ابوالحسین نوری، قبله‌‌ی انوار

 از: آن‌ماری شیمل

ترجمه: حسین کاشانی

مقاله‌ی ابوالحسین نوری، قبله‌ انوار در مجله‌ی شماره‌‌ی۱۷ صوفی در زمستان سال۱۳۷۱ به چاپ رسید.

ابوالحسین نوری کلامی شاعرانه داشته که لطیف و ظریف یاد شده و عده‌ای شیوه‌ی او را در تصوف از همه‌ی عرفا والاتر و کلامش را گویاتر خوانده‌اند. برای نوری وجد و موسیقی بخشی از زندگی عارفانه بوده و اعتقاد داشته صوفی کسی است که به سماع حق پردازد.

در میان صوفیان و عارفان بزرگ بغداد که موردتوجه و تحسین ایرانیان بوده‌اند، ابوالحسین نوری مقام ویژه‌ای دارد. شهرت وی بیشتر به­‌خاطر موضع نسبتاً بحث‌‌‌انگیز عرفانی او در مقابل ابوالقاسم جنید (متوفی۲۹۸ ه. ق.) است. احمد بن محمد البغوی از اهالی خراسان بود که احتمالاً در سال۲۲۶ه.ق. به دنیا آمد. وی یکی از شخصیت‌های جالب و برجسته­‌ی بغداد در نیمه‌ی دوم سده­‌ی سوم هجری است و به­ نظر می‌رسد که با ذوالنون مصری (متوفی ۲۴۵ ه. ق.) نیز دیداری داشته‌است. بیشتر دوران زندگی او در بغداد سپری شده و مدتی نیز در رقّا می‏‏‏‏‌‌‌زیسته که بنا به گفته‌ی خواجه عبدالله انصاری مدت یک‌سال سکوت اختیار کرده، چنان‌که عطار در کتابِ تذکرة­الاولیا به نام «آن مجذوب وحدت…آن قبله­‌ی انوار… » از وی یاد می‌کند. وفاتِ ابوالحسن نوری در سال۲۹۵ ه. ق. بوده‌است.

جامع‌ترین شرح­‌حال این صوفی بزرگ را می‌توان در کتاب اللمع فی التصوف تألیف سراج و کتاب التعرف تألیف کلاباذی یافت. در هر دو کتاب، جملات و اشعار زیادی به نوری نسبت داده شده‌است، اما به ­نظر می‌رسد که انتسابِ چند قطعه شعر کوتاه به نوری چندان صحیح نیست، زیرا برخی از این اشعار را در منابع دیگر به منصور حلاج نسبت داده‌اند و شعری که سراج منسوب به وی می‌داند، سراینده‌­ی آن در بسیاری از منابع جمیل معرفی شده‌است.

شرح­‌حال مختصری از او درطبقات‌­الصوفیه روایت شده که تقریباً با مطلبی که درباره­‌ی وی در حلیةالاولیای ابونعیم نوشته شده کلمه‌به‌کلمه مطابقت دارد. همچنین یادداشت‌های فارسی خواجه عبدالله انصاری درکتاب طبقا‌ت‌­الصوفیه درباره‌­­ی نوری با مطالب نفحات‌­الانس جامی در باره‌­ی وی تقریباً برابر و یکی‌ست و چنین به ­نظر می‌رسد که مطالب نفحات‌­الانس جامی درباره­‌ی نوری از کتاب طبقات الصوفیه اقتباس شده‌است. شرح‌­حالی که شیخ عطار درباره­‌ی نوری در تذکرةالاولیا نوشته مفصل‌تر از بقیه‌ی منابع فوق‌الذکر است و عطار با تفسیر شاعرانه‌­­ی خویش به بسط مطالب مختصری که درباره­‌­ی وی موجود بوده پرداخته و روزبهان بقلی نیز در کتاب شرح شطحیات پنج‌فصل را به ابوالحسین نوری اختصاص داده‌است. گویند لقب نوری را به این سبب به او داده‌اند که  هنگام سخن­‌گفتن از سیمایش نور ساطع می‌­شد. چنان‌که جامی در کتاب نفحات‌الانفس از قول نوری چنین روایت می‌کند: «نظرت یوما الی‌النور فلم ازل انظرالیه حتی صرت ذالک‌ النور – هرروز چنان در نور خیره شدم تا اینکه خود نور شدم.» (جامی، نفحات‌الانس، ص۷۹)

ابوالحسین نوری مرید سری سقطی، دایی و مرشد جنید، بوده و اکثر اوقات خویش را در ریاضت به ­سر می‌برده، چنان‌که بارها گفته‌است: «تصوف یعنی ترک هوی نفس.» او همیشه به این نکته تأکید داشته که توکل صوفی واقعی تنها به خداوند است و این گفته از اوست که: «صوفی واقعی به دلایل و چگونگی مسایل نمی‌اندیشد، بلکه تنها با توکل خداوند آرامش می‌یابد.» نوری درباره­‌ی رابطه‌­ی صوفی و خدا هم می‌گوید: «صوفی خدا را از طریق خدا می‌شناسد و با یاد پروردگار خویش می‌خورد، می‌آشامد، می‌خوابد و عشق می‌ورزد.»

نوری با دیدی انتقادی به تصوف زمان خویش، که رو به انحطاط بوده، می‌نگریست و قشیری نیز از این برخورد انتقادی وی متأثر شده، چنان‌که در رساله­‌‌ی فی ‌­علم التصوف (صفحه۵۰) چنین می‌نویسد: «مرقع غطایی بود بر دُر، اکنون مزبله‌هاست بر مردارها.»

یکی از خصایص برجسته‌ی نوری، که موردتحسین تمامی تذکره‌نویسان بوده، ایثار اوست، چنان‌که از نوری روایت شده که گفته‌است: «فقرخاموشی به هنگام تنگدستی و ایثار به وقت غنا است.»، یعنی این‌که فقیر واقعی کسی است که در همه‌­حال از طعام یا دارایی خود به دیگران می‌بخشد. نوری ایثار به دیگران را فرضیه‌ای دینی می‌داند که می‌گوید: «تصوف از علوم و صور گوناگون تشکیل نشده، بلکه از اخلاق ناشی می‌شود.» و گفته‌ی او بر اساس این روایت صوفیانه است: «تخلقوا باخلاق‌الله». تأکید نوری به ایثار در رفتار خود او کاملاً نمایان بود. هنگامی‌ که صوفیان در سال۲۶۴هجری قمری به فتوای غلام خلیل – که حنبلی‌­مذهب بوده – به جرم تعلیم عشق الهی محکوم شدند، نوری حاضر شد جان خود را در ازای آزادی برادران صوفی خود فدا کند. قاضی شرع که از ایثار نوری متعجب شده‌ بود گفت: «اگر اینان زنادقه‌اند، پس موحد در دنیا کیست؟» و خلیفه‌­ی وقت که از این رفتار جوانمردانه‌ی نوری بسیار متأثر شده بود، دستور تبرئه‌ی همه­‌ی صوفیان را صادر کرد و آنها از مرگ نجات یافتند.

شفقت بلاعوض او به دیگران در دعای مشهور او که در آن از خداوند می‌خواهد همه­‌ی خلق به بهشت بروند و در عوض او به جهنم برود منعکس‌شده و حاکی از احساسات عمیق و محبت­‌آمیز او به دیگران است.

بر خلاف جنید که پیرو مکتب صحو در تصوف است، نوری عقل را در درک حقیقت عاجز می‌داند و معتقد است که جنید در زمان محنت به علم پناه برد و صوفیان را از یاد برد. معنای لغوی «محنت» تفتیش عقاید علمای سنت‌گرا توسط معتزله است. اما در این‌جا منظور نوری از این کلمه‌ محاکمه­‌ی صوفیان توسط غلام خلیل است که در اثنای این محاکمه، جنید ترجیح داد که از جمع صوفیان دور بماند.

نوری منکر هرگونه کرامتی بود، اما باوجوداین، کرامات بی‌شماری را به وی نسبت داده‌اند. گویند روزی دو طرف دجله به­‌هم پیوست تا نوری از رودخانه عبور کند، اما او بر جای خود ایستاد و سوگند خورد که تنها با کشتی به آن‌سوی دجله برود. (سراج، کتاب اللمع ص۳۲۷)

مشهورترین کرامتی که به وی نسبت داده‌­اند این است که روزی جسورانه از خداوند خواست تا ماهی‌ای با وزنی مشخص از دجله بیرون آورد، چون داستان کرامت نوری را برای جنید نقل کردند، جنید پاسخ داد که: «بهتر آن بود ماری از دجله بیرون می‌آمد و او را می‌گزید.» (کتاب اللمع، ص۳۲۷)

شاید این داستان به چنین صورتِ مبالغه­‌آمیز بیان شده‌است تا تفاوت بین روش عاشقانه‌ی نوری و روش عاقلانه‌ی جنید را روشن‌تر سازد. چنان‌که یکی از معاصران جنید درباره‌ی او گفته است: «اگر قرار بود که عقل به شکل آدمی در دنیا تجلی کند، به­‌یقین به‌­صورت جنید ظهور می‌کرد.»

با توجه به روش ضدعقلانی او در تصوف، طبیعی است که نوری سماع صوفیانه را بسیار دوست می‌داشته و در این خصوص گفته‌است: «صوفی کسی است که به سماع پردازد.»

گفت­وگوی نوری با جنید درباره­‌ی سماع صوفیانه مشهور است. گویند روزی نوری از جنید خواست تا در سماع شرکت کند و جنید با این آیه­‌ی قرآن به او پاسخ داد که: «وتری الجبال تحسبها جامده و هی تمر مرالحساب – و در آن روز کوه‌ها را بنگری و جامد و ساکن تصور کنی در صورتی که مانند ابر در حرکتند.» (سوره۲۷، آیه‌ی۸۸)

منظور جنید از تلاوت آیه این بوده‌است که شنونده‌ی حقیقی تنها در دل خود به جنبش درمی‌آید و علايم وجد خود را نشان نمی‌دهد. اما برای نوری، وجد و موسیقی جزو لاینفک زندگی عارفانه بوده و بی‌دلیل نبوده که روزبهان بقلی در سوگ­نامه‌ی خود در باب صوفیان می‌پرسد: «کجاست آن ترنّم نوری؟»

حتی داستانی که در باره‌­ی چگونگی مرگ نوری روایت شده‌است حکایت از وجد او می‌کند، چه نوشته‌اند سبب مرگ او سماع پرشوری بود که او را پابرهنه به نیستانی، که به­‌تازگی نی‌های آن را درو کرده‌بودند، کشاند و باعث ایجاد زخم‌های زیادی در پای او شد که دراثر عفونت آن زخم‌ها درگذشت.

تسلیم­‌‌ محض­‌ بودن به معشوق، که احتمالاً منشأ وجد غیرعادی او بوده، سبب شد که خواجه عبدالله انصاری در حق وی بگوید که: «نوری بیش از جنید به عبادت می‌پرداخت.»

اما در برخی مواقع نیز از پندهای معقولانه­‌ی جنید غافل نبوده‌است، چنان‌که روایت است که نوری را دیدند همراه پیرمردی با تأسف بسیار می‌گریست و آن پیرمرد کسی جز ابلیس نبود که از سرنوشت شوم خویش اندوهگین بود.

نوری خود را عاشق حق می‌دانست و این‌همه سبب شد که علمای حنبلی آن زمان وی را مرتد بخوانند، زیرا از نظر آنان استفاده از کلمه‌ی عشق برای بیان رابطه­‌ی بین انسان و خداوند جایز نبود، درحالی‌که برای نوری کلمه‌­ی «محبت» (که ریشه‌­ی این لغت در قرآن، سوره۵، آیه۵۹ آمده) اشاره به مقامی به­‌مراتب والاتر از عشق دارد، زیرا از نظر نوری، عاشق هنوز از معشوق جداست و تنها در مقام محبت است که محب می‌تواند حجاب‌ها را به یک‌­سو زند و اسرار را مشاهده نماید. (شرح شطحیات ،روزبهان ، ص۱۰۰). البته ناگفته نماند که صوفیان بعدی، برخلاف ابوالحسین نوری، عشق را در جایگاهی والاتر از محبت قرار دادند.

ابوالحسین نوری بی‌پروا سخن می‌گفت و از کسی واهمه نداشت. روایت است که روزی صدای موذنی را با بی‌پروایی زهر مهلک خواند و درعوض در جواب صدای سگی لبیک گفت. (شرح شطحیات، روزبهان، ص۹۶)

نوری، با این به‌­اصطلاح بی‌حرمتی به امور دینی، از کسانی که به خاطر پول و مادیات به وظایف مذهبی می‌پرداختند انتقاد کرده و درعین‌­حال، نشان داده‌است چگونه تمامی مخلوقات به حمد وثنای خداوند مشغولند.

این قبیل رفتار و گفتار غیرعادی نوری را حتی دوستانش هم درک نمی‌­کردند. روایت است روزی پول قابل‌­ملاحظه‌ای که دریافت کرده بود همان لحظه به دجله انداخت زیرا حاضر نبود برای مدتی کوتاه هم به مسایل مادی بیندیشد و این کار را علی‌رغم اصرار دوستانش انجام داد که از او می‌خواستند آن پول را صرف کارهای خیر کند.

بنابه گفته‌ی کلاباذی، نوری با استفاده از اصطلاحات تصوف، کتاب‌هایی درباره‌­­ی عرفان نوشته‌است (کتاب التعرف، ص۱۳)، اما تقریباً تا بیست‌سال پیش از کتاب‌های او اثری نبوده‌است تا این‌که پل نویه (Paul Nwiya) برای اولین‌­بار کتاب مقامات ­القلوب نوری را یافت و در دسترس عموم قرار داد. این کتاب شامل توضیحات جالبی درباره‌ی دل آدمی یا به­‌عبارتی جایگاه خداوند است که در آن شاه یا «یقین» با دو وزیرش «خوف» و «رجا» مسکن دارند.

برای چنین تعبیرات بدیعی در سراسر این کتاب از آیات قرآن استفاده شده‌است. به‌خصوص، جایی که دل آدمی را به قصری هفت­‌برج تشبیه می‌­کند. نکته‌‌‌‌‌ی قابل‌­توجه این است که به­ نظر می‌­رسد افکار ابوالحسین نوری تأثیر ب­سزایی بر افکار و اندیشه‌های راهبان اسپانیایی نظیر سنتا ترزا دِ آویلا (Santa Teresa de Avila) و همچنین سن خوان دلا کروز (San Juan de la Cruz) داشته‌است و چگونگی این تأثیر را لوس لپز برالت (Luce Lopez Baralt) در کتاب خویش (1985,ch4,1983) به‌­صورتی کاملاً متقاعدکننده توضیح داده‌است.۱

برای نمونه یادآور شده‌است که تمثیل «قلعه‌ی درونی سنتا ترزا» از همین تمثیل «قصرهفت‌­برج» نوری اقتباس شده‌است. این نکته نیز جالب‌­توجه است که در سیر تاریخ تصوف، تأثیر افکار نوری در ادوار بعد از او، به­‌خصوص در سراسر افریقای شمالی، همچنان ادامه داشته‌است.

کلام ابوالحسین نوری بسیار شاعرانه و زیبا است تا آنجا که شیخ عطار آن را کلامی «لطیف و ظریف» یاد می‌کند و سلّمی عقیده دارد: «شیوه‌ی نوری در تصوف از همه والاتر و کلامش ار همه گویاتر بود.» (طبقات الصوفیه، ص۵۶)

این تمثیل ابوالحسین نوری هم بسیار زیباست که در آن، دل آدمی به گلستانی مانند شده‌است که باران لطف‌وقهر الهی آن را گاه شکوفا کرده و گاه از بین می‌­برد. به‌عقیده‌­ی او، ریاحین این گلستان ستایش و سپاس‌اند. بدیهی است که این تشبیهات و تمثیلات در ادبیات عرفانی و غیرعرفانی ایران تأثیر ب­سزایی داشته‌است.

امروزه ازنظر یک مورخ دینی، یکی از جنبه‌های بسیارجالب افکار نوری ایجاد رابطه بین باطن‌و‌ظاهر دین است که براساس آیات قرآنی عرضه شده‌است. کسانی‌که با پدیده­شنـــاسی دیـن (Phenomenology of Religeon)  فردریک هایلر (Fridrich Heiler) آشنایی دارند، یقیناً می‌دانند چگونه این محقق آلمانی کوشش کرده‌است تا با چهارحلقه‌ی متحدالمرکز، که نمودار ظواهر دین است، خواننده را به مرکز این حلقه‌ها، که لب­‌لباب یا به‌­عبارتی ذات غیرقابل‌درک و شناخت خداوند است، راهنمایی کند. اما هزارسال قبل از او، ابوالحسین نوری مراحل شناخت دل را چنین توصیف کرده‌است:

۱- «صدر» که با اسلام مرتبط است (طبق سوره‌ی۳۹، آیه۲۲)

۲- «قلب» که با ایمان مرتبط است (طبق سوره‌ی۴۹، آیه۷)

۳- «فواد» که جایگاه معرفت است (طبق سوره‌ی۵۳، آیه۱۱)

۴- لُبّ که با توحید مرتبط است (طبق سوره‌ی۳،آیه۱۹۰)

این سلسله­‌مراتب نوری کاملاً با طبقه­‌بندی هایلر مطابقت دارد، به­‌این­‌ترتیب که ابتدا تجلیات ظاهری ادیان موردبحث قرار می‌گیرد، سپس تجلیات باطنی ادیان به‌صورت اشکال سمبولیک مطرح می‌شود و بعد معرفت انسان به خداوند به‌صورت الهامات الهی مورد بررسی قرار می‌گیرد. اما آخرین مرحله‌ که توحید مطلق است، تنها در تاریک‌ترین محل دل، یعنی جایگاه خداوند، تحقق می‌یابد و این کار تنها توسط عشق و ایمان و نه عقل امکان­‌پذیر است. این طبقه‌­بندی نوری در واقع نشان­‌دهنده‌ی نبوغ اوست که توانسته‌است تنها با استفاده از آیات قرآنی شرح مفصلی از طی‌­طریق در تصوف را عرضه دهد. این‌جاست که انسان به کلام تذکره­‌نویسان، که وی را «صاحب‌الوفا» و« امیرالقلوب» نامیده‌اند، پی می‌برد.

زمانی که ابوالحسین نوری درگذشت، جنید با وجود اختلاف‌نظری که با او داشت با این کلمات که نمودار درک عمیق اوست از نوری یاد کرد: «نیمی از تصوف رفت».

یادداشت

۱-پروفسور وینسنت کرنل، استاد دانشگاه دوک مرا نسبت به این مسئله آگاه کرد که به نظر من تاکنون دقیقاً موردبررسی قرار نگرفته.

فهرست منابع

اصفهانی، ابونعیم. حلیة‌الولیا، (۱۹۳۲) در ده جلد، قاهره.

انصاری، خواجه عبدالله. (تاریخ نامعلوم) طبقات صوفیه، به تصحیح ا-ه-حبیبی، کابل.

روزبهان بقلی، (۱۹۶۵) شرح شطحیات، به تصحیح هانری کربن، پاریس و تهران.

سراج، ابونصر. (۱۹۱۴)  کتاب اللمع فی التصوف، به تصحیح  ر. نیکلسون، لندن و لیدن.

سلمی، ابوعبدالرحمان. (۱۹۵۳)  طبقات الصوفیه، به تصحیح نورالدین شریبا، قاهره.

سهروردی، ابوحفص. (۱۹۶۶) عوارف المعارف، بیروت.

عطار، فریدالدین. (۱۹۰۷-۱۹۰۵). تذکرة الاولیا، به سعی ر.نیکلسون، چاپ لندن.

قشیری، ابوالقاسم. (۱۹۱۲). الرسایل فی علم التصوف، قاهره.

کلاباذی، ابوبکر محمّد. (۱۹۳۴). کتاب التعرف لمذهب اهل التصوف، به تصحیح آربری، قاهره.

هجویری، علی بن عثمان. (۱۹۲۵). کشف المحجوب، به تصحیح  ژکوفسکی، لنینگراد.

.Dermenghem E. (1942). Vie des saints muslmans, Algeries

.Heiler, F (1961).  Wesen und Erscheinungsformen der Religion, Stuttgart

.Lopez Baralt, L. (1985).  Huellas deʹ Islam en la literatura espanola, Madrid, (English trand.) Leiden : Brill 1992

——— (1985). Huellas de′ Islam en la literatura espanola, Madrid.

——— (July 1983) ‘‘ De Nuri de Bagdad a Santa Teresa de Jesus : el Simbolo de los siete castillos o moradas concéntricas delama,’’ Vuelta no. 80.

.Massignon, L. (1929). Recueil des textes inédits concernant l′heistore de la mystique en pays d′ Islam, Paris

.Nwiya, P. (1970). Exéges coranique et langage mystique, Beirut : Dar al-Mashreq

عکس از: msandersmusic | pixabay.com