آرزوی دیدار
مهدی داودوندی
.
.
ای نور هدایت نظری سوی گدا کن
این سینهی پر درد مرا مست خدا کن
دانم نبـُوَم لایق دیدار تو شاها
از دور نگاهی به من بی سرپا کن
افتاده و نالان و پریشان و نزارم
از فکر و خیالات عبث، ساده رها کن
وسواس ز حد گشت و نفسها همه بی تو
ای سرّ خدا از کرم این درد دوا کن
مردیم ز گل خواری و حلق دگری بخش
نوری تو در آن ریز و دلم پر ز صفا کن
پایان برسان هجر و فراق و شب دوری
با جلوهی مستانه شکوفا دل ما کن
موران ضعیفیم و پناهنده سلطان
بی رنج و بلا حاجت این جمع روا کن
گفتا نکنید هیچ ز معشوق تمنا
لطفی کن و با عشق مرا پر ز حیا کن
این نیزنِ بیچاره به جز تو به چه نازد
عشقت به دلم نِه ز کرم ترک جفا کن
