پروفسور آربری
از: تری گراهام
زندگینامهی پروفسور آربری در مجلهی شمارهی ۳۹صوفی در تابستان سال ۱۳۷۷ به چاپ رسید.
در میان مستشرقان جهان، سهخاورشناس انگلیسی یعنی پروفسور براون، پروفسور نیکلسون و پروفسور آربری به ادبیات، فرهنگ و تصوف ایرانی خدمات نمونه و بینظیری کردهاند. کوششها و زحمات خستگیناپذیر این سه دانشمند در اواخر قرن نوزدهم با مطالعات و تحقیقات براون در رشتهی خاورشناسی – که از استادان برجستهی دانشگاه کمبریج بود – آغاز گردید. سپس نیکلسون کار استاد خود را ادامه داد و عاقبت آربری، که وی نیز شاگرد نیکلسون بود، نتایح زحمات پیشکسوتان خویش را تکمیل کرد.
علاقهی بینظير و شوروشوق بیهمتای این سه تن به فرهنگ و ادبیات ایرانی – که تصوف در قلب آن نهفته بود – آنان را در زمرهی مستشرقان شیفته و خدمتگزار تصوف قرار دادهاست. این شیفتگی را میتوان در رسالات شرقی آربری (Oriental Essays) مشاهده نمود که شرححال هفت تن از مستشرقان انگلیسی است. در این کتاب، آربری لغات و اصطلاحات خاص فرهنگ تصوف را به کار برده و جالبتر اینکه خود را مريد و استاد خود نیکلسون را با لقب درویش یاد کردهاست.
باید یادآور شد که این سه خاورشناس هیچکدام بهصورت رسمی با تصوف رابطهای نداشتند. با آنکه براون شخصاً با صوفيان ایرانی آشنایی و مراوده داشت و از حاجی پیرزاده لقب «مظهرعلی» را نیز گرفته بود، اما این روابط تنها جنبهی ظاهری داشت و ادراکات آنان از تصوف تنها از طریق مطالعهی کتب و متون صوفیان بودهاست. با اینهمه، این سه محقق با تصوف ارتباط نزدیک و قابلملاحظهای پیدا کردند که ثمرهی آن آشناساختن خوانندگان انگلیسیزبان غرب با فرهنگ غنی تصوف بود.
آرتور جان آربری (Arthur John Arberry) چهارمین فرزند خانواده بود که در روز ۱۲ماه مه سال۱۹۰۵ در محلهی فقیرنشین فراتون (Fratton) در بندر جنوبی پورثموث (Portsmouth) انگلستان متولد شد. آربری کودکی نارس و نحیفوضعیف بود. والدین وی از مسیحیان مذهب پروتستان بودند و به دینومذهب خود سخت پایبند. پدر وی ملوان نیروی دریایی بود و اغلب اوقات خود را دورازخانه و در کشتی میگذراند. درواقع، مادرش بود که همواره او را به مطالعه و تحقیق تشویق میکرد. آربری از سن چهارسالگی علاقهی خاصی به کتاب و مطالعه نشان داد و در همانسن بود که گفت دوست دارد روزی به دانشگاه برود.
در آن روزگار، ورود به دانشگاه برای خانوادههای تهیدستی نظیر خانوادهی آربری تقریباً غیرممکن بود، اما آربری سرانجام بر مشکلات اجتماعی ناشی از فقر و اختلافات طبقاتی فائق آمد و در دانشگاه کمبریج پذیرفته شد. وی در کالج «پمبروک» آن دانشگاه، که براون و نیکلسون از آن فارغالتحصیل شدهبودند، در رشتهی ادبیات لاتین و یونانی به تحصیل پرداخت. اما در سال دوم تحصیل، بهسبب فقدان بورس تحصیلی به ترک تحصیل در آن رشته شد. او به پیشنهاد یکی از استادانش به رشتهی ادبیات فارسی و عربی گرایش یافت و سرانجام در رشتهی خاورشناسی نزد نیکلسن به تحصیل پرداخت.
مداومت و کوشش آربری در تحصیل دانش باعث شد که وی دورهی سهساله را در عرض دو سال به پایان برساند. در سال۱۹۳۱، بهمنظور تحقیق در کتابخانهی قاهره به مصر مسافرت کرد و در طی اقامت خود در مصر با بانویی اهل رومانی آشنا شد. این آشنایی سرانجام به ازدواج منجر شد. وی همچنین نسخ خطی و کتابهای بسیاری در مدت اقامت خویش جمعآوری کرد. این منابع بعدها در تألیفات وی نقش مهمی ایفا کرد.
در سال۱۹۳۲میلادی، دانشگاه قاهره آربری را به سِمت ریاست بخش مطالعات ادبیات لاتین و یونان باستان منصوب کرد. در طی این دوره که فقط قریب دوسال طول کشید ، آربری به دیگر کشورهای عربزبان نظير فلسطین، لبنان و سوریه سفر کرد. وی در پایان اقامت خود در مصر، با آثار شاعری مصری به نام احمد شوقی آشنا شد و داستان عاشقانهی لیلیومجنون او را از عربی به انگلیسی ترجمه کرد و به خرج خود به چاپ رسانید.
آربری بعد از بازگشت از قاهره بهعنوان مسئول کتابهای خطی و قدیمی بخش شرقشناسی مؤسسهی فرهنگی هند (India Office) مشغول به کار شد و حاصل تحقیقات خویش را در مقالات متعددی منتشر کرد.
کمی پس از آغاز جنگجهانی دوم در سال۱۹۳۹، آربری به قسمت اطلاعات وزارت جنگ انتقال یافت. در طی سالهای جنگ، برنامههایی رادیویی به زبانهای عربی و فارسی تهیه کرد و گاهی خود او نیز در رادیوهای عربزبان به عربی به سخنرانی میپرداخت.
با بازنشستگی ولادیمیر مینورسکی، ایرانشناس روسی، کرسی استادی زبان فارسی دانشگاه لندن در سال۱۹۴۴ به آربری واگذار گردید و دوسال بعد، وی به ریاست بخش خاورمیانهی این دانشگاه برگزیده شد. سرانجام در سال۱۹۴۷، سِمت استادی ادبیات فارسی و عربی دانشگاه کمبریج، که در دهههای قبل زیرنظر براون و نیکلسون اداره میشد، به آربری پیشنهاد شد و او این سمت را پذیرفت.
آربری در وصف زحمات استاد خویش نیکلسون مینویسد:
«تحقيقات طولانی نیکلسون درعرفان اسلامی نتیجهی علاقهی وی به تصوف و آگاهی و ادراکات عمیق او از عرفان بود. با اینکه وی هیچگاه دربارهی اعتقادات معنوی خود نه نوشت و نه صحبت کرد، اما بهوضوح مشخص بود که دمی از یاد خدا غافل نبود و زمانی که سخن میگفت، کلام وی عاری از خردهگیری و تعصب بود.»
در سال۱۹۴۴، آنتونی ایدن (Anthony Eden)، وزیر امورخارجهی زمان جنگ، که خود در دانشگاه آکسفورد در قسمت زبانهای شرقی تحصیل کرده بود، امکانات مالی وسیعی برای مطالعات خاورشناسی در دسترس دانشگاهها و مؤسسات انگلیسی قرار داد. آربری از این فرصت استفاده نمود و در دانشگاه کمبریج واحدهای تدریسی فارسی و عربی را گسترش داد و بهتدریح بخشهای زبان ترکی و تاریخ اسلامی را نیز ایجاد کرد. آربری میخواست که بهتدریج رشتههای اسلامی دیگر را- از قبیل هنر و باستانشناسی، تاریخ و جغرافیای سیاسی و اقتصادی – نیز به غربیان معرفی و آموزش دهد. اما متأسفانه در سال۱۹۵۸، دراثر سقوط اقتصادی دولت انگلستان، بودجهی وی قطع شد و این مهم میسر نگشت.
آربری به فرهنگ ایران علاقهی خاصی داشت. در سال۱۹۶۴، کشور ایران نشان «دانش» را به او تقدیم کرد و بدینترتیب، او به عضویت آکادمی ایران منصوب گردید. وی همواره سعی میکرد تا مردم مغربزمین را با فرهنگ کهن ایران آشنا سازد. نمونهای از این تلاش را میتوان در نوشتههای او مشاهده کرد:
«پس از جنگهای قادسیه (۶۳۵م) و نهاوند (۶۴۲م) و سرنگونی حکومت ساسانی، دانشمندان و ادیبان ایرانی مجبور شدند روشی اتخاذ کنند تا موردتأیید و حمایت مالی حاکمان خود قرار گیرند … در نزد اکثریت روشنفکران و دانشمندان ایرانی، آموزش رسوم و قواعد ادب و فرهنگ ایرانی به حکام جدید خود وظیفهای پسندیده به شمار میآمد.» (ميراث ایران، ص۲۴)
آربری معتقد بود که گرچه تفکیک عوامل و عناصر ایرانی از عوامل عربی در فرهنگ اسلامی کاری بس دشوار است، اما شواهد بسیاری مبنی بر نفوذ ایرانیان در فرهنگ اعراب، چه در زمينهی حکومت و سیاست و چه در زمینهی علمی و فلسفی، وجود دارد؛ زیرا عربها برای ادارهی امور خود اغلب متکی به تجربهی زياد ایرانیان در زمینههای مختلف بودند.
او دربارهی نفوذ فرهنگ ایرانی مینویسد: «تأثیر فرهنگ ایران در ادب عرب آشکاراً مشهود است، چنانکه هم کلیله و دمنه که جنبهی اخلاقی و آموزشی دارد و هم هزارویکشب که در اصل به زبان پهلوی بوده به عربی ترجمه شدهاند. همچنین تصوف پدیدهای کاملاً ایرانی است و عربها از این نظر کاملاً مدیون ایرانیان هستند.»
در واقع، آنچه آربری در زمینهی تصوف تالیف کرده، تا حدود زیادی نتیجهی تجربه و تحولات معنوی خود اوست. در این زمینه، وی با استاد خود نیکلسون وجه اشتراک دارد، چه هردو در جوانی از مسیحیت دلسرد گشته بودند. اما در نتیجهی تحقیقاتشان دربارهی تصوف، دوباره کششی دینی و عرفانی در خود بازیافتند. اما برخلاف نیکلسون که هیچگاه دربارهی عقاید مذهبی خود اظهارنظر نمیکرد، آربری قاطعانه بدين موضوع اشاره کرد که دراثر مطالعات خود در مبانی تصوف و تجربیات معنوی حاصل از آن دوباره به مسیحیت و کلیسا روی آوردهاست.
در رسالهای به نام اقرار معنوی Apologia Spiritualis، که بعد از وفات آربری در میان کاغذها و یادداشتهایش یافتند، وی دربارهی حقيقت چنین مینویسد:
«[سابقاً] گمان میبردم که شناخت حقیقت تنها از طریق تفکر میسر است و این تنها بوسيلهی عقل و دور از احساسات بشری است… اما اکنون به این نتیجه رسیدهام که تنها از طریق عرفان میتوان به حقیقت دست یافت و تا این نور در دل انسان میدرخشد، هیچ تاریکی قادر به گمراهی آدمی نیست. این نور همان حق (Truth) است که شاید بهتر باشد آن را خدا بنامیم. من دانشمندم و اهل عقل هستم، اما بدین نتیجه رسیدهام که عقل نهتنها نمیتواند به راز نور پیبرد، بلکه درنهایت، بهمنزلهی حجابی در مقابل آن نور است. بهراستی، عالمی که ساکن آنم، پر از سایه است و وجود من مملو از غمواندوه فراوان بودهاست. اما از آنجا که نور الهی را یافتهام دیگر نیازی به کسی یا چیزی دیگر ندارم.»
او دربارهی مسیحیت خویش مینویسد:
«سالهاست که به سوی مسیحیت بازگشتهام و اکنون از آرامشی بیهمتا برخوردارم. دیگر وجودم لبریز از شک و تردید نیست. میدانم که آدمها از هر ملیت و کیشی اعم از یهودی، مسلمان، هندو، بودایی و زرتشتی همگی از آن نور بهرهمندند، همان نوری که از درخت مبارک زیتون میتابد و نه از شرق است و نه از غرب. آن درخت درخت حقیقت است و جز خدا نیست، خدایی که مهرش بیانتها و بر همه گسترده و در همهی دلها است.» (همان مأخذ)
آثار برجستهی آربری به شرح زیر است:
۱- ترجمهی منتخبی از تذکرةالاوليای عطار.
۲- شيراز: شهر ایرانی اولیاء و شعرا. (جمعآوری مقالاتی چند دربارهی حافظ ، سعدی، ابنخفیف، روزبهان و توضیحاتی دربارهی شیراز)
۳- ترجمهی شكوىالغريب نوشتهی عينالقضات همدانی به اضافهی مقدمه و حواشی.
۴- ترجمهی منتخب کتاب التعرّف لمذهب اهل التصوف نوشتهی ابوبکر کلابادی.
۵- جمعآوری و نگارش کتاب «میراث ایران» که مجموعهای است از مقالات و موضوعات مختلف دربارهی رهاوردهای فرهنگی و تاریخی (مزدایی و اسلامی) ایران.
۶- ترجمهی ۵۰غزل حافظ.
۷- مثنوی معنوی به نثر انگلیسی در دوجلد.
۸- ترجمهی قرآن مجيد.
۹- ترجمهی اشعار شعرای صوفی دیگر نظیر مولوی، عطار، بابا طاهر و ابنالفارض.
۱۰- تألیف کتاب «تحقیقی در ادبیات فارسی».
۱۱- چند کتاب درزمینهی معرفی تاریخ و عقاید تصوف، بهخصوص کتاب: Sufism: An Account of the Mystics of Islam این کتاب از آن جهت حائز اهمیت است که در سال۱۹۴۱ چاپ شدهاست و در آن دوران، در مغربزمین اطلاعات جامعی دربارهی تصوف وجود نداشته است. از این رو، این کتاب بهمنزلهی معرفی تصوف به غربیان محسوب میشود.
آربری تا زمان وفات خود، یعنی سال۱۹۶۹میلادی، در دانشگاه کمبریج به کار و خدمت در زمینهی شناخت فرهنگ و تصوف ایران پرداخت. خدمات وی به فرهنگ ایران قابلتقدیر و ستایش است و نام او در جرگهی خدمتگزاران فرهنگوادب ایران جاودانه باقی خواهد ماند.