سودای عشق

محمدعلی باقری

در غربت همیشه‌ی این حس و حال‌ها
پرسیده‌ام ز خویش فراوان سؤال‌ها

لبریز گشته‌ام ز تو اما نمی‌شوم
آسوده از حکایت و شرح  خیال‌ها

بغض سکوت شعله به فریاد می‌زند
آن عقده‌ها که وا نشـده طی سال‌ها

خلوت‌گزیدگان به تماشای روی یار
آورده‌اند قصه و ضرب‌المثال‌ها

در قحط‌سال معنی و در شوره‌زار حال
پروازمان نبود محوّل به بال‌ها

ارباب عشق! بنده‌نوازی و آگهی
از چند و چون مسلک نیکو‌خصال‌ها

تقدیر گرچه بر سراچه‌ی هستی رقم زده‌است
تغییر ده به وجه نکو، حس و حال‌ها

عکس: AARN GIRI | unsplash.com