترم میشمارند.
آیا تقدس و معنویت میتواند جدا از مکان وجود داشته باشد، یا همیشه «در مکان» است؟ همواره در مکان است و متصل به آن. اینکه شما میتوانید از مکانی دور باشید، اما هنوز به آن متصل باشید، خود امری معنویست. مثلا شما عضو یک تیم ورزشی هستید، و همراه تیم به شهر یا منطقهای سفر میکنید، و بعد به استادیوم دیگری میروید. طرفداران تیم شما، هرکجا که هستند، میدانند از کجا آمدهاید و شما را با آغوش باز به محفل خود میپذیرند.
معنویت از دیدگاه شخصی شما چیست؟ معنویت ترکیبی از یک سیستم اعتقادیست متشکل از احساسات، علایق، بینش و فراست که حسِ بودن و تعلق را در شما ایجاد میکند. میدانید از کجا آمدهاید و به که متعلق هستید. درک مقصود هستی و آفرینش برای سالیان سال دغدغهی بشریت بوده. بسیاری از ادیان مختلف جهان، در مقاطع متفاوت تاریخی، از یک منشأ سرچشمه گرفتهاند. بیشتر آنها ریشه در مکان، انرژی، و رویدادهای مختلف دارند. بنابراین، امروز نیز نگرش ما به سرزمین مقدس فرقی نکردهاست؛ هنگامی که به آن مکان نزدیک میشوید، به معنویت متصل هستید، به یک انرژی کاملا محسوس.
خب، قبلا اشاره کردید که مکانهای مختلف، کاربردهای متفاوتی دارند. آیا تمامی این کاربردها نهایتا معنوی هستند، یا برخی از آنها از نظر معنوی از جایگاه ویژهای برخوردارند؟ برخی مکانها معنوی هستند و بعضی تفریحی و گاهی انرژیبخش. بعضی وقتها نشستن در کنار رودخانهای موجب احساس آرامش در وجود شما میشود و خود را باز مییابید. آب منبع فوقالعاده آرامشبخشیست. هنگامی که در کنار آب هستید – چه رودخانه، دریاچه یا دریا – ناخودآگاه آرامتر میشوید. این سرشت طبیعی و جوهر ذاتی آن مکان است و شما را به خود متصل میکند.
بنابراین نشانهی تمایز مکانهای معنوی نسبت به دیگر مکانها چیست؟ بیشتر انرژی این مکانها آنها را متمایز میکند و همین طور مراسمی که در آنجا اجرا میشود. مکانهای معنوی مجموعهای هستند از صخرهها، درختان یا هرچیز انرژیبخش و پویا. هنگامی که به آنجا میروید انرژی آنجا را احساس میکنید و با خود میگویید «آه، اینجا استثناییست.» طبیعت، شما را به جوهر درونیتان متصل میکند.
نکتهی دیگری که از گفتههای شما میفهمم، که بازتاب رابطهی خودم با طبیعت است، این است که انتخاب مکان با ما نیست، بلکه این طبیعت است که ما را میگزیند. کاملا درست است. وقتی به مکانی میروید آن را حس میکنید. برای من خیلی جالب است که مردمی که اهل سفر هستند، ناگهان به مکانی میرسند که برایشان بسیار اهمیت دارد. آن حس اشتیاق باعث میشود که حتی اگر برای مدتی از آن مکان دور باشند، هنگامی که به آنجا بازمیگردند، دوباره انرژی آنجا را در وجود خود حس کنند. این درست همان حسیست که هنگام بازگشت به خانهی خود دارید. هرچه نزدیکتر میشوید، حس تعلق به آنجا در شما بیشتر میشود؛ چشمبهراهِ رسیدن به خانهتان هستید و انرژی آن را در وجود خود احساس میکنید.
«عالم رؤیا»۲ چیست و در نظر شما ارتباط آن با معنویت چیست؟ ما به خالق و روح متعالی اعتقاد داریم. ما معتقدیم که در مراقبه و رؤیاها میتوانیم به «عالم رؤیا» بپیوندیم. پس برای دسترسی به عالم رؤیا و اتصال به آن حوزهی انرژی، لازم نیست بمیریم. ما معتقدیم که نیاکان ما همواره با ما در ارتباطند و همین باعث میشود که ما به نیرویی برتر ایمان داشته باشیم. ما به این عقاید بهشدت پایبندیم.
گرچه، بنا بر درک من، شما لزوما آن را خدا نمینامید؟ خب، خدا واژهایست با معانی مختلف. ما واژهی آفریدگار را ترجیح میدهیم. ما از کلمهی «مادر» استفاده میکنیم. در زبان ما «نگارنک» بهمعنای مادر و همچنین نام خورشید – آن عنصر هستیبخش – است. اگر بهخاطر مادرمان – آن خورشید یکتای هستیبخش – نبود، نه ما در این کرهی خاکی وجود داشتیم، و نه گیاهان و حیوانات. بهنظر من، اعتقاد به انرژی و بُعد دیگری از هستی مفهومی همگانی در بسیاری از فرهنگ هاست. این حلقهی اتصالِ بیشتر ادیان است. ممکن است تفاوتهای سطحی وجود داشته باشد، اما از نظر بنیادی همه به وجود نیروی برتر عقیده دارند. بهنظر من، اساس آن نیروی برتر انسانیت است. رفتارتان نسب به همنوعان خود چگونه است و تا چه حد برای آنها احترام قائلید؟ هر مذهبی ویژگیهایی دارد که نهتنها شما را در مقام یک انسان به دیگران متصل میکند، بلکه باعث میشود احساس مسئولیت بیشتری نسبت به نیرویی برتر داشته باشید.
در طول تاریخ استرالیا، تعداد بسیاری از بومیان از سرزمین سنتی خود رانده شدهاند. آیا این دوری، یا محدودیت دسترسیِ بومیان به سرزمینشان، بر معنویت آنان تأثیرگذار بوده؟ یکی از مکانهای حائز اهمیت برای ما در شهر پِرت، موروکاتا (Moorokatta) یا کارتاگاراپ (Kaarta Gar-up) نام دارد که به کینگز پارک (King’s Park) معروف است. انرژی آن برای همه محسوس است. حتی امروزه نیز کسانی که از کشورهای دیگر به آنجا میروند میتوانند انرژی آن را حس کنند. این مکان برای ما از جایگاه ویژهای برخوردار است. مکانیست معنوی، فراسوی عقاید و رسومِ ما و به یک اتصال جهانی اشاره میکند. ارتباط معنوی آدمها باعث میشود که انرژی این مکان را حس کنند. تعداد بسیاری از اینگونه مکانها در نقاط مختلف جهان وجود دارد. وقتی ما به این نقاط سفر میکنیم، گاهی حتی بدون آگاهی از اهمیت این مکانها، میتوانیم انرژی آنها را حس کنیم. بهنظر من، مکان مقدس، حلقهی اتصال شما به معنویت و آدابورسومیست که یادآور این معنویت است؛ و حلقهای برای انتقال داستانهایتان به آیندگان. در جزیرهای بودم و موقعیتی پیش آمد که بتوانم برای آنهایی که آنجا بودند توضیح بدهم که آن جزیره زادگاه اجدادی مادربزرگم بود. آنجا زادگاه ماست و به این دلیل برای ما حائز اهمیت است که حلقهی اتصال داستان ماست. بنابراین ما میدانیم که جد مادربزرگم در فاصلهی دو سه مایلی آنجا ساکن بوده. شما میتوانید با پیوستن این داستانها به یکدیگر رد نیاکان خود را بیابید و ارتباط خود را با آنجا حس کنید، و تمام خانوادهی شما این ارتباط را حس میکنند. اما هنگامی که ساکنین دیگر کشورهای جهان نیز این حس مشترک را تجربه میکنند و این مکان برایشان اهمیت پیدا میکند، میتوانیم بگوییم که وارد حیطهی خلقت، معنویت و ارتباط گستردهی انسانها شدهایم.
و علیرغم این سلب مالکیت، نهایتا احساس میکنم که بهنوعی بومیان حس مالکیتی نسبت به سرزمین ندارند، چراکه مکانهای معنوی به هر حال معنوی هستند. کاملا همین طور است. ما متصدیان آنیم، نه صاحبان آن.
بهنظر من، این نقطهی فوقالعادهای برای پایاندادن به گفتوگویمان است. خیلی متشکرم ریچارد. ممنون از اینکه وقت گذاشتید. بسیار خوب. از گفتوگو با شما خیلی خوشحال شدم.
کارول پیترسون، مدافع عدالت اجتماعی، مشاور فرهنگی، و از بزرگان قوم مینونگ گنودجو (Minung-Gnudju) از اقوام نیونگار در ناحیهی جنوب غربی استرالیاست. او بیشتر عمرش را در شهر آلبانی گذرانده و هنوز هم مثل چهل سال گذشته در سمت مدافع عدالت اجتماعی برای اقوام نیونگار در دادگاهها به فعالیت خود ادامه میدهد.
کارول، پیشینهی فرهنگی شما چیست؟ من یک زن از قوم مینانگ گنودجو از اقوام نیونگار با زبان و فرهنگ دوگانه هستم؛ مادرم زنی بومی بود و پدرم مردی سفیدپوست. بنابراین من در میان این دو فرهنگ بزرگ شدهام و در خانوادهای بزرگ. پدر و مادرم هجده فرزند داشتند. ما از اقوام ساحلی هستیم. تبار ما زنسالاریست. ما خود را اینگونه میشناسیم و توتم ما پرندهی کوچکیست که نماد روح مادربزرگ ماست. توتم معنوی زنان پرندهای کوچک، درخت یا گل است و توتم مردان – که از تبار مردسالاری هستند – پرندگان بزرگ است.
آیا میدانید توتم شما چه نوع پرندهایست؟ بله. نوعی گنجشک عسلخوار استرالیایی. وقتی بچه بودیم حق نگاهکردن به آنها را نداشتیم، به ما گفته بودند به آنها گوش کنیم. باید به نغمهاش گوش میدادیم و این پرنده با ما بهطرز شگفتانگیزی ارتباط برقرار میکرد. برای مثال، در فصل شکار کانگورو، این پرنده بهطور ناگهانی در برابر ما ظاهر میشد و با چهچهای شادمان از بوتهای به بوتهی دیگر میپرید و مادرمان به دنبالش میرفت. مادر ما شکارچی اصلی خانواده بود و مهارتهای لازم برای شکار را از نیاکان بومیاش آموخته بود. این پرنده از بوتهای به بوتهی دیگر میپرید و هنگامی که به کانگورو نزدیک میشد، یکدفعه با نغمهای بسیار متفاوت و گوشخراش، سه بار بالا و پایین میپرید و آنگاه مادرمان از ما میخواست که ساکت بمانیم تا او بتواند کانگوروها را غافلگیر کند.
پس پرنده با حضور خود فضای معنوی را ایجاد میکرد. اگر کسی در راه بود، به ما خبر میداد. وقتی کسی از دنیا میرفت، غمانگیزترین واقعه بود؛ او به اوج آسمان صعود میکرد و بعد از همان جا خود را بهسمت زمین رها میکرد. روزی که برادر کوچکترم از دنیا رفت را به یاد دارم، ده سالم بودم. آن روزها ما فقط اسب و درشکه داشتیم و پدرم باید برای تهیهی ماشین از نزدیکترین مزرعه، سی کیلومتر پیاده میرفت. در این حین برادرم از دنیا رفت. تقریبا سه سالش بود. مادر، من و برادرم را بیدار کرد که کنار جنازه بنشینیم، و من به یاد دارم… حتی همین الان میتوانم آن صحنه را مجسم کنم، میتوانم آن را برایتان نقاشی کنم – روی سینهاش انگار گلدانی شعلهور میدیدم و این پرندهی کوچک در میان آن شعله در حال خواندن بود.
شما در واقع سیر دیدید. بله، باورکردنی نبود.
و آن پرنده توتم شما بود؟ بله، احتمالا او را تبرک میکرد یا آمده بود که او را در سفرش همراهی کند. من چندین تجربهی معنویِ اینچنینی داشتهام.
خب این طرز نگرشِ بسیار متفاوتی به مکان یا فضاست. تقریبا میتوان گفت که فضا رابطهای بین شما و پرنده است؟ بله و آن فضای معنوی متشکل از چیزهای مختلف و لایههای متعددیست. میبینیم که هر گیاه، هر موجود زنده، روح خاص خود را دارد. محسوسترین آنها روح درختان و گیاهان فصلیست. رودخانهها، برکهها و تپهها را نیز میتوان احساس کرد، یا سنگلاخها را. ما میتوانیم این مکانهای معنوی را حس کنیم.
صحبتهای شما در این زمینه برای من بسیار جالب است. چون هنگامی که غیربومیان درمورد معنویت صحبت میکنند، همیشه فقط در رابطه با انسانهاست. اما صحبتهای شما، از دیدگاهی اکولوژیکیست و من مطمئنم این دیدگاه همهی بومیان است. گمان میکنم که ما آخرین مخلوقاتی هستیم که آگاهی معنوی دارند. ما هیچگونه برتری نسبت به موجودات دیگر (از جمله گیاهان، حیوانات، مکانها، یا هیچچیز دیگر) نداریم. حضور ما در طبیعت – مانند چادرزدن در تفریحگاهها، آتش درست کردن، غذاپختن یا شکارکردن – بیش از هرچیز به درک ما از محیط طبیعیمان بستگی دارد. بنابراین ما به حالات مختلف همهچیز بادقت مینگریم. برای مثال، گیاهان ما را از اتفاقات طبیعی دیگر مطلع میکنند. من جایی را به یاد دارم که محل رشد بوتههای کمارتفاعی با گلهای صورتیرنگ بود. همیشه هنگامی که ارتفاع این بوتهها بهحد خاصی میرسید، وقت جمعآوری تخممرغ مرغهای دماسنج (maleefowl) نیز میشد؛ یا هنگامی که درختان پوستکاغذی شکوفه میکردند، ماهیهای سیم (bream) چاقوچله میشدند، بنابراین ما میفهمیدیم که زمان ایدهآلی برای ماهیگیریست. ما همیشه از هرچیزی فقط در حد نیاز استفاده میکنیم و مابقی را دست نمیزنیم. و بعد، از رودخانه برای فراهمکردن نعمتها و اینکه همواره راهنمای ماست تشکر میکنیم. در واقع ما از تمام موجودات زنده حقیرتریم.
خب، شنیدن واژهی «مکان مقدس» در شما چه احساسی ایجاد میکند؟ آیا به مکانهای خاصی مرتبط است یا مفهوم وسیعتری دارد؟ ببینید، مکان مقدس همیشه همهجا هست. هرکجا پا میگذاریم، فضای مقدس است. وقتی قدم میزنیم، کاملا از حضور طبیعت آگاهیم و اگر برای رفتن به آن مکان اجازه نگرفتهایم – مثلا اگر از منطقهی خودمان به مکانی دیگر میرویم – همیشه از کسی خواهش میکنیم که به سالمندان اطلاع دهند.
پس همهچیز فضای مقدس است. بله، همهچیز. همهچیز فضای مقدس است، طبیعت، ابرها. ما از حالت ابرها چیزهای بسیاری درمییابیم. پرندگان ما را از منبع آب آگاه میکنند. جهت پرواز پرندگان در غروب نشانگر وجود آب است که دانشی ارثیست. من به دانشآموزانی که آنها را به گردش میبرم میگویم که فضای معنوی بستگی به ادراک، دیدگاه و جستوجوی آنها دارد.
در زبان من، زبان انگلیسی، ما از واژگان «اجتماعی»، «فرهنگی» و «معنوی» بهگونهای استفاده میکنیم که انگار همه با هم متفاوتاند. اما وقتی من با بومیان صحبت میکنم، همواره به من یادآوری میشود که آنها بههیچوجه متفاوت نیستند. اینکه نمیتوان و نباید آنها را از هم جدا شمرد، نگرشی جامع است. درست است و این موضوع از دیدگاه بهزیستی برای ارائهی خدمات اجتماعی به بومیان بسیار زیانآور بوده. مثل این است که شما سر شخص را از بدن او جدا کنید و آن را به بخش بهداشت روانی بدهید، پایش را ببرید و آن را به… نمیدانم چه بخشی بدهید، قلب او را به متخصص قلب بدهید و کلیهاش را به… متوجهاید؟ چشمهایش را به چشم پزشک بدهید… برخوردشان اینگونه است.
همه از هم جدا. بله، بله. آن شخص را به یک دکتر بومی میسپارید و او با درنظرگرفتن کلیت او به مداوای روانش میپردازد.
غذای روح شما چیست؟ طبیعت. همواره، طبیعت. با پرندگان سخنگفتن، تأیید حضور یک درخت و تشکر از آن برای استقامتش. متوجهاید؟ من عاشق یک درخت پیر خشک هستم. یک درخت زنده استفادههای بسیاری دارد، اما یک درخت خشک هم هنوز میتواند مفید باشد و من همیشه فکر میکنم که درختان کهن راهنمای درختان کمسنوسالتر هستند. پرندگان هنوز میتوانند از درختان کهن برای آشیانهکردن استفاده کنند، یا به هیچ درد دیگری که نخورند دستکم میتوانند هیزمی برای گرمکردن باشند. متوجهاید؟ بنابراین به آن درخت خشک قدیمی، مانند روح مادربزرگم نگاه میکنم، برای اینکه هنوز ما را راهنمایی میکند و پرورش میدهد. من همیشه باید به طبیعت بازگردم، برای بوییدن. بعضیها از آروماتراپی صحبت میکنند، که آن را میتوان در طبیعت یافت. این یکی از دلایلیست که احساس خوبی از بودن در طبیعت به ما دست میدهد. ما به سراغ بوتههایی که توتم خود میدانیم و با آنها بزرگ شدهایم میرویم و آنها را میبوییم، با آنها صحبت میکنیم… و آسمان، غریبه و بیگانه نیست. آسمان جزئی از فضای معنوی ماست. دوران کودکیام را به یاد دارم که چقدر شاد بودیم و زندگی چقدر روشن و شفاف بود. میفهمید؟ نقش هرکسی همین بود. حالا زندگی بسیار پیچیده و بهنظر من بسیار خودخواهانه شدهاست.
و ازهمگسیخته؟ و ازهمگسیخته، بله. این روزها من به خاطرات نوههایم از دورانی که مادربزرگ آنها را برای چادرزدن به تفریحگاه میبرد گوش میدهم… میراث من خاطرات است؛ پول، آجر و سیمان، و سهام نیست – گرچه سهامی ندارم – فقط خاطره دارم. و من همواره به فرزندانم یادآوری میکنم که برای فرزندانشان خاطره بیافرینند.
و آن داستانها، حلقهی برقراری ارتباط هستند؟ بله، مقصود از آنها چیست؟ بر چه دلالت میکنند؟ باید دنبال رد پاها بگردید.
این مطلب گزیدهایست از مصاحبهای که در مجلهی صوفی انگلیسی شمارهی۹۵ به چاپ رسید.
یادداشتها
۱- توتم مجسمههای ارواح محافظ است.
۲- عالم رؤیا، دوران آفرینش جهان است.