آفرین بر قلم پاک خطاپوش پیر ما

.دکتر الهام باقری
.

نخست باید گفت: این مقال، نه قرار است متن دفاعیه‌یی از پیر حافظ باشد، نه قبح و حسن رفتار او داوری شود، و نه مقایسه‌یی میان پیران پیش و پس از او انجام گیرد.
قرار است آنچه از شوخ و شنگیِ مراد حافظ در محدوده‌ی سروده‌های او دیده می‌شود، در این چند خط و به وسع پژوهش نویسنده معرفی گردد. مرشدی که حافظ -خود- او را با لقب‌هایی چون: پیر مغان، پیر خرابات، پیر میکده، پیر میخانه، پیر می‌فروش، پیر باده‌فروش، پیر دردی‌کش ما، پیر پیمانه‌کش من، پیر گلرنگ من، پیر من، پیر ما، پیر سالک عشق، پیر صحبت، پیر طریقت، پیر مناجات و پیر صاحب‌فن به ما بازمی‌شناساند.

پیرِ می‌فروشِ دست‌ودل‌بازِ وفادارِ مهربان، که جام جهان‌بین‌اش را در کمال بخشندگی به مرید می‌دهد؛ بدمستی‌های حافظ و هم‌پیاله‌یی‌هایش را تاب می‌آورد؛ رند است و پرده‌ی اسرار را نگه می‌دارد؛ حتی در برابر ریاکاران ازرق‌پوش، و شیخ و زاهد و قاضیِ دورو و متظاهر، به مریدان اجازه نمی‌دهد خبث و ناپاکی کنند. نگاهی نافذ دارد. آگاهی‌بخش است. زر و زوری ندارد؛ اما خدای عطابخش و خطاپوش با اوست. حکیم است و سخن‌اش اثرگذار. زیست شبانه دارد. تنها خط قرمزش برای سالکان راه: هم‌نشینی با پیمان‌شکنان، پیوستن به دشمنان، مصاحب ناجنس اختیار کردن، پرده‌دری و راز دل گفتن به خامان روزگار است. هرچند همواره سرخوش است، اما تنها جایی که ملول می‌شود، وقتی‌ست که هم‌صحبتان و مریدان، میخانه را ترک کنند و سراغ او را نگیرند.

پیری که بی‌شک از حافظِ رندِ شوخ‌طبعِ کنایه‌اندازِ ایهام‌گو، در این صفات توانمندتر است؛ به‌گونه‌یی که شاعر حاضر است سر را برای خاک آستان او ببازد، خود را غلام حلقه‌به‌گوش او بخواند، خاک‌بوسیِ آستان او را ترک نکند؛ چون تنها پناه و یاور شاعر است و در دوران بی‌کسی، کس اوست، منت‌پذیر و خدمت‌گزار پیر است؛ زیرا غم‌هایش نزد او سبک، و در کنار او سرخوش می‌شود؛ اگر مشکلی دارد، برای رفع آن به او می‌گوید، تا او با تأیید نظر حل مسئله کند، و از این بابت‌ها خود را کمترینِ چاکران پیر می‌خواند.

کاش می‌شد تمامیِ بیت‌های مربوط به بند بالا را تکرار کرد، تا میزان ارادت حافظ به پیرش آشکارتر شود؛ اما تنها با چهار بیت سخن را در این زمینه به پایان می‌برم:

بنده‌ی پیر مغانم که ز جهلم برهاند
پیر ما هرچه کند عین عنایت باشد (۱۹۲)

و:

نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هرچه کردیم به چشم کرمش زیبا بود (۲۳۶)

و:

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقه‌ی پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود (۲۳۸)

اما مراد و پیر حافظ به‌راستی که بود؟ اصلا و ابدا نمی‌دانیم او در جهان واقع وجود داشته، یا در خیال شاعرانه‌ی حافظ رشد و نمو یافته‌است، یا نیمی خیالی و نیم دیگر واقعیت تاریخی دارد! هرچه، هم‌ او یک‌تنه، مهم‌ترین شخصیت شعری دیوان شاعر ‌است. بارها شنیده‌ایم که «پیر مغان» (مشهورترین لقب او) به داستان مغان و زرتشتیان برمی‌گردد که چندین مقاله درباره‌ی آن نوشته‌اند. سرجمعِ این پژوهش‌ها می‌گوید، مقصود حافظ از پیر مغان، همان موبد موبدان دین زرتشتی‌ست که در دوره‌ی اسلامی شیراز − یا هرکجا که این موبدان اندک قدرتی داشتند − با ساقی‌گری و بزم‌آرایی قصد می‌کردند «تازه‌مسلمانانِ کمتر راسخ در دین» را به آیین نیاکان و اجدادشان بازگردانند. پیر خرابات، پیر می‌فروش، پیر میکده و از این دست القاب نیز در همین مفهوم و با هدف تقویت شغل دوم پیر مغان (باده‌فروشی) در دیوان حافظ تکرار شده‌است.

حال، چه این داستان واقعی باشد چه نه، و چه حافظ مشتریِ گاه‌وبی‌گاه شراب‌نوشی در بزم واقعیِ او باشد، یا پیر مغان تمثیلی به حساب آید از پیر طریقت حافظ، بیش از این، پرداختن به این بُعد شخصیت او، سخن این جستار را به کج‌راهه می‌برد. مهم آن است که از نظر حافظ، نگاه این پیر، نافذ، کلام‌اش حجت، و رفتارش سلوک حافظ و هم‌کیشانش است، و این‌همه گاهی با طنز حافظ و گاه‌گاهی با شوخ‌طبعیِ خود پیر همراه می‌شود، که اگر چنین تقارنی رخ دهد، غوغایی به‌ پا می‌کند خواندنی در شناخت بهتر پیرِ «دل‌به‌نشاط» اهل حالِ شیرازیِ حافظ!

اما شوخ‌طبعی‌های پیر:

۱. رفتار متناقض؛ پیر نیمه‌شبان از مسجد به میخانه می‌رود:

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما؟
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون؟
روی سوی خانه‌ی خمار دارد پیر ما (۵۲)

به‌ظاهر، نیمه‌شبان به میخانه رفتن، برای انجام کار پنهانی‌ست؛ اما همان گونه که در تفسیر سروده‌های حافظ بارها و بارها خوانده‌ و شنیده‌ایم، سخن حافظ به ایهام آمیخته است، چه در فرم، چه در محتوا. بنابراین، اینکه پیر در لحظه‌ی دوش وقت سحر، به‌جای خواندن نماز شب و دعا و نیایش در مسجد (فعالیت سحرگاهان مسجدیان) به‌سوی میخانه می‌رود، مفهوم درونی‌تری نیز دارد: باده‌نوشیِ نیمه‌شبان و دم صبح، کار هر می‌خواره‌ی تازه‌کاری نیست. آن‌که صبح‌اش را با ثلاثه‌ی غساله آغاز می‌کند، بدین معناست که شب، سبعه‌ی نائمه را زده‌، و نیم‌روز خمسه‌ی هاضمه‌اش را نوشیده‌است! وگرنه مرادِ «ما»ی حافظ اگر نخستین بارش بود که نیمه‌شبان از مسجد به‌سوی میخانه می‌رفته، نمی‌توانسته به‌قصد شراب‌نوشی بوده باشد! حالا بماند که حافظ از این رفتار پرتناقض پیر چه بهره‌ها که نبرده و این کار را سرمشق خود و مریدان پیر قرار داده، و با تکرار پنج‌باره‌ی «ما»، دوبار «پیر» و دوبار «روی سوی» در کنار پرسش‌های مطرح‌شده در مصرع دوم و سوم (ترکیب تجاهل العارف و استفهام انکاری و حیرت)، به‌جای تدبیری عاقلانه، با ترفند «عذر بدتر از گناه»، برای رو به قبله نایستادن و نماز نخواندن، قبول بی‌چون‌و‌چرای رفتار متناقض پیر را سرمشق خود قرار داده و برای حُسن استفاده از این رفتار قلندروار پیر، بدون آنکه دستور طریقتی در کار باشد، توجیهی شوخ‌طبعانه‌یی می‌آورد و در عین ساده‌دلی ظاهری و رندی درونی، چاره را پذیرش رفتار پیر و تکرار آن می‌شمرد!

۲. گفتار متناقض؛

۱-۲. کلمات القصار پیر حافظ، از شاهکارهای شوخ‌طبعی‌ست:

فتویِ پیر مغان دارم و قولی‌ست قدیم
که حرام است می آن‌جا که نه یار است ندیم (۴۰۱)

نخستین پارادوکس طنزآمیز بیت، فتوا دادن است از پیر مغان! فتوا را مفتی و مجتهد دین اسلام صادر می‌کند، نه پیر مغان که در معنای نخست‌اش موبد دین زرتشت است و در معنای دوم، شراب‌فروش! اما دومین پارادوکس طنزآمیز و خواندنی، متن فتواست: پیر مغان فتوا صادر کرده، «جایی که یار، مونس و هم‌نشین و همدل نیست، شراب بنوشی حرام است!» همچنین واژه‌ی اسلامیِ «حرام» را به‌جای استفاده در موضع «شراب‌ ننوشیدن»، در موضع «شراب‌ نوشیدن» به کار برده‌است! اما باز هم، این ظاهر امر است. بازیگوشیِ بعدی پیر به واژه‌ی ایهامیِ «ندیم» برمی‌گردد. ندیم، افزون بر هم‌نشین و هم‌پیاله، به‌معنای «پشیمان» نیز هست. حال جمله را با معنای دوم، دوباره بخوانیم: اگر یار، پشیمان نباشد، خوردن می با او حرام است!

پشیمان از چه؟ هرچه. تصویرسازیِ بزم باده‌نوشی دونفره، که یکی از این دو، واجب است پشیمان باشد، برای آن دیگری چه لذتی دارد؟ این نکته بماند برای ذهن مخاطبان این وجیزه، با یافتن سنخیت و تناسب میان جنس پشیمانی، و حضور واژه‌ی «حرام» در «فتوا»یی که پیر مغان صادر کرده‌است! بازی‌های زبانی تشدیدکننده‌ی طنز، واج‌آرایی «غ/ق»، تکرار «است»، جناس میان «قدیم/ندیم» بر بازیگوشی بیت افزوده‌است.

۲-۲. پاسخ کوتاه، شیطنت‌آمیز و متناقض؛ یکی از بخش‌های خواندنی دیوان حافظ گفت‌وگوی شاعر با پیر مغان است. اغلب، پرسشی یا مشکلی مطرح می‌شود، که پیر مغان پاسخ‌گوست. این پاسخ‌ها گاهی اندرز است، گاهی فرمان و گاه گپی دوستانه در بزمی دونفره و دور از چشم اغیار، در اوج مستی و راستی:

به پیر میکده گفتم که «چیست راه نجات؟»
بخواست جام می و گفت: «عیب پوشیدن!» (۴۲۱)

نخستین پارادوکس، در پرسش حافظ از پیر میکده است! حافظ به‌جای یافتن پاسخ چیستیِ راه نجات و رستگاری با پرسش از شیخ و فقیه و فیلسوف و حکیم، با پیر میکده در این‌باره گفت‌وگو می‌کند و از او می‌پرسد. پاسخ پیر میکده چیست؟ ترکیب رفتار و سخن کوتاه پیر میکده، شراب‌ نوشیدن و عیب را پوشیدن است. بازی ایهامی همراه پارادوکس از همین جا شکل می‌گیرد. ظاهر امر، همین که پای شراب به میان بیاید، عیب و گناه و کار زشت آشکار می‌گردد. زیرا مستِ باده نمی‌تواند که پنهان‌کاری کند! از این تناقض ظاهری، بوی «قول به موجب» (پرت‌وپلا پاسخ‌دادن) به مشام می‌رسد؛ و معلوم نمی‌کند پیر میکده با رفتارش به شاعر پاسخ داده، یا گفتارش، یا ترکیب رفتار و گفتار متناقض!؟ به‌راستی از نگاه پیر میکده، راه نجات چیست؟ می ‌نوشیدن؟ عیب خود را پنهان‌کردن؟ عیب دیگران را پوشاندن؟ مست‌شدن و از سر مستی بدی و نقصان و گناه و زشتی دیگران یا خود را لو ندادن؟! از این تناقض که بگذریم، و واژه‌ی «نجات» را آزادی و رهایی معنا کنیم و «پوشیدن عیب» را جور دیگر ببینیم، معنای تازه‌یی زیر زبان مزه می‌کند، که معنای نخست (عیب را پنهان‌‌کردن) از یاد می‌رود، و تناقض ظاهری رفع می‌شود؛ زیرا درمی‌یابیم پیر بذله‌گو و دل‌‌به‌نشاط حافظ از پذیرش عیب و گناه سخن می‌گوید و راه رهایی و آزادی را تنها در پوشیدن لباس عیب و گناه و زشتی می‌داند و خلاص!

۳-۲. تفسیر شوخ‌طبعانه‌ی حافظ از سخن شوخ‌طبعانه‌ی پیر؛ برای حسن‌ختام این چند خط، به بیت بحث‌برانگیز و تفسیرسازِ پرگفت‌وگوی غزل حافظ اشاره‌یی می‌شود، برای آنکه بهتر دریابیم وقتی پیری این‌چنین رند باشد، مرید نیز رندی و بازیگوشی را می‌آموزد و کار جهان را به بازی می‌گیرد.

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد (۱۳۹)

هنوز زمان چندانی از درگذشت حافظ نگذشته بود، که شرح و تأویل این بیت در رساله‌هایی نوشته شد، و همچنان در کانون توجه مفسران و پژوهشگران است. برخی معتقدند تهکّم (ریشخند) دارد و از مشرب خیامی ریشه گرفته‌است.

سخن «پیر ما» به حوزه‌ی فلسفه‌ی اسلامی برمی‌گردد. اینکه «قلم صنع» خدا در آفرینش، بی‌خطاست؛ یعنی از «نظام احسن» برخوردار است؛ و کامل است؛ اما در ظاهر بیت، گویی حافظ به این نظام احسن و اکمل شک دارد؛ پس با شیطنت و بازیگوشی با این فلسفه برخورد می‌کند: پیر معتقد است که نظام آفرینش بی‌خطاست! این از گزاره‌ی فلسفیِ بیت؛ اما با آوردن مصرع دوم، سمبل «آفرینش بی‌خطا» تخریب می‌شود؛ زیرا حافظ با نعل وارونه، بر سخن پیر، بابت پوشانندگیِ خطای آفرینش احسنت می‌فرستد، و با این آفرین و احسنت دو شیطنت می‌کند: نخست، پیرِ ما به‌سبب ساده‌لوحی و پاکیِ درون خودش عیب‌ها را نمی‌بیند؛ دوم، همه می‌دانند که کارگاه آفرینش خطاکار است؛ اما انسان‌های باتجربه، پنهان‌کاری و چشم‌پوشی می‌کنند!

بازی دیگر حافظ با مخاطب این است، که مصرع دوم، سخن پیر است؟ یا سخن حافظ؟! به‌عبارتی، اگر ادامه‌ی سخن خود پیر باشد، احسنت پیر بر قلم صنع است که در دست خداست و پوشاننده‌ی خطاهای بشری! و دیگر طنزی به چشم نمی‌آید! اما بازی عمیق‌تر، این‌که شاعر چون خود را سراپا عیب می‌بیند، و پیر عیب‌های شاعر را ندید می‌گیرد، از این بابت، بر نظر پیر آفرین می‌فرستد!

حالا بیاییم یک جور دیگر هم به بیت بنگریم و گزاره‌ی مصرع نخست را نیز سرخوشانه و با شیطنت و بازیگوشی و از سر طعنه و استهزا به آفریده‌های ناقصی معنا کنیم، که در کل غزل این بیت بدان‌ها اشاره شده‌است؛ مانند شاه ترکان. یادمان باشد پیرِ حافظ، خود به سِرپوشی و پرده‌داری و حفظ حرمت دیگران شهره است. پس اگر بخواهد نقدی هم به کسی داشته باشد، به‌صراحت و آشکار چنین نمی‌کند.

پس معنا چنین می‌شود: پیر با ظرافت و کنایه، همراه ریشخند و وارونه‌گویی، «قلم صنع» را نظام احسن دیده‌است. اگر معتقد باشیم پاسخ حافظ به گزاره‌ی مصرع نخست، در مصرع دوم قرار دارد، طنزی پیچیده و ایهامی بسیار دل‌نشین شکل می‌گیرد؛ یعنی واکنش حافظ به وارونه‌گویی پیر، باز هم در ترکیب «خطاپوش» است در کنار ایهام واژگانی «نظر» و ساخت ترکیب «نظر پاک»! دو معنای متفاوت به ترتیب زیر به دست می‌آید:

۱. پیر ما خطا را مربوط به قلم صنع نمی‌داند؛ اما خطا جای دیگر وجود دارد. از مصرع دوم می‌توان خطا را در اندیشه‌ی فلسفی معتقد به «نظام احسن» یافت. بدین ترتیب، پیر آن را به‌ ریشخند می‌گیرد؛ اما همین که با نگاه پاک خود، خطای اندیشه‌ورزان فلسفی را به رویشان نمی‌آورد، احسنت دارد؛

۲. پیر ما می‌داند در نظام احسن خدا نقص و خطا وجود دارد؛ اما آن را بر زبان نمی‌آورد و پرده‌دری نمی‌کند؛ آفرین که حاضر است با مخفی‌کردن این خطا و پاکی نظر (با هرکدام از معناهایش: بصر، چشم، نگاه، عنایت، التفات، توجه، رای، چشم‌داشت، منظور)، خودش لباس خطا بپوشد و اشتباه را از او ببینیم، نه نظام جهان؛
هرچند در این بیت، گفت‌وگوی مستقیمی میان پیر و حافظ شکل نگرفته، اما هوشمندی هر دو و آشنایی‌شان به رمز و رموز شوخ‌طبعی و بازیگوشی به‌خوبی مشهود است.

اکنون دیگر می‌دانیم چرا حافظ برای پیر خود، صفت‌ «می‌فروش» و هم‌معناهای آن را برگزیده‌است. از قدیم گفته‌اند مستی و راستی‌. با همین ترفند هرجا دلش خواسته، از زبان پیر سرخوشی‌بخش و همدل، حرف دلش را زده‌است. با آنکه می‌داند باده‌نوشی در اسلام حرام، و مستی گناه است، اما چون سخن و اقرار و گواه شراب‌خوار در اسلام پذیرفته نیست، مستندات شگفت‌آوری را از زبان پیر مغان با چنان استواری سخن بیان کرده، که مخاطب شعر، همچون وحی منزل هرچه پیرمغان او می‌گوید، می‌پذیرد و بر دیده می‌گذارد. پیر مغان حافظ، شاید کمی از این نظر شبیه سقراط آثار افلاطون باشد که از او اثری در تاریخ به ثبت خودش وجود ندارد؛ و هرچه می‌خوانیم از زبان افلاطون است. پیر حافظ که به اسطوره‌ی ویژه‌ی دیوان او بدل شده‌است، برای شاعر چنان مهم است و سخنش را بی‌چون‌وچرا می‌پذیرد، که اگر دستور غیرشرعی «رنگین‌کردن سجاده با شراب» را هم صادر کند، نه‌تنها از نظر حافظ لازم‌الاجراست، که به دیگران نیز توصیه می‌کند چنین کنند.