ناکجا آباد و کوی بیکسی
مکتب دونخوان ماتوس
در نوشتههای کارلوس کاستاندا
دکتر صفورا نوربخش
در نوشتههای کارلوس کاستاندا

عکس: Stuart Aylmer | Alamy Stock Photo
نوشتههای کارلوس کاستاندا دربارهی راهنمای معنوی او، دونخوان ماتوس پیوسته تاثیر ژرفی در آگاهی و درک من از طریقتهای معنوی و زبان توصیف این طریقتها داشته است. اگرچه درک طریقتهای معنوی صرفا از طریق توصیف و خواندن کتاب بسیار مشکل و چه بسا غیرممکن است، برای برخی که درراههای معنوی گام برمیدارند، گهگاه خواندن مطلبی در رابطه با نشانههای راه، اصول راه، موانع راه و از این قبیل بیفایده نیست. اما در تصوف کمتر از طریقت حرف زده میشود و بیشتر با شعر و کنایه و تمثیل دریچههای کوچکی به حقیقتِ راه باز میشود و البته تنها کسی که راه را پیموده میتواند این توصیفها را تا حدی بفهمد و از آنها سود ببرد. گرایش من و همراهان معنویام به نوشتههای کارلوس کاستاندا در اوایل دههی هشتاد میلادی، ناشی از نیازی بود که به عنوان تازهواردان راه معنوی در خود میدیدیم، نیاز به فهمیدن راهی که ورای فهم و درک ما بوده و هست. چون تصوف راه سوال و جواب نبود، برای ذهن کنجکاو و جوان ما نوشتههای کاستاندا منبع هیجانانگیزی برای غوطه ورشدن در ناشناختهها و گمشدن در ناکجا آباد بود. از آن زمان تا به امروز، یعنی در طول چهل سال، بارها و بارها به نوشتههای کاستاندا بازگشتهام و هر بار نوشتههای او، به خصوص از زبان معلم او دونخوان ماتوس، یادآور راه معنویی بوده است که در آن گام برداشتهام. اگرچه طریقت دونخوان با تصوف تفاوتهای عمدهای دارد، برخی از مفاهیم و روایتهای آن بسیار به تصوف و راههای معنوی دیگر نزدیک است.
قبل از اینکه دربارهی مفاهیم کلیدی راه معنوی دونخوان ماتوس سخن بگویم، بهتر است نخست کارلوس کاستاندا را به خوانندگانی که او را نمیشناسند معرفی کنم. کارلوس کاستاندا در پرو (آمریکای جنوبی) به دنیا آمده و بزرگ شده بود. او در اوایل دههی شصت میلادی دانشجوی مردم شناسی دانشگاه لوسآنجلس UCLA بود. کاستاندا به دنبال یافتن اطلاعاتی دربارهی استفادههای دارویی گیاه توهمزای پیوته (Peyote) نزد سرخپوستان آمریکا، به سرخپوستی مکزیکی به نام دونخوان ماتوس معرفی میشود. دونخوان اگرچه اهمیتی به دانش آکادمیک کاستاندا نمیدهد، حاضر میشود با او ملاقات کند. کمکم در طول ماهها و بعد سالها رابطهی این دو شکل شاگردی و مرشدی به خود میگیرد.
کارلوس کاستاندا در سه کتاب اول خود یعنی تعلیمات دونخوان، حقیقتی دیگر و سفر به دیگر سو (سفر به ایست لن)، هنوز براین باور است که دانشجوی مردمشناسی است و دربارهی اعتقادات سرخپوستان یاکی اهل مکزیک و گیاه پیوته، تحقیق میدانی میکند.۱ کاستاندا این سه کتاب را در سالهایی مینویسد که با دونخوان در ارتباط است و تحت راهنمایی او به حساب خودش تعلیمات جادوگری میبیند. دونخوان از همان اول به او اجازه میدهد که هرچه میخواهد بنویسد، زیرا که میداند نوشتن برای کاستاندا حیاتی است. اگرچه دونخوان و همراهش دونخنارو از هر فرصتی برای مسخرهکردن وسواس یادداشتنویسی کاستاندا استفاده میکنند، ولی با این وجود او را منع نمیکنند. درنهایت به عقیدهی دونخوان، کلام تنها وقتی میتواند القاکنندهی دانش معنوی باشد که شنونده یا خوانندهی آن انرژی کافی برای درک آن داشته باشد. از آنجا که بیشتر انرژی مردم صرف خودبزرگبینی و خودمحوری میشود، چیزی برای درک حقیقت باقی نمیماند و بزرگترین اسرار معنوی در کلام بیمعنا میشود. از طرف دیگر، آگاهی معنوی تنها از طریق تجربهی معنوی میسر میشود که یکی از مهمترین شاخصههای آن سکوت درونی و خاموش کردن مکالمهی درونی است یعنی تجربهای ورای کلام و عقلانیت.
سالها بعد دونخوان با شیطنت خاصی به کاستاندا میفهماند که نقش جادوگر را از آن جهت ایفا کرده تا بتواند سر کاستاندا را با جادو و جنبل گرم کند و او را در کنار خود نگاه دارد. دونخوان در واقع راهنمای معنوی طریقتی کهن، بومی و شفاهی در آمریکای جنوبی است. دونخوان هدف راه معنوی را آزادی میداند، آزادی از بند منیّت و پیوستن به ناشناختهای پر از رمز و راز. از نظر دونخوان، همهی هستی انواری است که از یک منبع سرچشمه میگیرد، اما انسانها در حباب خودبزرگبینی و دلسوزی برای خود، اسیر شدهاند و در نتیجه انرژی کافی برای مواجه شدن با حقیقتی بیکران، پر هیبت و سهمگین را ندارند. سالک معنوی در طریقت دونخوان یک جنگجو است. جنگجویی که برای رسیدن به نیستی و تهی شدن، هر لحظه با خود در جدال است. البته راهنمای معنوی از هر فرصتی برای ضربهزدن به حباب خود دوستی و خود محوری او استفاده میکند و گاهی این ضربه بینهایت بیرحمانه است. مانند آن زمان که راهنمای معنوی دونخوان (جولیان)، در پایان یک جشن و پایکوبی و در ملاء عام، دونخوان جوان را به داخل یک رودخانهی خروشان پرتاب میکند. دونخوان میگوید که در آن زمان یک مرد جوان بسیار خشمگین بوده که همه کس و همه چیز را بهخاطر ناملایمات زندگی خود مقصر میدانسته و راهنمای او هرچه میکرده که او را از این حالت بیرون بیاورد موفق نمیشده. تا بالاخره در حالی که او را به رودخانه میاندازد به او میگوید: «تو را به خدا از دست رودخانه عصبانی نشو!» پس از شوک اولیه و ناسزا گفتن به راهنمایش، بالاخره آنچه در آن لحظه برای دونخوان جوان از هرچیز دیگر مهمتر بود، زندهماندن و جان سالم به دربردن از این مهلکه بود و برای این کار باید میتوانست خشم خود را مهار کند و خود را به جریان رودخانه بسپارد و این اتفاق سرانجام به درکی عمیق و تحولی درونی میانجامد.
یکی دیگر از توصیههای مکتب دونخوان برای تمرین نیستی و تهیشدن مواجه شدن و سروکار داشتن با خردهستمگران است. خردهستمگر کسی است که به ما ریاضت میدهد. به قول دونخوان، هیچ چیز مثل ریاضتکشیدن از دست آدمهای مشکلدار و مریض در صدر قدرت، به یک جنگجوی معنوی آموزش نمیدهد. اینجاست که جنگجوی معنوی میتواند با تمرین خودداری و صبر، نفس خود را تادیب کند. برای همین، در مکتب دونخوان متداول بود که همه راهروان تازه کار به دنبال خردهستمگری باشند تا به کمک او نفس خود را مهار کنند. البته خردهستمگران درجهبندی دارند و روبرو شدن با ردههای بالای خردهستمگران گاهی مسألهی مرگ و زندگی است. در اینجا دونخوان تاکید میکند که منظور او به هیچ وجه قربانی شدن به دست ستمگران نیست، بلکه یک جنگجوی معنوی از ستمگران برای به بند کشیدن نفس خود هوشیارانه استفاده میکند. به قول دونخوان «خردهستمگران خود را خیلی جدی میگیرند در حالی که جنگجویان معنوی اصلا خود را جدی نمیگیرند.» آنچه باعث شکست مردم عادی در برابر خردهستمگران میشود، خودمحوری و خودبزرگبینی آنان است. هر کسی که کوچکترین ذرهای غرور در خود داشته باشد، در اثر فشار خردهستمگر احساس بیارزشی میکند و قربانی میشود. اما جنگجوی معنوی در کمال آگاهی، خردهستمگرِ مقابل خود را بررسی میکند، نقاط منفی و مثبت او را میسنجد، ضعفهای او را در نظر میگیرد و صبورانه و با درایت، نقشههای او را عقیم میکند، بدون آن که خشمگین شود و قصد تلافیکردن داشته باشد. در نهایت به نظر دونخوان خردهستمگران نه تنها باعث ناراحتی جنگجویان معنوی نمیشوند، بلکه گاهی حتا میتوانند منبع نشاط و تفریح آنان هم باشند، زیرا هیچ چیز مسخرهتر از نفس رسوا و عریان نیست.۲
مفهوم دیگری که دونخوان بارها و بارها دربارهی آن صحبت میکند کمینکردن است. در واقع در مکتب دونخوان دو روش عمده برای طی طریق وجود دارد: روش اول رویا و یا سیر معنوی است. در این روش به جنگجوی معنوی تعلیم داده میشود تا به کالبد رویای خود تسلط پیدا کند و با کمک آن مراحل طریقت را طی کند. طبیعتاً از این روش در بُعدی خارج از دنیای روزمره استفاده میشود. روش دوم اما کمینکردن است. از نظر دونخوان اگرچه جنگجوی معنوی باید در هر دو روش آموزش ببیند اما باز هم یکی از این دو روش را به دیگری ترجیح میدهد. برای دونخوان و راهنمای معنوی او (جولیان)، کمینکردن روش غالب بود و برای همین دونخوان تاکید زیادی روی این روش دارد. کمینکردن در واقع کمینکردن نفس است و کنترل رفتار در زندگی روزمره و این روش چهار جنبه دارد:
جنبهی اول کمینکردن، بیرحمی است، اما یک نوع «بیرحمی که با جذابیت توام است و هیچ خشونتی به همراه ندارد.» مثال بارز بیرحمی، راهنمای معنوی کامل است. جولیان وقتی که دونخوان جوان را به داخل یک رودخانهی خروشان پرتاب میکند، اهمیتی به شکایتها، ترسها و احساسات ناخوشایند او نمیدهد.در عین حال جولیان با جذابیت فوقالعادهای، در پایان یک جشن و پایکوبی این عمل را انجام میدهد و از آنجا که عمل او از منیت او سرچشمه نمیگیرد، بیرحمی او خشونتی به همراه ندارد. راهنمای معنوی تهی است و به چیزی جز هدف غایی نمیاندیشد. لذا او به فریادها و دستوپازدنهای جنگجوی معنوی اهمیتی نمیدهد و او را کشانکشان به وادی حقیقت میبرد.
جنبهی دوم کمینکردن، حیلهگری است. اما «نیرنگی که دلپذیر است و هیچ ستمی در آن نیست.» جولیان، راهنمای معنوی دونخوان، استاد حیلهگری بود، او میتوانست در هر آن، نقشی را چنان بازی کند که در آن ناپدید شود. گاه پیرمردی فرسوده است و گاه جوانی چابک، گاه درمانگری زیرک است و گاه پدری رنجور و نگران. اما مسأله این است که این حیلهگری همیشه در خدمت حقیقت است و برای همین ستمی در آن نیست. مثال دیگر حیلهگری خود دونخوان است، که در هر مرحله دامی برای کاستاندا و خودبزرگبینی او میگذارد و او را وادار میکند که با حقیقت نفس خود روبرو شود.۳
جنبهی سوم کمینکردن، صبر است، اما «صبری پویا و بدون سهل انگاری.» صبر پویای دونخوان شاید مهمترین و کلیدیترین جنبهی کمینکردن او باشد. در کتابهای کاستاندا بارها و بارها متوجه میشویم که دونخوان با وجود اینکه راهنمای معنوی است، خود را برتر از کاستاندا نمیداند و با صبر و حوصله در طی سالها، کسی را که به قول دونخوان از دنیای نفس افسار گسیخته میآید، اندکاندک و قدم به قدم با معرفت آشنا میکند. دونخوان در جایی میگوید که پذیرفتن کاستاندا به عنوان شاگرد یکی از بزرگترین چالشهای او در زندگی بوده، ولی چون حق او را جلوی پای دونخوان قرار داده، دونخوان به عنوان یک جنگجوی معنوی این چالش را پذیرفته و آن را فرصتی دانسته برای کمینکردن خود و کاستاندا. به علاوه، جنگجوی معنوی برای رسیدن به حقیقت باید صبری پویا داشته باشد، بدین معنا که او میداند به دنبال چیست و میداند که برای رسیدن به هدف باید سالها تلاش کند و میداند که هیچ ضمانتی برای رسیدن به هدف وجود ندارد، اما هنوز یک شانس بسیار بسیار کوچک هست و برای استفاده از این شانس باید انرژی ذخیره کند و تنها راه ذخیره کردن انرژی، گذشتن از من و ما و تهیشدن است و تهیشدن سالها تلاش و تمرین میخواهد. پس صبر پویا یعنی تلاش برای رسیدن به هدفی که بسیار دور و تقریبا غیرممکن است.
و بالاخره، جنبهی چهارم کمینکردن، ملاحت و شیرینی است، اما «شیرینیِ مهلک و کشندهای که در آن حماقتی نیست.» شیرینی یک جنگجوی معنوی، بیرحمی او را میپوشاند و کسی نمیتواند حدس بزند که در زیر پوشش این شیرینی و ملاحت چه خطری نهفته است. اما منظور از هیچکدام از صورتهای کمینکردن، گولزدن دیگران به معنای دروغ و ریا نیست، بلکه کمینکردن جنگجوی معنوی، روشی است برای هوشیاری دم به دم از خود و پیرامون خود. از این رو جنگجوی معنوی همیشه در حال آمادهباش است و سعی میکند تن به عادت و روزمرگی ندهد و حتا در حالی که از لحظهها لذت میبرد، خود را کمین کند. لذت بردن دونخوان از اشعار گوته، ریلک و کتاب باگواگیتا، به گفته خودش استفاده از شعر برای کمینکردنِ خود است، بدین معنی که شعر برای دونخوان یادآور راه حقیقت است و او را از روزمرگی جدا میسازد.
بدیهی است برای کسی که کمینکردن نفسش یکی از الویتهای راه معنویش محسوب میشود، وارستگی و عدم تعلق به دنیا الزامی است. جنگجوی معنوی نه به چیزی نیاز دارد و نه به چیزی به شدت وابسته است. وابستگی او به دنیا در حد تأمین نیازهای اولیهی زندگی است. برای مثال دونخوان برای امرار معاش بازرگانی میکند. اما یک جنگجوی معنوی حتا به شخصیت ساختگی خودش هم وابسته نیست. برای همین است که میتواند به هر شکلی در بیاید. به محض این که جنگجوی معنوی بتواند با چشمِ باطن حقیقت را ببیند، دیگر هیچ چیز برای او اهمیت ندارد. به قول دونخوان «او دیگر نه پایبند شرف است، نه درگیر شأن و مقام، نه خانواده دارد و نه نام و نشان.» او به هیچ جا و هیچ چیزی به جز حقیقت تعلق ندارد. در عین حال جنگجوی معنوی فروتن و افتاده است، چرا که با چشمِ باطن عظمت و جلالِ حقیقت را میبینید و انوار عالم را در نظر دارد. از این رو باز هم به قول دونخوان «سنگریزه بودن، مورچه بودن و یا انسان بودن به یک اندازه اسرارآمیز و حیرتآور است.»۴
جنگجوی معنوی بینهایت فروتن است چرا که ناتوانی خود را در مقابل حقیقت لایتناهی درک میکند. او میداند که علیرغم سالها کمینکردن، وارستگی و عزت نفس، امکان آزادی نهایی و بقا در ابدیّت امکانی دور دست و بسیار بعید است. همچنین او میداند که به همهی آدمها، شانس آزادی داده شده است یعنی همهی آدمها، قدرت این را دارند که به یک جنگجوی معنوی بدل شوند. تنها فرقی که بین او و دیگر آدمها وجود دارد این است که او این امر بالقوه را به فعل بدل کرده است و آن هم باز به اختیار او نبوده است. تقدیر چنین بوده که در تیررس راهنمایی باشد و شکار او شود. پس او خود را برتر از هیچکس نمیداند و با فروتنی با همنوعان خود برخورد میکند. دربارهی آنها قضاوت خوب و بد نمیکند. اگر بتواند کاری برای آنها انجام دهد دریغ نمیکند ولی به دنبال راهنمایی و تغییر کسی نیست. تنها یک جنگجوی کامل و بیعیب و نقص میتواند به دیگران کمک واقعی کند. اما توصیهی دونخوان به دیگر جنگجویان این است که آنها باید آدمها را به حال خودشان بگذارند. آنچه دیگران میگویند و میکنند مسألهی جنگجوی معنوی نیست، بلکه مسألهی او همیشه و همه جا خودِ اوست.
نکتهی مهمی که درباره تعلیمات دونخوان وجود دارد این است که این تعلیمات به واسطهی رابطهی او با کارلوس کاستاندا و از زبان کاستاندا و نقطه نظر او به خوانندگان کتابهایش منتقل میشود. حتا برخی معتقدند که دونخوان یک شخصیت ساختگی است و وجود خارجی ندارد. اما به عقیدهی من باور کردن اینکه یک دانشجوی مردم شناسی به یک راهنمای معنوی سرخپوست برخورد کند، آسانتر است تا باور کردن اینکه یک دانشجوی مردم شناسی، به یکباره نه تنها داستاننویس متبحری شود، بلکه بتواند شخصیتی خلق کند که به این اندازه به تجربیات معنوی مسلط باشد و بتواند خوانندگان را از هر فرقه و مرامی در دنیا به خود جذب کند.
از نظر من، نقطه نظر بسیار عقلانی و خودمحور کاستاندا، تصویر دونخوان را تا حدی مخدوش میکند. دونخوان بارها و بارها به کاستاندا اعتراض میکند که تصویر او از جنگجوی معنوی، تصویری خشک، خشن و ترسناک است و این تصویر ناشی از عقل و خود دوستی و ترس او است. اما با این وجود عصارهی دانش دونخوان و شخصیت او، حتا از پس دیدگاه بسیار عقلانی و خودمحور کاستاندا پیدا است. دونخوان و همراهش دونخنارو بسیار شوخطبعند و از هر فرصتی برای شوخیکردن با کاستاندا و مسخرهکردن خودبزرگبینی او استفاده میکنند. دونخوان بارها تاکید میکند که جنگجوی معنوی اصلا خود را جدی نمیگیرد و میتواند به راحتی هم به خودش بخندد و هم به دیگران. از طرف دیگر، با وجود این که سفر جنگجوی معنوی، سفرِ تنهایی است و او را از مردم عادی جدا میکند، جنگجوی معنوی هنوز همراهان راه را با خود دارد و دوستی و محبت میان آنها یکی از مهمترین دلگرمیهای راه اوست. دونخوان و دونخنارو مثل دو همزاد، همدم و همآواز هستند و چیزی برای پنهان کردن از هم ندارند. اما محبت جنگجوی معنوی، به همراهان او ختم نمیشود. دونخوان در جایی میگوید: «زندگی یک جنگجوی معنوی نمیتواند منزوی، سرد و بدون احساس باشد ، چرا که زندگی او در عشق او به معشوق او خلاصه میشود.» معشوق دونخوان زمین است و حیات آن. زمین از نظر دونخوان یک موجود زنده است و نفس میکشد. زمین به ساکنان خود همه چیز میبخشد، از غذا گرفته تا دوا و آرامش. جنگجوی معنوی عاشق زمین است و به خاطر این عشق، نه احساس تنهایی میکند و نه احساس افسردگی.۵
نکتههای دیگر بسیاری دربارهی تعلیمات دونخوان وجود دارد اما هدف من در این نوشته این بوده که بیشتر دربارهی آن قسمت از آموزشهای دونخوان که در خصوص روش زندگیکردن یک جنگجوی معنوی است صحبت کنم، زیرا باز هم به قول دونخوان، ناشناخته یا (ناوال) در کلام نمیگنجد و قابل بحث و گفتوگو نیست. تنها استفادهی کلام، این است که یادآور راه باشد و به ما کمک کند تا هدف غایی را به خاطر آوریم. دونخوان به کاستاندا میگوید: «هنگامی که راه سختتر از توان تو میشود این کلمات را تکرار کن:
من مغلوب قدرتی هستم که به سرنوشت من حاکم است.
به چیزی نمیآویزم،
پس چیزی برای دفاع کردن ندارم.
فکری در سرم نیست،
پس میتوانم با چشم دل ببینم.
ترسی ندارم،
پس میتوانم خود را به یاد آورم.
بدون وابستگی و به راحتی،
به سرعت تیر از کنار عقاب میگذرم تا به آزادی دست یابم.»۶
یادداشتها
۱- این جستار بر اساس برداشت نویسنده از کتابهای کارلوس کاستاندا به زبان انگلیسی نوشته شده و ترجمهی مفاهیم و نقلقولها از خود نویسنده است. اگر چه اغلب کتابهای کارلوس کاستاندا به زبان فارسی ترجمه شده است، این جستار بر اساس برداشت نویسنده از کتابهای کاستاندا به زبان انگلیسی نوشته شده و ترجمهی مفاهیم و نقل قولها از خود نویسنده است.
• Castaneda, Carlos. The Teachings of Don Juan; a Yaqui Way of Knowledge. Berkeley, 1968.
• Castaneda, Carlos. A Separate Reality: Further Conversations with Don Juan. Simon & Schuster, 1971.
• Castaneda, Carlos. Journey to Ixtlan: The Lessons of Don Juan. Simon and Schuster, 1973.
۲- Castaneda, Carlos. The Fire from Within. Simon & Schuster, 1984
۳- Castaneda, Carlos. Power of Silence. Atria Books, 1991
۴- Castaneda, Carlos. The Eagle’s Gift. Simon and Schuster, 1981
۵- همان
۶- همان