تصوف و تأثیر آن در موسیقی
از: دکتر سید حسین نصر
موسیقی سنتی ایرانی مانند هر هنر دیگر معنوی از سکوت برخیزد و آرامش و صلح آن حقیقت سرمدی را که جاویدان و مافوق هرگونه تعیین و تشخص است در قالب اصوات، که متعلق به عالم صورت و مظاهر است، متجلی سازد. این سکوت و آرامش همانا مُهر عالم معنی بر چهرهی عالم صورت است. ریشهی هر صوت و صدای موزون در اعماق این عالم وسیع سکوت، که مافوق هر نوع صدا و خود اصل هرگونه نداست روییده و از نیروی حیاتبخش آن هستی خود را دریافت میدارد. انسان خود، بین دو سکوت که برای او جنبهی مبهم و ناشناخته دارد قرار گرفتهاست؛ یکی دوران قبل از ولادت و دیگری مرحلهی پس از مرگ. بین این دو مرحله، حیات آدمی همانند لحظهایست که چون ندایی ناگهانی این سکوت بینهایت را برای اندکمدتی میشکند و سپس خود به آن سکوت ملحق میشود. لکن اگر با تعمق بیشتر به این واقعیت بنگریم، به این نکته پی میبریم که آنچه بهنظر انسان نیستی آید، یعنی مرحلهی ماورای حیات این عالم، هستی محض است و آنچه ظاهراً هستی است، یعنی ایام زودگذر زندگانی در این عالم ماده، سایه و ظلی از آن هستی متعالی بیش نیست. زندگانی انسان نیز سروصدایی بیش نیست در مقابل آن سکوت ابدی که در واقع عمیقترینِ همهی موسیقیهاست و این حیات فقط هنگامی دارای معنی میشود که به آن سکوت بپیوندد و سروصدای عالم برون را به نغمهی دلانگیز عالم درون مبدل سازد.
تصوف راهیست از برای دسترسی به آن سکوت و آرامش که در مرکز هستی همگان نهفتهاست، سکوتی که زیباترین همهی موسیقیهاست و آرامشی که منشأ هرگونه فعالیت و تحرک معنیدار است و خود سرچشمهی حیات و مبدأ هستی آدمی است. تصوف ودیعهایست الهی که از جنبهی رحمت او سرچشمه گرفته و در درون وحی آسمانی قرارداده شده، و کلید گشودن سّرِ هستی انسان را به خود انسان بخشیده و امکان دستیافتن انسان را به آن گنجی که در درون وجودش نهفته است و او از آن غافل است، امکانپذیر میسازد. تصوف به انسان وسیلهی خودشناسی و بالنتيجه خداشناسی را عرضه میدارد. بهكمک رسوم و قواعد سیروسلوک، انسان میتواند درک کند که کیست، بمیرد از آنچه هست بهصورت واهی، تا زنده شود و آگاهی یابد به آنچه هست بهمعنای واقعی. تصوف میتواند انسان را به آرامش و سکوتی که در مرکز وجود او نهفته و دسترسی به آن در همهجا و در هر دورهای از زمان میسر است برساند و او را از طوفان حوادث خطير این زندگی و سروصدای عالم ظاهر نجات بخشد، بدون اینکه انسان مجبور شود این عالم را ظاهراً ترک گوید؛ بلکه در تصوف نجات انسان از طریق تحولیست که در او در همین نشئت و در قالب زندگی عادی او پدید آید تا او در نتیجه بتواند موسیقی درونی همهی کائنات را بشنود و مافوق سروصدای روزانهی زندگی، موسیقی سکوت ابدیت را استماع كند.
از برای بیان حقایق خود، تصوف از هرگونه وسيلهی مشروع میتواند استفاده کند و کردهاست؛ از بافندگی گرفته تا تیراندازی، از معماری تا موسیقی، از شعر تا منطق و حکمت الهی. گرچه هدف تصوف سوقدادن آدمی از عالم صورت به عالم معناست، از آنجا که انسان در عالم صورت زیست میکند و از تجرد از این عالم در مرحلهی اول سیروسلوک بیبهره است، با توسل به همین عالم صور است که تصوف انسان را متوجه عالم معنی میسازد.
صورت، حاجب عالم معنا است؛ ولی در عین حال رمز آن عالم است و نردبانی از برای وصال به آن، چنانکه اوحدی کرمانی میفرماید:
زان مینگرم به چشم سر در صورت زیرا که ز معنی است اثر در صورت
این عالم صورت است و ما در صوريم معنی نتوان دید مگر در صورت
برای گروهی معدود، تجرد از طریق تعالیم صرفاً نظریعرفانی امکانپذیر است، ولی برای اکثر کسانی که دارای استعداد معنوی هستند فقط از طریق صورت است که میتوان به معنی دست یافت؛ صورتی که توسط هنر سنتی و دینی آنچنان صیقل یافته و لطيف گردیدهاست که کدورت کثرت از آن زدوده شده و مانند آیینهای جلوهگر جمال عالم قدس است. این صورت میتواند شکلی هندسی در معماری یا طرحی در نقاشی و خطاطی یا آهنگی در موسیقی باشد و به همين جهت تصوف از تمام این امکانات استفاده کرده، اثر عمیق خود را تقريباً در تمام شئون هنر اسلامی به جای نهادهاست.
اما موسیقی در بین هنرهای سنتی مقامی خاص دارد از آنجا که از همهی هنرها کمتر با اشکال و صور ماده سروکار داشته و بیشتر با عالم مجردات همبستگی دارد. بیهوده نیست که هندوان، اولين هنری را که از آسمان برای بشر فرستاده شده موسیقی میدانند و عرفای اسلامی، موسیقی را بهترین وسیلهی اظهار لطیفترین اسرار الهی میدانند، چنانکه مولانا میفرماید:
مطرب آغازید نزد ترک مست در حجاب نغمه اسرار الست
روح آدمی از عالم قدس سرچشمه گرفته و توسط طلسمی که سّر آن فقط بر حقتعالی مکشوف است با بدن خاکی پیوند یافته و از این پیوند حیات آدمی در این عالم زیرین تحقق یافتهاست. لکن روح را همواره یادی از مأوای اصلی و وطن اولیهی خود باقی است و تمام کوششهای انسان از برای نیل به کمال حتی اگر آن را به عالم مادیات محدود سازند از این تذكر سرچشمه گیرد. در عالم قدس، روح، مستمع دائمی موسیقی جاویدان این عالم بوده و از هم آهنگی و وزن آن بهره یافته و در آن شرکت داشتهاست. در این زندان تن، روح از طريق موسیقی سنتی بار دگر یادآور سرزمین اصلی خود میشود و حتی آن طلسمی که روح را به تن پیوند میدهد از این راه شکسته میشود و حتی برای لحظهای چند هم شده مرغ روح اجازه مییابد تا بالههای خود را گسترده ساخته و در ساحت عالم معنی و فضای ملکوتی که مفرح روح آدمی است به پرواز درآید و از وجد و سروری که ذاتی این عالم است بهرهمند شود. به قول سعدالدين حمویه:
دل وقت سماع بوی دلدار برد جان را به سراپردهی اسرار برد
این زمزمه مرکبی است مر روح ترا بردارد و خوش به عالم یار برد
مرد کامل را البته احتیاج به هیچ نوع مرکب نیست، زیرا که او خود قدرت طيران دارد؛ لكن تا انسان به آن مرحله رسد موسیقی معنوی مانند موسیقی سنتی ایران یکی از قویترین طرق بیداری انسان مستعد از خواب غفلت است و مرکبیست مطمئن که میتواند انسان را از حضیض جهان پررنجوالم مادی به اوج عالم پهناور معنی، که در آن هرگونه دردورنج به شادیووجد مبدل شود، برساند. تصوف، موسیقی ایرانی قدیم را مانند بسیاری از دیگر قالبهای هنری برگزید و آن را پرداخت و تحول بخشید تا اینکه به صورت مرکبی که مورد توجه آن بود درآمد. بنابراین از جهت اثری که این موسیقی در روح انسان دارد، مهم نیست که آغاز آن از کجاست، آیا اصل آن باربدیست یا از دوران هخامنشیست؛ آنچه مهم است این است که این موسیقی امکان و استعداد این را داشت که تحتتأثیر تصوف قرار گیرد و بهنحوی تغییروتحول یابد که در آن یک دروننگری و معنویت به وجود آید تا بتواند شنوندهای را که روحش موّاج و مستعد صعود است به وصال یار نائل سازد و لحظهای انسان را از محدودیت خود و عالم مادی که او را احاطه کردهاست برهاند.
رابطهی موسیقی سنتی ایرانی و تصوف، امری اتفاقی و فقط تاریخی نیست، بلکه حقیقتی است عمیق که در نحوهی اثرگذاشتن این موسیقی در روح شنونده دخالت فراوان دارد. جهت درک این مطلب باید بهناچار به سه مرحلهی اصلی سیروسلوک اشاره کرد. گرچه نحوهی بیان مراحل وصال به حق در تصوف متفاوت است، میتوان آن را در سه مرحلهی اساسی خلاصه کرد. مرحلهی اول قبض است که در آن باید جنبهای از نفس انسان بمیرد و این مرحله با زهد و تقوا و جنبهی تجلی عدالت و جلال الهی توأم است. مرحلهی دوم بسط است که در آن جنبهی دیگری از نفس انسان انبساط یافته و وجود انسان از حدود خود گذشته، همهی عالم را در برمیگیرد تا که (بهقول سعدی) گوید: «به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست» و این مرحله با سروروشادی توأم است و مظهر صفات جمال و رحمت الهی است. مرحلهی سوم وصال به حق از طریق نیل به مقام فناوبقاست که در این مرحله عارف از تمام احوال و مقامات دیگر گذشته، به مشاهدهی چهرهی یار نائل میآید و درک میکند بهعیان که (بهقول هاتف):
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو
موسیقی را با دو مرحلهی نهایی سروکار است نه با مرحلهی اولی. به همین علت در اسلام در حالی که در شرع، شنیدن موسیقی – مگر بهصورت تلاوت آیات قرآنی که بالاترين و خالصترین نغمات موسیقی است – جایز نیست از آنجا که در قلمرو احکام شرعی با امرونهی دینی و عدالت الهی سروکار دارد، در تصوف که به سیروسلوک مربوط است موسیقی جایز بوده و در بعضى طرق مانند طريقهی مولویه و چشتيه اهمیت فراوانی داشته و دارد. عمق معنوی موسیقی ایرانی در زمان حاضر، علىرغم آیین اسلام نیست، چنانکه برخی ظاهربینان اندیشند؛ بلکه بهعلت تعالیم اسلامی است که موسیقی را از جنبهی ظاهری حیات منقطع ساخته و آن را بهسوی عالم معنی متوجه کرد. به همین جهت در حالی که موسیقی غربی در دو قرن اخیر يک نوع کوششی است برای رسیدن به مرحلهی دوم از سه مرحلهی بالا (بدون گذشتن از مرحلهی اول که زهد و تقوا و تجرد از دنیاست و به همین جهت به نفس انبساطی میبخشد که همیشه با اثر معنوی توأم نیست)، موسیقی سنتی ایرانی و نیز سایر کشورهای اسلامی – مخصوصاً موسیقی شمال هند که بیشتر توسط متصوفه ساخته و نواخته شده و بزرگترین اساتید آن تا به امروز مانند رضاقلیخان و علاالدینخان و بسماللهخان اکثراً از مسلمانانند – مبتنی بر مرحلهی اول یعنی زهد و تقوا و تجرد منتج از آن است. عمق این موسیقی که انسان را از این جهان مادی کنده و ریشهی شجرهی وجود او را در عالم معنی میتند به این علت است که آنان که این موسیقی را ساخته و پرداختهاند خود به مرحلهی تجرد رسیده و دارای حال بهمعنی واقعی و عرفانی آن بودهاند.
صوفیان از این امر آگاهی کامل داشتند و سماع و موسیقی را فقط از برای آنان که از مرحلهی اول تکامل نفسانی، که همان غلبه بر شهوت حیوانی است، گذشته باشند جایز میشمردند. غزالی در کتاب کیمیای سعادت خود در باب «در اباحث و بیان آنچه از وی حلالست و آنچه حرام» میفرماید:
«بدان که ایزد تعالی را سّریست در دل آدمی، که در وی همچنان پوشیدهاست که آتش در آهن، و چنانکه به زخم سنگ بر آهن سر آتش آشکارا گردد و به صحرا افتد، همچنین سماع آواز خوشوموزون آن گوهر آدمی را بجنباند و در وی چیزی پدید آرد بیآنکه آدمی را در آن اختیاری باشد، و سبب آن مناسبتی است که گوهر آدمی را با عالم علوی که عالم ارواح گويند هست. و عالم علوی عالم حسن و جمال است و اصل حسن و جمال تناسب که درین عالم محسوس است، همه ثمرهی جمال و حسن آن عالم است. پس آواز خوش موزون متناسب هم شبهتی دارد از عجایب آن عالم، بدان سبب آگاهی در دل پیدا آید و حرکت و شوقی پدید آید، که باشد که آدمی خود نداند که آن چیست، و این در دلی بود که ساده بود، و از عشقی و شوقی که بدان را برد خالی باشد؛ اما چون خالی نباشد و به چیزی مشغول بود، آن در حرکت آید و چون آتشی که دم در وی دهند افروختهتر گردد و هرکه را دوستی خدای تعالی بر دل غالب باشد سماع وی را مهم بود، که آتش تیزتر گردد، و هرکه را در دل دوستی باطل بود، سماع زهر قاتل وی بود و بر وی حرام بود.»
صوفيه همواره اجازهی شرکت در سماع را فقط با توجه به وضع روحی افراد جایز دانسته، کسانی را که از ورطهی عالم مادی و کششهای آن رهایی یافتهاند شایستهی استفادهی از آن میدانند. سعدی گوید:
نگویم سماع ای برادر که چیست مگر مستمع را بدانم که کیست
گر از برج معنی پرد طير او فرشته فرو ماند از سیر او
وگر مرد سهو است و بازی و لاغ قویتر شود دیوش اندر دماغ
پریشان شود گل به باد سحر نه هیزم که نشکافدش خوبتر
جهان بر سماع است و هستی و شور وليكن چه بیند در آیینه کور
تأثير تصوف در موسیقی سنتی ایرانی بیش از هر چیز در همین امر است که تصوف، موسیقی را مرکبی از برای عروج به عالم معنی ساخت ولی فقط از برای آنان که به خود زحمت ریاضت و انضباط معنوی را، که اولین قدم آن زهد و تقواست، داده باشند. به همین جهت نیز آنان که از این موسیقی حظ برند، بدون اینکه مرحلهی اولیه را طی کرده باشند هیچگاه از طریق این موسیقی بهساحت عالم قدس ره نیابند و اگر مرغ روح آنان لحظاتیچند در آن عالم بهکمک این موسیقی آسمانی به پرواز درآید، فوراً پس از اتمام این موسیقی از آن جهان سقوط کرده و نتوانند آن حال و وجد را در خود حفظ کنند؛ چهبسا که این موسیقی بهجای اینکه مرکب صعود به عالم معنی شود برای این گروه مانند مخدّری باشد که لحظهایچند آنان را از مشقت روزگار رها سازد. وانگهی نوازندهی این موسیقی نیز به همین علت که این موسیقی توسط افرادی ساخته و نواخته شدهاست که دارای مقام معنوی بوده و ازخودبیخود شده و در مقام «حال» به این موسیقی پرداختهاند، فقط با فراموشی خود میتوانند آن را بهخوبی اجرا کنند. این موسیقی عمیقتر از آن است که بتوان بدون یک نوع دگرگونی معنوی و فراموشی حال عادی روزانه با آن انس دائمی داشت و آن را بهخوبی نواخت.
به هر حال آنچه مسلم است این است که استفادهی معنوی از موسیقی از دیدگاه تصوف امکانپذیر نیست مگر با صیقلدادن نفس و کشتن اژدهای درونی که تنها راه نجاتدادن مرغ روح است و آمادهساختن آن از برای معراجی که موسیقی معنوی امکانپذیر میسازد.
معراجی که توسط موسیقی سنتی ایرانی انجام میگیرد از چندین راه است، یکی آهنگی که پلهبهپله انسان را از یک منزلگه به منزلگه بعدی، یعنی از یک حالت روحی به یک حالت روحی دیگر و بالاخره به مرحله وجد و سرور معنوی سوق میدهد، و دیگر وزنوضرب موسیقی که رابطهی انسان را با زمان عادی، که مهمترین نشانهی حیات این جهان است، تغيير میدهد. موسیقی ایرانی هم دارای ضربهای بسیار تندومنظم است و هم دارای لحظاتی بدون ضرب و هرگونه تعیین زمانی. از طریق اول، انسان با ضربان حیات کیان که در وجود انسان بهصورت ضربان قلب او در سینهاش همیشه حضور دارد اتحاد مییابد و حیات او با حیات کیان یکی شده، عالم صغيروکبیر اتحاد مییابند، و از این اتحاد روح انسان انبساط یافته در آن سرور و وجدی که سراسر جهان را فراگرفته و فقط بهعلت غفلت بشر از آن بیخبر است شریک میشود. از طریق دوم که تعالی از هرگونه وزنوضرب و وقفهی زمانی است، انسان از عالم زمان ناگهان منقطع شده، خود را در مقابل ابدیت احساس میکند و لحظهای از حظ فناوبقا بهرهمند میگردد.
عارف کامل را احتیاج به موسیقی یا هنر سنتی دیگر نیست، چون او و زندگی او خود یک هنر است؛ لکن از آنجا که حواس باطنی او بیدار شدهاست میتوان گفت که او در حال سماع دائمی است. تمام عالم از برای او یک نغمهی جاویدان موسیقی است و او هستی را همواره با همآهنگی و زیبایی توأم دیده، همانطور که از راه بصر این زیبایی را بهصورت الوانواشکال عالم طبیعت و خلقت مینگرد، از راه سمع بهصورت موسیقی آن را میشنود، حیات او هیچگاه از موسیقی و شادی و سرور آن دور نیست. اگر او قطعهای از موسیقی را بهمعنای عادی آن میشنود و از آن حظ میبرد، فقط به این علت است که این قطعه مؤيد احوال درونی اوست. اگر این موسیقی از آن سکوت معنوی که به آن اشارت رفت برخاسته باشد و اگر او از آنچه امروزه بعضی آن را موسیقی مینامند، لكن سروصدایی بیش نیست و دور از هرگونه معنی و ارزش معنوی است، دوری میجوید به این علت است که استماع آن مخرب حال معنوی است و صداییست ناهنجار که نغمهی موسیقی درون وجود او را مختل ساخته و ضایع میکند. نیز اگر چنین فردی از استعداد ساختنونواختن موسیقی بهرهمند باشد، چنانکه بسیاری از صوفیه بودهاند و اکثر استادان بزرگ موسیقی سنتی ایرانی رابطهای با تصوف داشتهاند، آنچه سازدونوازد انعکاس احوال معنوی اوست در حجاب اصواتی که ترکیب آن نغمهای سازد که شنونده را سوی آن احوال معنوی ارشاد کند.
میتوان گفت که عارف خود یک آلت موسیقی در دست صانع است و آنچه از او آید نغمهایست که از وجود او توسط نوازندهی آسمانی بهسمع رسد. عالم خود بهمثابهی یک نغمهی موسیقی است مرکب از اصوات همآهنگ و چون عارف حجابهای جدایی را دریده و خود را بهمقام فطرت رسانیده و با خلقت اولیه متحد ساختهاست، او نیز مانند عالم، نیست جز چنگی که توسط آن خداوند نوازد آنچه خواهد، چنانکه مولانا میفرماید: «ما چو چنگیم و تو ناخن میزنی.» چه حظى بالاتر از اینکه انسان نهتنها سماع موسیقی الهی کند، بلکه خود آلت نواختن این موسیقی باشد و با تسليم ارادهی خود به مشیت الهی، خود را کاملاً در دست او قرار دهد، و منشأ نغماتی شود که سرور و شادی بگستراند و انسانها را بهسوی مأوای اولیه و منزلگه نهایی خود هدایت کند.
در جهان امروز که دسترسی به معنویت هر روز مشكلتر شده و آن زیبایی که روزی همهجا بود جنبهی تجملی به خود گرفتهاست، موسیقی سنتی ایران دارای ارزشی فوقالعاده است، چون مانند پناهگاهیست در بین طوفانی دهشتزا و واحیهایست خرم در میان بیابانی سوزان. بسیاری امروزه به این موسیقی علاقهمندند، بدون اینکه خود دلیل عمیق آن را بدانند. در واقع این افراد در جستجوی معنویتند و آن سکوت و آرامشی که در اندرون تاروپود این موسیقی نهفته است. آنها در جستجوى اسرار الستند در حجاب نغمهای که زیبایی آن آنان را به خود میکشد و حزن ظاهری آن جز مقدمهای از برای سرور توصیفناپذیری است که در بطن آن موجود است.
باید این موسیقی عرفانی را با تمام اصالت آن حفظ کرد و توسعهی کمّی را با بهبودی کیفی اشتباه نکرد. و البته بهترین راه حفظ این موسیقی حراست و نگاهداری از سنت تصوف است که آن را به وجود آوردهاست و در زمینهی خود موسیقی دوری از هر گونه بدعت و تقلید، مخصوصاً از تمدن غربی معاصر، که به علت مادیگری آن ارزشهایش درست در نقطهی مقابل تمام هدفهای این موسیقی قرار دارد. فقط افرادی میتوانند فصلی نوین به این موسیقی معنوی بیافزایند که خود به وصال عالم معنی نائل آمده و در عین حال بر اصول موسیقی سنتی ایرانی آگاهی کامل دارند. در غیر این صورت هرگونه تغییر در این موسیقی، یعنی مبدلساختن نردبانی بهسوی آسمان به یک وسیلهی ارتباط صرفاً زمینی و دنیوی و فاقد ساحتی متعالی. در این زمانه، موسیقی سنتی ایران میتواند چشمهای پرفیض از برای سیرابکردن روحهایی تشنه و گمگشته باشد و ملجأ و پناهگاهی در مقابل نفوذهای منفی این عصر قرار گیرد و گروهی را نیز با جمال حیرتانگیز خود بهسوی جمال مطلق رهنمون باشد. از آنجا که این موسیقی نغمهایست از جهان سرمدی در عالم زمان و مکان، آن را زبونی و فسادی نباشد. پیام آن مانند آفتاب سپیدهدم، همواره تازه و زنده است. بر ماست که گوشهای خود را باز کرده، توسط نغمات آن از آن مرگی که بهدروغ آن را زندگی مینامیم رهایی یابیم و به زندگی واقعی که آن را هیچگاه کسوف نیست دست یابیم و این میراث گرانبها را مانند سایر جوانب فرهنگ بسیار سرشار و غنی خود در لحظهای که بیش از هروقت دیگر به آن محتاج هستیم غنیمت شماریم:
ساقی به نور باده پرافروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جريدهی عالم دوام ما