ویپاسانا، دریچهای به درون
.حامد الماسی
.
.
گفتن از یک تجربهی جدید معنوی همانقدر جذاب است که البته نگفتنش، نگهداری رازگونهاش و حس غرور خاصبودنِ آن. به توصیهی معلمان معنوی، گفتن از تجارب کاملا شخصی جایز نیست، چراکه اعتقاد بر این است که هر فردی با تجارب بهخصوص خودش مواجه میشود و با نادانستگی تجربهی نابتری خواهد داشت. اگرچه نوشتار پیش رو در این مقال مُجاز خواهد بود.
ویپاسانا قبل از هرچیز یک تکنیک مراقبه است، راهی از دالانی تاریک به درون. آنجا اما روشنیست و شناخت و روبهرویی، روبهرویی با دنیایی در خود، که شاید تابهحال زیر هزاران سخن و انبوهی از اطلاعات ناهارمونیکِ ذهنِ مدرن دفن شده.
سکوت ویپاسانا، اگر مهمترین اصل اجرایی آن نباشد، یکی از مهمترینهاست. آنجا یک سکوت همگانی توصیه میشود، یک سکوت ناب: سکوت زبان، چشم و بدن، برای ده روز کامل. ارتباط چشمی و حتی برداشت یادداشت هم مجاز نیست.
یادم میآید تا روز نهم یادداشتنویسیِ ممنوع را به هزار زحمت رعایت کردم. همیشه یک متن یا یک پادکست را برای خودم متصور بودم که از این اتفاق بنویسم با عنوان «پرواز از پاگودا» یا چیزی به این مفهوم. روز آخر، دفتر یادداشتم را درآوردم، خودکاری برداشتم و کمی از ذهن پرسخن و پُر ایدهام را بر قلم آوردم. حقیقتا کمی آرام شدم، اما کاری کردم که توصیه نشده بود و این یک اعتراف است.
ویپاسانا را در دسامبر ۲۰۲۳ تجربه کردم در شهر لومبینی، زادگاه بودا در کشور نپال و حوالی مرز هندوستان، اما در اوایل مارس ۲۰۲۴ روز نوشتن از ویپاسانا فرا رسید. در پایان این نوشتار به نقل از اتفاق معطوف میپردازم که چه بود این تأثیر مانا بر زندگیام و چه باعث نوشتن از این تجربه شد.
پاگودا سلولی بود یک در دو، تاریک، خنک و کمی نمور، عین چیزی که در فیلمها از سلولهای زندان دیده بودم. کل ماهیت ویپاسانا را میشد با زندان یکی دانست، حتی گاهی زندانتر! در زندان حرف میشود زد و ورقی بازی کرد، شاید گاهی حتی صدای موزیک از رادیو هم به گوش برسد. ویپاسانا اما سکوت بود و تمرین دقیق انجامندادنِ هیچکاری!
پاگودا برای من اما تعبیری از پیله بود که به زندانی میماند برای پروانه! پروانه در پیله به بار مینشیند و میرسد و اگرچه پروازی مقطعی و کوتاه دارد، اما معنای زندگی را در اوج میزید.
همهچیز در ویپاسانا بر نظم و روتین استوار است. از بیدارباش چهارونیم صبح گرفته تا رفتن به خواب در نهونیم شب. غالب این زمان بیداری با مدیتیشن میگذرد، روزی ده تا دوازده ساعت. گاهی مراقبهی جمعی و گاهی روبهرویی محض با خود، یعنی ساعاتی در پاگودا. آنجا چشم هم اگر بگشایی چیزی پیدا نیست. هیچ نوری نیست. الا اگر خوششانس باشی، که نوری در دل بتابد و تاریکی فیزیکی را چندان به حساب نیاورد، حداقل برای دمی.
ماهیت ویپاسانا، همانطور که در ابتدا اشاره کردم، روشیست برای یادگیری و انجام اصولی و مؤثر مدیتیشن تا تسلط بر ذهن چموش قدری فزونی یابد. ویپاسانا یا در زبان سانسکریت ویپاشانا، روشی کهن است که آن را به گوتاما بودا نسبت میدهند و تاریخچهی آن به دوهزاروپانصد سال پیش برمیگردد؛ گرچه امروزه براساس تعالیم گویانکا طراحی و اجرا میشود. کریا، متا، آناپانا از دیگر روشهای مدیتیشن به حساب میآیند که در این مقال توصیف و تألیفشان نمیگنجد.
گویانکا (۱۹۲۴-۲۰۱۳)، بنیانگذار مدرن این سبک از مراقبه، خود روزی از سردردهای وحشتناک میگرنی به این نوع مراقبه کشانده میشود، بهتوصیهی یک دوست. او که تاجری موفق بوده، اما سردردهای شدید زندگی را بر او تلخ کرده بوده، پس از مراجعه به چند کشور اروپایی، ژاپن و آمریکا برای درمان درد کشندهی خود فقط با تزریق مورفین راهنمایی میشود. هر هفته به تزریق مورفین ادامه میدهد، گرچه خطر اعتیاد از سوی پزشکش به وی گوشزد میشود. در نهایت گویانکا با ویپاسانا روبهرو میشود که نتیجهی مطلوب را برایش به ارمغان میآورد. وی در پی کسب این تجربه و رختبربستن میگرن شدید برای همیشه، تصمیم میگیرد که این روش تعمق در وجود را همگانی کند و در سال ۱۹۶۹ پایههای این سبک و تبلیغ آن را بنا میگذارد.
درحالحاضر مراکز ویپاسانا (دامما)، بجز ایران و چند کشور دیگر، در اکثر کشورهای دنیا فعال هستند و محدود به کشورهای آسیای جنوبی نیستند. این دورهها از هند آغاز شدند و بعد از میانمار و نپال و کشورهای بودایی و هندو مذهب، به دیگر کشورهای جهان از جمله اروپا و آمریکا گسترش یافتند. امروزه افراد بسیار زیادی در سکوت این دورهها مینشینند و آرامش و تجارب ناب آن را تجربه میکنند.
با تمام دشواری این چند روز، به همان نسبت سختیاش، دریافتها عمیق و وافرند. این دوره برای مبتدی دهروزه است، گرچه برای افرادی که قصد تکرار آن را دارند دورههای چهاردهروزه، سیروزه و چهلوپنجروزه هم پلهبهپله برگزار میشود.
برای حضور در این دوره هزینهای اجباری نیست و صرفا در آخر هر دوره، جعبهای برای نیاز (دهش) طراحی شده؛ هرکسی که توان و تمایل دارد از این طریق میتواند کمکی به برپاماندن مرکز بکند، برای برگزاری دورههای دیگر و دانش آموزان دیگر.
پنج اصل برای دریافت بیشتر از معنویات و اتصال عمیقتر در ویپاسانا توصیه میشود. این اصول شاملِ پرهیز از کشتن هر موجود زندهای، پرهیز از دزدی، پرهیز از سوءرفتار جنسی، پرهیز از دروغگویی و پرهیز از مخدرات و مسکرات است.
ویپاسانا را جور دیگر دیدن، ژرفبینی، یا مشاهده هم ترجمه میکنند. کلمهی مناسب برای این مفهوم در زبان انگلیسی observe است: مشاهدهی متفاوت بدن، نگریستن جوری دگر.
در این تمرین، اگر به توصیهها و راهکارهای ارائهشده جامهی عمل بپوشانیم، میتوانیم به نگاهی متفاوت دست یابیم. چیز دیگری که توصیه میشود استمرار این تمرین پس از دوره و در زندگی روزمره است.
یکم مارس ۲۰۲۴، یعنی حدود سه ماه پس از تجربهی ویپاسانا در نپال، اتفاقی در شهر پونای هند برایم افتاد که من را به ویپاسانا وصل کرد و از برخی ابهامات پرده درید. الحق که هند سرزمین عجیبیست و هر عجباش پیشنیاز درسی جدید است.
سه ساعت زودتر از حد معمول رسیدم به دانشگاه پونا. با دوستان دانشجوی ایرانیام قرار داشتم. رفتم سمت اینترنشنال سنتر. ساعت شش صبح رسیده بودم و دوستانم قرار بود ساعت نه برسند، بنابراین روی یک سکو نشستم و به صدای پرندههای صبحگاهی گوش دادم که تنوع فراوانی هم داشتند و گذر زمان را مطلوب میکردند. روبهرویم ماه بود و ترکیب جالباش با شاخههای بیبرگ درختی کهنسال در میان به زیبایی لحظهها میافزود.
عابران دونده و پیاده از کنارم میگذشتند، کنجکاو یا بیاهمیت؛ اما یکیشان که آرام هم گام برمیداشت با لباسی سراسر سفید و تهریشی به رنگ لباسش، با موی جوگندمی کمپشت و لبخندی ذاتی، بعد از چند گام سرعت گامهای آهستهاش را آهستهتر هم کرد. برگشت و آمد جلو و لبخند ملیحش را کمی نمایانتر کرد و من هم با لبخند پاسخ دادم. بی هیچ کلامی خواستم از جایم بلند شوم، به رسم ادب و غریزه، که با دستش تأکید کرد که بنشینم. نشستم و باز به هم نگاه کردیم.
یک دقیقه بعد، اولین کلامش این بود:«tell me about yourself»، به من دربارهی خودت بگو!
باتعجب گفتم: «منتظرم»
گفت: «به من دربارهی خودت بگو»
گفتم: «یک مسافر منتظر»
گفت: «بگو، بیشتر بگو»
گفتم: «از ایالت گوا میام و یکی دو ساعته رسیدم به پونا و منتظر دیدار دوستم هستم. قرارمون اینجاست ساعت نه حدودا. و در حال گوشکردن به این صدای زیبای طبیعتم (دانشگاه پونا به طبیعت بکر و زیبایی میماند، چیزی شبیه النگدرهی گرگان، نزدیک به شهر، اما جنگلی ناب و ساکت)
اینها را توضیح دادم و گفتم چیز بیشتری برای گفتن ندارم.
گفت: «اسمت چیه؟»
گفتم: «حامد»
گفت: «معنیش چیه؟»
گفتم: «ستایشگر»
گفت: «چه چیزی رو ستایش میکنی؟»
گفتم: «هر آنچه قابل ستایشه. الان این درختان و این خنکای صبح و صدای پرندگان و ماه و زیبایی موجود رو.»
گفتیم و گفتیم… از بالاترین نقطهی موجود گفت، ورای همهی اجزا و جایگاه خدایی که لایق ستایش است و همهی اجزا در حال ستایش او…
از پنج عنصر وجودی گفت و بعد از چهار عنصر فیزیکی به عنصری رسید که در ویپاسانا از اون یاد شد بارها… لایهی نور.
آنجا با توضیحاتش متوجه شدم که تجاربم در ویپاسانا از چه نوعی بوده، یه تصور صرف نبوده، بلکه یک چیز واقعی ولی فراتر از عادی بودهاست. یک نشانه برای حضور محض!
بهتعبیر استاد رهگذر، این لایهی نور و احساسکردنش رابطهی مستقیمی با حضور عمیق دارد. در مراقبهی ویپاسانا، هرچقدر اجرای تکنیکها و بودن در آن و حضور عمیقتر باشد، و مدیتیشن و توجه و مشاهدهی تمام بدن جزءبهجزء عالیتر باشد، این درک و تجربه هم نمود بیشتری دارد. جرقهوار با آغاز مدیتیشن آغاز میشود و یونیفرمی از جنس لایهای مرتعش، بعد از پوست به سمت بیرون احساس میشود که با اولین تلاش برای تصاحبکردنش رنگ میبازد.
انگار بازی ذهن باشد که بخواهد این درک و احساس و مشاهده را به کنترل خود درآورد و عجبا که این دو در تضادی بنیادین هستند و این تضاد از بزرگترین درسهای ویپاسانا بود برای شخص من حداقل.
از این مقوله چیزی فراتر گفتن تردیدم میبخشد، چراکه به احترام خوانندهای که میخواهد ویپاسانا را تجربه کند، تجارب خیلی شخصی را فاکتور میگیرم.
پس از این آشناییِ باکیفیت، گفت با من بیا. راهی شدیم. رسیدیم به یک گستهاوس داخل دانشگاه. به هندی به مسئول آنجا گفت که یکی دو ساعتی اتاقی در اختیار این مرد قرار بده که استراحتی بکند و دوشی بگیرد. گمانم از اساتید دانشگاه پونا بود و این لطف را در حق من کرد و همهچیز به روانی آب پیش رفت.
بعد ایمیلم را گرفت و عکسی به یادگار گرفتیم و رفت. همین، رفت.