عشق

دکتر علیرضا نوربخش

ترجمه: دکتر صفورا نوربخش

اولین باری که نخستین بیت دیوان حافظ را در جوانی خواندم منظورش را درست نفهمیدم.

اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

از خود پرسیدم: عشق چیست که در مرحله‌ی اول آسان به نظر می‌رسد و به چه دلیل بعد‌ها مشکل می‌شود؟ در این‌جا می‌خواهم این پرسش را بار دیگر مطرح کنم و موضوعی را که حافظ ۷۰۰ سال پیش بازگو کرده، تا حدی بشکافم. در میان انسان‌ها و بعضی از حیوانات، احساس عشق به دیگری با نیروی جاذبه‌ی شدیدی همراه است. برای کسانی که هم‌خانواده نیستند، این جاذبه اغلب فیزیکی است و برای آنان که از یک خانواده هستند، این جاذبه احساسی است. مثال نوع اول این جاذبه، جاذبه‌ی میان زوج عاشق است و مثال نوع دوم، عشق بدون قید و شرط مادر به فرزند است.
عشق نهایتا به وابستگی منجر می‌شود و شدت وابستگی در موارد گوناگون متفاوت است. گاهی وابستگی بدین معناست که می‌خواهیم با آن کسی که دوست داریم باشیم و گاهی بدین صورت که نمی‌توانیم بدون معشوق خود زندگی کنیم. به نظر می‌رسد که احساس شدید جاذبه خارج از کنترل ماست و در سطح بیولوژیک اتفاق می‌افتد. در مورد زوج عاشق، ویژگی‌های ظاهری و باطنی، هر یک را به دیگری جذب می‌کند. تحقیقات علمی نشان می‌دهد که مغز انسان‌هایی که عاشق هستند، مواد شیمیایی خاصی مانند دوپامین و سروتونین را ترشح می‌کند و این مواد نقش عمده‌ای در بیولوژی و حفظ اعضای بدن ما دارند. دوپامین به ویژه احساس لذت را در ما ایجاد می‌کند. تحقیقات علمی همچنین نشان می‌دهد که این احساس جاذبه‌ی شدید و عاشق‌شدن، از یک‌ سال و نیم تا سه سال طول می‌کشد. جاذبه‌ی فیزیکی عشق میان انسان‌ها برای رشد و ادامه به عنصر دیگری نیز نیاز دارد. این عنصر که برخی می‌توانند در رابطه‌ی خود به کار گیرند، پیمان وفاداری و تعهد است.
تعهد به این معنی است که علی‌رغم آنچه پیش آید و علی‌رغم هر مشکلی، به عشق خود پایبند بمانیم و رابطه‌ی خود را ادامه دهیم. هرچه تعهد ما به یکدیگر بیشتر باشد به هم بیشتر وابسته می‌شویم.
اما برای اینکه عشق بتواند از شکل یک جاذبه فیزیکی قوی به تعهد متحول شود، ما باید به خاطر عشق خود به دیگری بتوانیم از آرزوها و خواسته‌های خود، صرف‌نظر کنیم و در عشق از خودگذشتگی نشان دهیم. در این مرحله، لازمه‌ی عشق ورزیدن این است که برای دیگری باشیم، اگرچه این کار بر خلاف خواسته‌های نفس ماست و با استدلال ما نیز جور در نمی‌آید. ما باید بتوانیم دیگری را بر خود مقدّم بدانیم تا عشق ادامه پیدا کرده و رشد کند. اما برای رسیدن بدین مقصود آنچه برای دیگری انجام می‌دهیم نباید معامله‌گونه باشد، بلکه باید بدون کوچکترین انتظار پاداشی به دیگران خدمت کنیم.
من فکر می‌کنم که این روند در سطح معنوی نیز صدق می‌کند. راه معنوی نیز با احساس جاذبه‌ی شدید به سوی چیزی ناشناخته و غیرقابل توصیف آغاز می‌شود. جرقه‌ی آتش این جاذبه می‌تواند هر وسیله‌ای باشد. ملاقات با شخصی، قدم‌زدن در طبیعت، خواندن شعر، گوش دادن به موسیقی و یا از حادثه‌ای مرگبار جان سالم به در بردن. شخص می‌تواند زیبایی و هیبت فوق‌العاده‌ای را تجربه کند که در نهایت به عشق منتهی می‌شود. ممکن است که شخص حتا نداند که معشوق او کیست، اما تنها بداند که تجربه‌ی فوق‌العاده‌ای‌ست. اگرچه اتفاق مشخصی جرقه‌ی اولیه‌ی عشق را می‌زند، عشق درنهایت ورای هر شکل فیزیکی است و همه چیز را شامل می‌شود. تجربه‌ی معنوی عشق به ناشناخته‌ای غیرقابل توصیف، می‌تواند بسیار غیرمنتظره باشد اما اثر آن طاقت‌فرسا و مغلوب‌کننده است. در عین حال عشق معنوی مانند عشق فیزیکی معمولا عمر کوتاهی دارد. ناگهان و غیرمنتظره ظاهر می‌شود و به سرعت از میان می‌رود و ما را حیران و بهت‌زده برجا می‌گذارد.
البته کسانی هم هستند که تجربه‌ی عشق و زیباییِ آن‌ها آنقدر قوی است که جزوی از وجودشان می‌شود و تا آخر عمر همراه‌شان است. شاید بتوان گفت که دیدار مولانا با پیرش شمس تبریزی از این نوع عشق است. اما برای بیشتر انسان‌ها، تجربه‌ی جاذبه‌ی شدید به ناشناخته‌ای غیرقابل توصیف و عشق الهی، کوتاه و گذراست. جست‌وجوی معنوی ما جست‌وجو برای منبع تجربه‌ی عشق گمشده است، چرا که ما می‌خواهیم به جایگاه عشق همه شمول و در برگیرنده دست یابیم. در اینجا من فکر می‌کنم که برای رسیدن به چنین عشقی، درست مانند عشق فیزیکی، به تعهد نیازمندیم. اما سوال این است تعهد به چه کسی و چه چیزی؟‌ در تصوف ما به پیر معنوی تعهد می‌دهیم که به ناامیدی و منفی‌بافی تن ندهیم. تعهد می‌دهیم که تسلیم به حق شویم، بدین معنی که علی‌رغم آنچه اتفاق می‌افتد در راه عشق پابرجا بمانیم.
اولین دلیل ناامیدی انسان، حس‌کردن رنج دنیا و مشاهده‌ی کوچک‌بینی و بدخواهی بعضی از آدم‌هاست. به محض اینکه تسلیم چنین تجربیاتی می‌شویم و دنیا و زندگی را زشت و بی‌معنا می‌بینیم، به ناامیدی و منفی‌گرایی تن می‌دهیم. اما تنها کافی است که عشق به ناشناخته‌ای توصیف‌ناپذیر را به یاد آوریم تا بار دیگر درک کنیم که زندگی می‌تواند زیبا و پرمعنا باشد. این یادآوری ما را از ناامیدی نجات خواهد داد. دومین دلیل ناامیدی انسان نفـْس است که دست در دست استدلال و عقل مشغول کار است. درست مانند عشق مجازی و انسانی، عشق معنوی مستلزم از خودگذشتگی و بی‌خویشی است. اگر زشتی و رنج در دنیا می‌بینیم، به جای ناامیدی، عکس‌العمل درست این است که دست به کاری بزنیم که موقعیت را بهبود دهد و مرهمی برای رنج کسی باشد. چنین عکس‌العملی بر خلاف نفس و خودخواهی است. عقل و استدلال ما می‌گوید: «این کار را نکن چراکه به نفع تو نیست.» و مرتب به ما هشدار می‌دهد که کاری نکنیم که نه تنها به لذت و خوشحالی ما نمی‌انجامد بلکه باعث رنج ما می‌شود، آن هم به خاطر کسی که ما حتا نمی‌شناسیم. عشق معنوی یا عشق به ناشناخته‌ای غیرقابل توصیف ما را وا می‌دارد که دنیا را آنگونه که هست قلبا بپذیریم. پذیرفتن دنیا به معنای بی‌تفاوت بودن نیست، بلکه بدین معناست که به آنچه خارج از کنترل ماست تسلیم شویم، درحالی‌که آنچه از دستمان بر می‌آید برای بهبود موقعیت دیگران انجام دهیم. این چالش کسانی است که در راه عشق قدم می‌گذارند، که ناامید نشوند و همه دنیا را از دریچه‌ی زیبایی ببینند. وقتی که رنج دنیا را می‌بینند، تن به منفی‌بینی ندهند. به‌جای منفی‌نگری عشق بورزند و محبت کنند.
من این صحبت را با بیت حافظ آغاز کردم تا شرح دهم که چرا و چگونه عشق اول آسان به نظر می‌رسد و بعد مشکل می‌شود. در اینجا می‌خواهم سخن خود را با شعر دیگری از حافظ درباره‌ی عشق پایان دهم که به ما می‌گوید راه عشق تنها راه با ارزش در این دنیاست.

راهی است راهِ عشق که هیچش کناره نیست
آن جـا جـز آن که جـان بسپـارند، چـاره نیست
هر گَـه که دل به عشق دهـی، خوش دمی بود
در کــارِ خیـر حـاجتِ هیـچ استخــاره نیـست