آگاهی به زبان ساده

گفت‌وگویی با گِرِگ برِیدن (Gregg Braden)

کلودیا نِیوان (Claudia Navone)

مترجم: مریم صابری

عکس: Zffoto | iStockphoto.com

به برنامه‌ی آگاهی به زبان ساده خوش آمدید… امروز با افتخار فرصت مصاحبه با گرِگ برِیدن را به دست آورده‌ام. گرِگ پنج بار پرفروش‌ترین نویسنده‌ی نیویورک تایمز شده و پژوهشگر، مدرس، سخنران و یکی از پیشگامان پیونددادن علم امروز با معنویت و قابلیت‌های انسان است.

گرگ، لطفاً کمی از خودت برای مخاطبان‌مان بگو.

واقعا بر این باورم که از همان ابتدا در همین مسیر بوده‌ام. من در یک جامعه‌ی روستایی در غرب میانه‌ی ایالات متحده، در شمال میزوری به دنیا آمدم. راستش را بگویم، از یک خانواده‌ی به‌شدت ناسالم و درگیر اعتیاد به الکل می‌آیم. پدرم الکلی بود؛ یک الکلی بدرفتار که هم من، هم مادرم و هم برادر کوچک‌ترم را آزار می‌داد. ما قربانی بدرفتاری‌های پدرم بودیم، و من از آسیب‌های دوران کودکی جان به در بردم. از سن خیلی کم، برای فرار از این زخم‌ها، به طبیعت و موسیقی و علم پناه بردم. در طبیعت احساس امنیت می‌کردم، و با موسیقی می‌توانستم بدون ترس از قضاوت‌شدن، احساساتم را بیان کنم، چرا که آن روزها موسیقی من شنونده‌ای جز خودم نداشت.
اما علم برای من پناهگاهی برای درک حقایق عمیق‌تر وجودمان بود. از پنج‌سالگی از خودم می‌پرسیدم: «من که هستم؟ چرا اینجا هستم؟ از کجا آمده‌ام؟» مادرم با اینکه خیلی وقت‌ها درست نمی‌دانست که من دنبال چه هستم، من و علایقم را بی‌حرف و سخن حمایت می‌کرد. او کتاب‌‌های زیادی درباره‌ی دایناسور برایم می‌خرید و من اسم همه‌ی دایناسورها را حفظ می‌کردم. بعدها کتاب‌هایی درباره‌ی نجوم برایم گرفت و من اسم همه‌ی سیارات را از بر شدم: عطارد، زهره، زمین، مریخ، مشتری، زحل، اورانوس، نپتون، پلوتو. اسم‌های صور فلکی را هم یاد گرفتم. ما حتا کتاب‌هایی درباره‌ی مصر باستان داشتیم و من اسم همه‌ی فراعنه و سلسله‌های تاریخی را هم حفظ کرده بودم. مادرم خیلی خیلی هوایم را داشت.
به نظر من معنویت در عمیق‌ترین شکلش درباره‌ی روابط است: درباره‌ی رابطه‌ی ما با خودمان، رابطه‌مان با زمین، با گذشته، با آینده، با دیگران، با کیهان، با نیروهای برتر از ما و با خدا. درواقع، همین روابط درک معنوی من را شکل دادند. فکر می‌کنم این اتفاق در همان سنین پایین و احتمالاً به دلیل چالش‌هایی که با آن‌ها بزرگ شدم، افتاد.

تعریف تو از آگاهی چیست و این فرایند برای خودت چطور شروع شد؟

آگاهی همه‌چیز است. از دیدگاه من به‌عنوان یک دانشمند، آگاهی همه‌چیز است. البته باید بین زنده بودن و آگاه زندگی کردن تفاوت قائل شویم. آگاهی همان چیزی است که زمین را به چرخش درمی‌آورد. ماده‌ای است که همه‌چیز از آن ساخته شده. یک سنگ هم به اندازه‌ی خودش آگاه است. اما سطح آگاهی‌اش با انسان فرق می‌کند. یک پرِ کاه هم آگاه است. همه‌ی درخت‌ها، حیوانات، باکتری‌ها و همه‌ی اَشکالِ حیات، همه آگاهی دارند. ما در جهانی از آگاهی زندگی می‌کنیم که در آن همه‌چیز واجد آگاهی است.
من از جوانی، از همان وقتی که مطالعه درباره‌ی اقوام بومی را آغاز کردم و با آن‌ها وقت گذراندم، به درستیِ این موضوع اعتقاد داشتم. برای همین در بیشتر دوران بزرگسالی‌ام، سنت‌های بومی را مطالعه کرده‌ام تا بفهمم آن‌ها در زمان خودشان، چه چیزهایی را فهمیده بودند که ما تازه داریم درکشان می‌کنیم، یا احتمالاً در جهان علمیِ امروز فراموششان کرده‌ایم. من متون باستانی، دست‌نوشته‌ها و سنت‌های شفاهی را مطالعه کردم و در دهه‌ی ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰، زمان زیادی را در تبت، در کنار راهب‌ها و راهبه‌ها، گذراندم. در آن دوران، راهنمای سفرهای بیست‌وشش‌روزه به دوازده دِیر و دو صومعه‌ی زنانه در ارتفاعات فلات تبت بودم. از سال ۱۹۸۹ هر سال به پرو می‌روم. از آن زمان تا حالا، کوه‌های آند، بولیوی، قطعاً هند، نپال و کل صحرا‌های جنوب‌ غربی امریکا را دیده‌ام.
تمام این سنت‌های بومی می‌گویند که ما جدا از جهان اطرافمان نیستیم، بلکه بخشی از آنیم. و آگاهی همان چیزی است که ما را به جهان وصل می‌کند. وقتی بپذیریم که بخشی از جهانیم نه جدا از آن، جهان به ما این قدرت را می‌دهد که در اتفاقاتی که در آن می‌افتد، مشارکت کنیم. عمداً از واژه‌ی مشارکت استفاده می‌کنم، چون موضوع، کنترل، دستکاری یا تحمیل اراده‌ی خودمان به جهان نیست، موضوع این است که جزئی از آگاهی کل هستی باشیم.

در زندگی روزمره، در پسِ ذهنت، بیشتر از همه حواست به چه چیزی هست؟

تاریخ‌نگاری سنتی بر این اساس است که تمدن بشر، پنج‌هزار سال پیش شروع شده، اما تمدنی که در پرو وجود داشته، پنج‌هزار سال پیش از بین رفته. این تمدن، درواقع دوهزار سال پیش‌تر شروع شده بود. پس می‌بینیم که ما با جریان پیوسته‌ای از ادراک روبرو هستیم. جریان پیوسته‌ای از دانش و آگاهی که مدت زمان بسیار زیادی با ما بوده. علم فقط سیصد سال قدمت دارد، و از زمان پدیدارشدنش، از یک طرف دانش نهفته در این سنت‌های بومی را نادیده گرفته، و از طرف دیگر، امروزه از طریق فیزیک کوانتومی، درک کوانتومی، زیست‌شناسی مولکولی و شیمی مولکولی، بسیاری از اصولی را که نیاکان بومی ما مقدس می‌دانستند، تأیید می‌کند. بنابراین سنت و علم مدرن، با این‌که دو زبان متفاوت دارند، در بسیاری موارد دیدگاه‌های یکسانی درباره‌ی رابطه‌ی ما با جهان دارند.
در زندگی روزمره‌ام بیش از هر چیز مواظبِ حضورم در کنار دیگرانم. بودن در حضور دیگری برای من نوعی مراقبه‌ی آگاهانه است. حضور داشتن و گوش‌دادن به دیگران برایم یک جور انضباط درونی است. اینکه وقتی که کسی صحبت می‌کند، حقیقتاً گوش بدهم. نه اینکه وقتی دیگران حرف می‌زنند، در حال آماده‌کردن پاسخ خودم باشم. حضورِ کامل برای من، مراقبه و تمرین انضباط درونی است. نهایت تلاشم را می‌کنم که مهربان باشم، چون معتقدم مهربانی واقعاً مهم است. البته این به این معنا نیست که با کسی اختلاف نظر ندارم. من هیچ مشکلی با اختلاف نظر ندارم. اما فکر می‌کنم مهم این است که چگونه مخالفت خود را بیان می‌کنیم: با مهربانی یا با تحقیر و عیب‌جویی؟ برای من، مهربانی یک اصل اساسی است.
سومین نکته‌ای که به آن پایبندم، این است که خودم را مقید کنم که هرجا می‌روم، آنجا را بهتر از زمانی که به آن وارد شده‌ام، ترک کنم. مثلاً اگر در سرویس بهداشتی فرودگاه باشم، آن را در وضعیتی بهتر از زمانی که واردش شده‌ام ترک می‌کنم. اگر روی صندلی هواپیما باشم، اگر در یک رستوران باشم، یا در جنگل قدم بزنم و زباله‌ای ببینم، در هر موقعیتی که باشد، برایم مهم است که وقتی از آن موقعیت دور می‌شوم، وضعیتش بهتر از وقتی باشد که با آن مواجه شده‌ام.

عمیق‌ترین تغییر درونی‌ای که شخصاً، در نتیجه‌ی تحول آگاهی در زندگی‌ات، از لحاظ معنوی و عملی تجربه کرده‌ای، چه بوده؟

فکر می‌کنم این تغییر از همان دوران کودکی‌ام آغاز شد. کسانی که در خانواده‌های ناسالم و به‌ویژه خانواده‌های درگیر اعتیاد به الکل بزرگ شده‌اند، می‌دانند که یکی از ویژگی‌های افراد الکلی بدرفتار، انتقاد از اطرافیانشان است. این افراد، توانایی‌ها و دستاوردهای دیگران را تحقیر می‌کنند. اگر کسی نداند که چگونه با این انتقادات برخورد کند، در برابر آن‌ها آسیب‌پذیر می‌شود و این گفته‌ها را باور می‌کند. اگر مدام به کسی بگویند «به درد نمی‌خوری» یا «لیاقت نداری» یا «هیچ کاری را بلد نیستی درست انجام بدهی»، او کم‌کم این حرف‌ها را باور می‌کند.
برای من، نقطه‌ی تحول این بود که در همان سنین کم از خودم پرسیدم: «آیا آنچه درباره‌ی من گفته می‌شود، حقیقت دارد؟» مثلاً پدرم به من می‌گفت که نمی‌توانم موسیقی بنوازم، یا هیچ‌وقت موفق نخواهم شد، یا نمی‌توانم دانشمند بشوم. من همه‌ی این‌‌ دست حرف‌ها را شنیده بودم. در جوانی دوره‌ای بود که آن‌ها را باور کردم، اما یک روز صبح از خواب بیدار شدم و نمی‌توانم بگویم چرا، اما چیزی درونم تغییر کرده بود. از قلبم، نه از مغزم، از خودم پرسیدم: «آیا این حرف‌ها حقیقت دارند؟» و متوجه شدم که این تحقیرها فقط زمانی حقیقت دارند که من به آن‌ها اجازه بدهم. ما فقط زمانی با گذشته‌مان تعریف می‌شویم که انتخابمان این باشد که گذشته ما را تعریف کند.
همه‌ی ما در گذشته چالش‌هایی داشته و بحران‌هایی را پشت سر گذاشته‌ایم، اما انتخاب با خودمان است: این‌که تا آخر عمر با همین زخم‌ها زندگی کنیم یا از آن‌ها گذر کنیم. من خیلی زود تصمیم گرفتم که نگذارم که محدود به گذشته‌‌ام باشم. و این انتخاب تا به امروز بنای تمام تصمیمات زندگی‌ام بوده و هست. هربار در زندگی‌ام به چالشی برمی‌خورم و راهی برایش پیدا می‌کنم، درواقع دارم انتخاب می‌کنم که محدودیت‌های گذشته‌ام را پشت سر بگذارم؛ انتخاب می‌کنم که از آسیب و خسران و خیانت فراتر روم.
آدم‌هایی در زندگی من بودند که به من دروغ گفتند، از من دزدی کردند و عمیقاً به من آسیب زدند. خیلی راحت می‌شود به این موضوع تن سپرد و تسلیم آن شد. البته منظورم این نیست که این تجربیات ناگوار را دور بیندازیم و نادیده بگیریم. آن‌ها عمیقاً متعلق به ما هستند. اما من آن‌ها را در مغزم نگه نمی‌دارم چون مغز اندامی به‌شدت دوقطبی است؛ مغز راست، مغز چپ، بد، خوب، درست، غلط، موفقیت، شکست، باارزش، بی‌ارزش. اما قلب دوقطبی نیست. قلب به این شیوه فکر نمی‌کند و وقتی حل مشکلاتم را به قلبم بسپارم دیگر مسأله‌ درست و غلط، خوب و بد و موفقیت و شکست نیست. مسأله‌ منم که تمام تلاشم را می‌کنم تا بهترین نسخه‌ی خودم در آن لحظه باشم، تبدیل بشوم. و اگر واقعاً نهایت سعیم را بکنم تا جایی که دیگر کاری نباشد که برای این هدف انجام نداده باشم، آن‌وقت است که آن موضوع برایم حل می‌شود و دوباره آماده‌ی جلورفتن خواهم بود.

برای خوانندگان ما، بهترین توصیه یا پیامت در مورد اهمیت آگاه‌ترشدن چیست؟

همه‌ی ما آگاه هستیم. اما نکته‌ی کلیدی این است که هرچه خودمان را بهتر بشناسیم، می‌توانیم با هر آنچه زندگی سر راهمان قرار می‌دهد، به شیوه‌ای سالم‌تر و بهتر برخورد کنیم. اگر خودمان را نشناسیم و علم کاذبی را که به ما می‌گوید «ما موجوداتی محدود و جدا از یکدیگر و قربانیان محیط و شرایط خود هستیم» باور داشته باشیم، زندگی دشوار و پر از رنج خواهد شد. اما اگر برای درک حقایق عمیق‌تر وجودمان تلاش کنیم، درمی‌یابیم که ما انسان‌هایی خارق‌العاده با قابلیت‌های فوق‌العاده هستیم.
ما تنها گونه‌ای از حیات هستیم که توانایی انتخاب آگاهانه برای تغییر وضعیت جسمانی خود را داریم. ما تنها گونه‌ای هستیم که می‌توانیم آگاهانه یک سیستم ایمنی قوی‌تر به وجود بیاوریم. ما می‌توانیم آگاهانه، آنزیم‌هایی را فعال کنیم که طول عمرمان را افزایش می‌دهند. می‌توانیم آگاهانه، تاب‌‌مان را در برابر فشارها و آسیب‌های زندگی بیشتر کنیم. می‌توانیم از رنج و درد گذر کنیم. هیچ موجود زنده‌ای، غیر از انسان، نمی‌تواند آگاهانه و ارادی این تغییرات را در خود ایجاد کند. ما با این توانایی بالقوه به این دنیا پا می‌گذاریم. وقتی این پتانسیل عظیم را بپذیریم، جهان و رخداد‌های آن تغییری نمی‌کنند، اما حال ما و واکنش‌مان به این اتفاقات متحول می‌شود و بالاترین حد توانمندی و مهارت انسانی‌مان نمایان می‌گردد.

لطفاً درباره‌ی پروژه یا پروژه‌های فعلی‌ات برای ما بگو.

در حوزه‌ی زمین‌شناسی، روی پروژه‌های باستان‌شناسی‌ای کار می‌کنم که کشفیات جدیدی را درباره‌ی رابطه‌ی انسان با کیهان در گذشته آشکار می‌کنند. علم با اطمینان به ما گفته است که تمدن، پنج هزار سال پیش آغاز شده و رشد و پیشرفتی ثابت داشته و ما اکنون در قله‌ی تمدن تکنولوژیک به سر می‌بریم و این اتفاقات فقط‌ وفقط یک بار در تمام طول تاریخ رخ داده و مختص ما و زمانه‌ی ماست. اما مسأله‌ اینجاست که علم امروز این ادعا را به چالش کشیده. کشفیات امروزی نشان می‌دهند که به نظر می‌رسد تمدنِ انسان، همواره در چرخه‌هایی در حال تکرار است.
انسان امروز آخرین چرخه‌ی پنج‌هزارساله‌ی تمدن را تجربه می‌کند. کشفیات باستان‌شناسی جدید نشان می‌دهند که چرخه‌ی پنج‌هزارساله‌ی دیگری قبل از ما وجود داشته که ده‌هزار سال پیش، در پایان آخرین عصر یخبندان، آغاز شده بوده. این تمدن، تکنولوژی بسیار پیشرفته و پیچیده‌ای داشته. سیستم آب گرم و سرد و برق‌رسانی‌ای داشته‌ که از طریق سیم‌هایی در لوله‌های زیرزمینی جریان می‌یافتند. پنجره‌هایی با شیشه‌های رنگی داشته و از ریاضیات پیشرفته و کیهان‌شناسی پیشرفته بهره‌مند بوده و چرخه‌ای دیگر هم پنج‌هزار سال پیش از آن آغاز شده بوده است.
وقتی زندگی خود را در این چارچوب چرخه‌-محور ببینیم و شرایطی که آغاز و پایان هر چرخه را در گذشته رقم زده بررسی کنیم، متوجه می‌شویم که چرخه‌های تمدن بشری، اغلب با جنگ و درگیری به پایان رسیده‌اند. تغییرات اقلیمی نیز چرخه‌ای است. مثلاً زمانی که اقلیم تغییر کرده و کشت محصولات دشوار و غذا کمیاب شده، شرایط اقلیمی جدید و جنگ و درگیری، باعث نابودی برخی از قدرتمندترین تمدن‌ها در گذشته شده‌ است. من فکر می‌کنم بسیار مفید است که بفهمیم اکنون در چه مرحله‌ای از چرخه قرار داریم. ما در حال بستن یک چرخه‌ی اقلیمی هستیم که بخش بزرگی از چرخه‌ی ما را تشکیل می‌دهد. درگیری و جنگ نیز، بخش بزرگ دیگری از چرخه‌ی ماست. جنگ‌ها به شکلی چرخه‌ای اتفاق می‌افتند و ما در حال حاضر در یک چرخه‌ی درگیری قرار داریم.
سؤال اصلی این است: آیا این‌بار هم همان انتخاب‌های گذشته را تکرار خواهیم کرد؟ یا می‌توانیم از گذشته درس بگیریم و انتخاب‌های جدیدی انجام دهیم که ما را به شکل یک خانواده‌ی جهانی متحد کند و به ما امکان دهد که نه‌تنها زنده بمانیم، بلکه در دنیای جدیدی که در حال ظهور است، رشد کنیم؟ آیا می‌توانیم به جای بقای صِرف، با احترام‌گذاشتن به طبیعت، و با انتخاب همکاری به‌جای رقابت و درگیری، شکوفا شویم؟ یا باز همان مسیر گذشته را طی خواهیم کرد و قربانی شرایط و درگیری‌هایمان خواهیم شد؟ من معتقدم که این فرصتی بسیار هیجان‌انگیز و نادر در تاریخ بشر است. به‌ندرت پیش می‌آید که بشر در چنین نقطه‌ای از تاریخ قرار بگیرد و آگاهانه بداند که در حال اتخاذ یک تصمیم سرنوشت‌ساز است.
دکتر بروس لیپتون، یکی از همکاران من و نویسنده‌ی کتاب زیست‌شناسی باورها، مدتی پیش، از سوی سازمان ملل به همراه من برای سخنرانی به نیویورک دعوت شد. بروس دانشمندی در حوزه‌ی حیات است و من دانشمندی در حوزه‌ی زمین‌. هر دو درباره‌ی چرخه‌های تاریخی و چرخه‌های زمان و آینده‌ی جهان در پانزده سال آینده صحبت کردیم. سازمان ملل از ما خواست نظرمان را بگوییم، چون در حال تدوین برنامه‌ای جامع شامل منابع، انسان‌ها و فناوری‌های لازم جهتِ آمادگی برای آینده هستند.
در آن سخنرانی گفتم: «اگر آن‌قدر خردمند باشیم که رابطه‌ی خود را با چرخه‌های گذشته درک کنیم و بدانیم که اکنون در چه مرحله‌ای از چرخه هستیم، می‌توانیم با انتخاب‌هایی جدید، از تجربیات گذشته‌ فراتر برویم و آن‌ها را تکرار نکنیم.» نمی‌خواهم انتخاب‌های گذشته را «اشتباه» بنامم، چون فکر نمی‌کنم آن‌ها الزاماً اشتباه بوده‌اند. اما بدون شک، آن انتخاب‌ها، در گذشته منجر به پیامدهایی شده‌اند که ما امروز دیگر نمی‌خواهیم تجربه‌شان کنیم. می‌دانم که بسیاری با من موافق نیستند، اما باور دارم که این نسل چیزی را تجربه خواهد کرد که در پنج‌هزار سال گذشته، یا حتا در ده‌هزار سال تاریخ مکتوب بشر، بی‌سابقه بوده است. فکر می‌کنم که ما خواهیم دید که خانواده‌ی جهانی بشر متوجه می‌شود که جنگ، دیگر راه‌حلی برای مشکلاتش نیست. البته نمی‌گویم که هیچ درگیری کوچکی وجود نخواهد داشت، چون این بخشی از طبیعت انسان است. اما آن نوع جنگ‌هایی که در قرن بیستم و قبل از آن دیده‌ایم، و استفاده از جنگ برای حل مشکلات، به‌سرعت در حال منسوخ‌شدن است. ایده‌ی جنگ این است که یک طرف پیروز و طرف دیگر شکست‌خورده باشد و معمولاً برنده از پیروزی‌اش سودی می‌برد. اما در جنگ‌هایی که امروز از آن‌ها حرف می‌زنیم و با تکنولوژی‌های امروزی، دیگر هیچ برنده‌ای وجود ندارد و همه بازنده‌اند.
وقتی به چرخه‌های تاریخی نگاه می‌کنم و انتخاب‌هایی را که پیش رویمان قرار دارد بررسی می‌کنم، امیدوار می‌شوم. زیرا اکنون متوجه شده‌ایم که قدرت داریم مسیری را انتخاب کنیم که ما را از جنگ دور می‌کند. من این اتفاق را در سطح اجتماعی، در سطح دولت‌ها و در میان افراد و در سازمان ملل می‌بینم. من برادران و خواهرانی را می‌بینم که دیگر جنگ نمی‌خواهند. همه از آنچه جنگ برای جهان به بار آورده، خسته‌اند. از خودمان می‌پرسیم این‌بار چقدر می‌توانیم پیش برویم، تا کجا می‌توانیم این دنیا را تحمل کنیم و چقدر می‌توانیم آن را به جایی زیباتر تبدیل کنیم؟
اگر فقط تلویزیون‌های جریان اصلی را تماشا کنید، این حقیقت را نخواهید شنید. اما آنچه من پشت پرده می‌بینم −همان چیزی است که رسانه‌ها نمی‌گویند− مرا دلگرم می‌کند. ای کاش همه می‌توانستند آنچه را که من می‌بینم، ببینند و مثل من دلگرم و امیدوار شوند.

بزرگ‌ترین مشکل جهان امروز چیست؟

من معتقدم که هر مشکلی که به آن نگاه کنیم، از مسأله‌‌ی داعش در خاورمیانه گرفته تا جنایات وحشتناک قاچاق انسان، برده‌داری، آتش‌افروزی‌ها و نحوه‌ی واکنش ما به آن‌ها، تا نفرتی که در جوامع دیده می‌شود و دیگر مشکلات بزرگ جهان امروز، مانند سوءمصرف مواد در میان کودکان، اعتیاد و نرخ بالای خودکشی در میان جوانان، همگی، با وجود تفاوت‌های ظاهری‌شان، با هم یک نقطه‌ی اشتراک دارند. این مشکلات تنها به این دلیل امکان‌پذیر شده‌اند که طرز تفکری که به ما آموزش داده شده، نادرست است. به ما آموخته‌اند که از یکدیگر جدا هستیم، که از جهان اطرافمان جدا هستیم. به ما آموخته‌اند که محصول فرایندی تصادفی هستیم، حاصل جهش‌های تصادفی، و آموخته‌اند که تکامل، با مبارزه، رقابت و درگیری شکل گرفته و مبارزه و رقابت تنها راه بقای گونه‌ی ماست.
اما بهترین و دقیق‌ترین علوم در جهان امروز به ما می‌گوید که هیچ‌کدام از این‌ها حقیقت ندارد. به همین دلیل، به نظر من، اصل مطلب این است که اگر شیوه‌ی تفکرمان را درباره‌ی خودمان و درباره‌ی اینکه «که هستیم و چه ارتباطی با این جهان داریم» تغییر دهیم، نحوه‌ی حل مشکلات و شیوه‌ی زندگی‌مان نیز تغییر خواهد کرد و با این یافته‌های نو درباره‌ی تاریخ بشر، هم‌سو خواهد شد.
درنتیجه، فکر می‌کنم که بزرگ‌ترین چالش ما در حال حاضر، این است که این فرصت را دریابیم و در ذهن و قلب نسل جدید جوانان امروز ارزش‌هایی را نهادینه کنیم مبنی بر اینکه طبیعت، بر پایه‌ی همکاری بنا شده است، نه رقابت و نه درگیری. به آن‌ها بیاموزیم که ما بخشی از جهان هستیم، نه جدا از آن. طبیعت نه که دشمن، بلکه دوست ماست. و بگوییم که ما به یکدیگر پیوند خورده‌ایم و این پیوند چنان عمیق است که انتخاب‌های ما در زندگی، بر دوستان، همسایگان و جامعه‌مان تأثیر می‌گذارد.
تصور کنید چه می‌شود اگر یک نسل کامل از جوانان، با این طرز تفکر پرورش یابد! تصور کنید دنیای ما چقدر متفاوت خواهد شد. و ما اکنون این فرصت را داریم که جهانی بر اساس این طرز تفکر بسازیم، نه بر اساس آموزه‌های از این قبیل که ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که قانون «بخور تا خورده نشوی» بر آن حاکم است، که باید برای هر چیزی بجنگیم، باید رقبا را از میان برداریم، و دنیا فقط و فقط بر اساس مبارزه بنا شده است.
داستان جدیدی درباره‌ی بشریت در حال شکل‌گیری است؛ داستانی زیبا، سرشار از امید و چشم‌اندازهای جدید، مبتنی بر حقایق عمیقی که علم امروز و پژوهش‌های علمیِ تأییدشده، آشکار کرده‌اند. و به نظر من این داستانِ جدید، کلید تغییر طرز تفکر ماست. و همان‌طور که گفتم اگر شیوه‌ی تفکرمان را تغییر دهیم، دنیا در یک چشم‌به‌هم‌زدن دگرگون خواهد شد.

برای اطلاعات بیشتر درباره‌ی گرگ بریدن می‌توانید علاوه‌بر صفحات شبکه‌های اجتماعی او، به وبسایت www.greggbraden.com مراجعه کنید.