تفألی به حال ما
کندوکاوی در غزل حافظ
.دکتر الهام باقری
.
.
با یکی از دوستان غیر ایرانی جهانگرد سوار مترو شدیم. دختربچهیی نهچندان تمیز با پاکتهایی در دست نزدیک شد و گفت: فال میخرید؟
دوستم پرسید: او چه میفروشد؟
گفتم: شعر حافظ میفروشد.
گفت: شما مردمی هستید که در خیابان پول میدهید و شعر میخرید؟
میتوان ادعا کرد: غزل حافظ تنها متن فارسیست که نهتنها در کوچه و بازار و مترو و چهارراهها خرید و فروش میشود، بلکه در محافل جدی ادب فارسی و حافظدوستان نُقل مجلس است و آرای متفاوت و اغلب متضاد اندیشهورزان و پژوهشگران را زیر یک سقف و بر سر سفرهی رنگارنگ خود مینشاند. سفرهیی برای همهی علاقهمندان به غزل او. سفرهیی برای همهی ما.
بهراستی کدام متن فارسی توانستهاست از لاییکترین ادیبان را تا علمای عظام اینچنین مسحور خود سازد، که هر یک بتواند با آن همذاتپنداری کند و مفهومی مشترک در آن برای دل خود بیابد؟ کافیست فاصلهی اندیشهی احمد شاملو و دکتر علی حصوری را با مرتضا مطهری و علامه طباطبایی بسنجیم، تا دریابیم تنها سقفی که میتواند این جمع اضداد را در کنار هم و بر خوان گستردهی خود، به صلح و صفا گرد آورد، تا به ناب بودن آن صحّه گذارند، غزل حافظ است.
هر متنی قادر است گروهی از مخاطبان را به خود جلب کند، و از آنها «ما» بسازد. مای آشنا با آن متن، که کمترین نقطهی اشتراکشان، گفتوگو -چه همسو، چه مخالف- دربارهی آن متن مشترک است. غزل حافظ نشان داده در گذر سالیانِ دراز و در سفر به سرزمینهای دور، «ما»ی عام و خاص بسیاری را -از گوته در آلمان تا عبیدی در هند- مخاطب خود کردهاست.
از خود میپرسم آیا آنچه اسباب فال زدن «منِ» هفتصدسالهی ما را به دیوان غزلیات حافظ فراهم میآورد، همین نیست؟ یافتن خودِ هرزمانی و هرمکانیِ «من» در «ما»ی غزلیات!
ز «ما» شنو
پانصد بار از «ما» گفتن در ۲۳۹ غزل حافظ، بسامد حیرتانگیزیست!
گاه در صدر غزل، جایی که خبرنگاران به آن نقطهی طلایی میگویند؛ گاه تکرار در ردیف هر بیت؛ گاه به شکل شناسهی «-ایمِ» فعلی در قافیه و ردیف؛ و گاه تکرار آن در فضای کوچک یک مصرع!
اهمیت «ما» برای حافظ از همین مقدار هم ثابت میشود.
شاعر، شاعر است تا اغلب از حال و احوال شخصیِ خودش بسراید. نمونهاش سعدی، همشهری صد سال پیش حافظ که نزدیک به ۷۲درصد غزلها را برای «منِ» خودش سرودهاست. اما چرا حافظ چون او و اغلب شاعران غزلسرا نیست؟ چرا در هر غزلاش بهطور میانگین دو بار از «ما» سخن گفته؟ چرا کمابیش همانقدر که از «من» سروده، برای «ما» نیز شعر گفتهاست؟
تشخّصِ «ما» از نگاه حافظ زمانی بهتر دریافت میشود، که مهمترین کلیدواژهی شعر او -با ویژگیهای منحصر بهفردش در کل ادبیات فارسی- یعنی «رند»، با «ما» یکی میشود:
مِیخواره و سرگشته و رندیم و نَظَرباز
وآن کس که چو ما نیست در این شهر کدام است؟
میتوان دستکم ۳۰ بیت دیگر با این مفهوم یافت.
پس «ما» برای حافظ مهم است؛ زیرا: کاربرد فراوان آن، از «بیمن و ماییِ» خودِ حافظ ریشه میگیرد؛ برابریِ حدودیِ تعداد «من» و «ما» در غزلها، و تفاوت نگذاشتن میان حالِ «منِ» شاعر با «ما» (جمع مطلوبِ رند)، از گرایش «منِ» حافظ به سوی «ما شدن» حکایت دارد. دیگر اینکه، تکرار «ما» در دستکم ۲۳۹ غزل، آن را به رسانهی «ما» تبدیل کردهاست. از منظر دوم، حافظ از «ما» دو کارکرد گرفتهاست: ۱. «ما» در معنای «من»؛ ۲. «ما» جمع یاران حافظ.
۱. هر قبلهیی که بینی، بهتر ز خودپرستی
به اعتقاد دهخدا گاهی «ما» در معنای «من» برای تعظیم و تفخیم بهکار میرود (ر.ک. به: دهخدا، ج۱۳، ذیل: ما). در تکمیل این سخن، حافظ معانی: تحبیب، تصغیر و تحقیر را نیز افزوده، و چهقدر این معنای «منِ ماشده»، به زبان محاورهی کودکان مدرسهیی (در گفتوگو با آموزگار خود)، و شاهان (لابد ازسر تفاخر) نزدیک است:
حافظ به خود نپوشید این خرقهی مِیآلود
ای شیخ پاکدامن، معذور دار ما را
در این کارکرد، «من» برای «ما شدن» آمادگی یافتهاست؛ اما همچنان حال و هوای شخصیِ شاعر را بیان میکند. شاعر میان «من» و «ما» در رفت و برگشت است. «من» اگر «من» باشد، برای «ما شدن» به دستانداز میافتد؛ اما «من» اگر بخواهد «ما» بشود، همت میکند و با تغییر زاویهی دید خود، در «تو» و «او» گسترش مییابد. آنگاه است که راهِ «ما شدن» را پیش میگیرد:
همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند
«ماشدگی» یا «حرکت به سوی ما شدن» در کلام آسان، اما در عمل مشکل است. خودپرستی مگر به این سادگیها کنار میرود!؟
گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو
هر قبلهیی که بینی، بهتر ز خودپرستی
اینجاست که «منِ» شاعر با کوچهی رندان آشنا میشود. آنان که ملامت میشنوند و خوشاند. این کوچه دو فایده برای «من» دارد؛ نخست آنکه، حافظ را از «منماندگی» نجات میدهد؛ دوم، راه و رسم «ماشدگی» را به او میآموزاند. تبدیل «من» به «ما» یعنی شناخت عمیقتر درون خود و تمام عیب و ایرادهایی که نمیگذارد این روند شکل گیرد. همین شناخت است که به ترک خودپرستی میانجامد؛ اما نخست، باید شرمندهی عیب و ایراد و خطاها شد:
آن تُرک پریچهره که دوش از بَرِ ما رفت
آیا چه خطا دید که از راهِ خطا رفت؟
کوچهی رندان همینجا به داد «من» میرسد. به یُمن حضور حافظ در گروه رندان قلندرِ پیشکسوت و همت ایشان، «من» اندکاندک وجهی دیگر از خود را میشناسد و درمییابد که انسان است دیگر! انسان با تمام ویژگیهای خوب و بدش. پس بیهراس از عیبها امید میبندد که خطاهایش بخشوده شود، تا همراه تمامیِ کسان شبیه به «منِ» حافظ -در هر جای تاریخ- مسیرِ «ماشدگی» هویدا گردد:
نیکیِ پیرِ مغان بین که چو ما بدمستان
هرچه کردیم به چشمِ کَرَمَش زیبا بود
افزون بر اینها، شاعر خودش هم سخندان و خوشگوست و بلد است بهطنز و لطیفه عیب و ایراد خود را گردن بگیرد یا نگیرد:
اگر بر من نَبَخشایی پشیمانی خوری آخر
به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم!
اما مگر چه عیب و ایراد و خطایی از «من»ها سر میزند، که حافظ در اوج خودانتقادی و از زبان ما بارها آن را فریاد میزند:
لنگرِ حِلمِ تو ای کِشتیِ توفیق کجاست؟
که در این بحرِ کَرَم غرقِ گناه آمدهایم
آبرو میرود ای ابرِ خطاشوی ببار
که به دیوانِ عمل نامهسیاه آمدهایم
خطای نخست «من» غفلت است. خطایی با بیشترین آسیب به خودِ «من»:
نزدی شاهرخ و فوت شد امکان حافظ
چه کنم؟ بازی ایام مرا غافل کرد
خطای دیگر، احتمال آلودگی به زرق و ریاست. برای آنکه «من» بتواند به محفل «ما» برسد، باید از ریا و پنهانکاری دست بردارد؛ زیرا تنها این مقام است که «منِ» شاعر را «ما» میسازد. پس حافظ بهظاهر از زبان خود، اما همرنگ جمع رندان، بیپروا و گاه به زبان طنز و شوخی، از هرگونه ریا تبرّا میجوید و برای متهم نشدن به آن، میخوارگیِ علنی و محفلی را در رسانهی خود منتشر مینماید:
حافظ گرت به مجلس او راه میدهند
مینوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو
«ما» شدن برای شاعر دردسر هم دارد، و گهگاه با «منِ» او در تعارض قرار میگیرد. دلخوریهای «من» از گروه یاران هم بخشی از طی طریق است. خاطر شاعر هنوز متوقع است و اهل گلهگزاری. پس مکدّر میشود و زبان شعرش به تیر طعنه تیز. البته تعداد محدود غزلهای اینچینی دربرابر فراوانیِ خوشباشیهای شاعر با یاران و رفیقان و دوستان میتواند سندی باشد بر اینکه تمامیِ این شکایتها و طعنه به دوستان زودگذر و مقطعی بودهاست:
گُلبُنِ حُسنَات نه خود شد دلفُروز
ما دَمِ همت بر او بگماشتیم…
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما مُحَصِّل بر کسی نَگماشتیم
۲. به رفیقان خود رسان بازم
شاید جالب باشد بدانید سال ۱۳۹۲ در دانشکدهی خبر راهنمای پایاننامهی دانشجویی با موضوع «محتوای پیامکهای تلفنی» بودم، که به آمار شگفتانگیزی دست یافتیم؛ و آن اینکه بیشترین پیامهایی که تا آن تاریخ میان کاربران فارسیزبان ارسال میشده، شعر بودهاست!
اگر این آمار اکنون، حتا به رتبهی دوم و سوم تغییر جایگاه داده باشد، ثابت میکند که شعر از مهمترین رسانههای عام ایرانی و گاه مهمترینِ آنهاست. با این مقدمه، میتوان گفت: غزل حافظ رسانهی «ما» و مبلّغ آن است.
از آنجاکه «ما» بیش از «من» با مخاطبِ متن ارتباط برقرار میکند، مخاطبِ هرزمانی و هرمکانیِ غزل حافظ، میتواند تصور کند، که گروهی هستند (گیرم هفتصد سال پیش) با ویژگیهایی شبیه او. یادمان باشد که فارسیزبانان برای این به دیوان حافظ تفأل میزنند که از او مدد بگیرند و بخت خود را در موقعیتهای دشوار پیش رویشان با واژگان سحرآمیز حافظ پیوند بزنند. بنابراین، صاحب فال اگر بداند، کسانی هستند که مانند او میاندیشند، رفتار میکنند و گفتار مشابه با او دارند، به رضایتمندی و امنیت خاطر میرسد، و دیگر بار و دیگر بار به غزلیات حافظ رجوع میکند. بدین ترتیب، «منِ» هر زمانی و هر مکانی با جمع «ما»ی حافظی یکی میشود.
این حس نهتنها به مخاطب شعر، که گویا برای خود شاعر نیز راهگشاست. آنان که حافظ خود را جزوشان میداند، و غزلها و بیتها در وصفشان سرودهاست، و یاران و دوستان و رفیقان و معاشرانِ همپیاله و همسخن و همنشین و همراه اویند.
«ما» دو گروه ویژگی عام و خاص دارند. خصلتهای عام آنان، به هیأت تمامیِ ماست. به هیأت پرشکوه انسان، که توان دوست داشتن و دوست داشته شدن دارد؛ توان خندیدن از ته دل و گریستن از سویدای جان، و توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع فروتنی:
من از دیارِ حبیبم نه از بِلاد غریب
مُهَیمَنا، به رفیقانِ خود رَسان بازم
این بخش وجودیِ «ما» جمع اضداد است. «ما»ی حافظ درست مانند ما، میان غم و شادی، بختیاری و بختبرگشتگی، فقر و بینیازی، نظربازی و وفاداری، مستی و هوشیاری، جنگ و صلح، خرسندی و ناخرسندی، رازداری و هویدا کردن راز، شهرت و بدنامی، غرور و فروتنی در رفت و آمدند، و در موقعیتهای مختلف، کنشهای متضاد از خود بروز میدهند:
لذتِ داغِ غمت بر دلِ ما باد حرام
اگر از جورِ غمِ عشقِ تو دادی طلبیم…
چون غمت را نَتَوان یافت مگر در دلِ شاد
ما به امّیدِ غمت خاطرِ شادی طلبیم
به نظر میرسد، ما در تفأل به غزل حافظ پیجور همین «ما»ییم، تا خود را در میان بیتها و خصلتهای «ما» کشف کنیم و بیترس، تضادهای درونیمان را بشناسیم.
منتها حافظ در غزلهایش ویژگیهای خاصی را نیز به «ما» نسبت دادهاست، که با خصلتهای انسانهای معمولی فرق دارد؛ و به همان گروه رندان مختصّ است. «ما» از این منظر، اغلب محفلنشیناند؛ عشقورزیشان مدام است و در خلوت و جلوت و هر حالی ترک نمیشود؛ عشق و مستی هم که یار قدیماند، و بههم پیوسته. این رندان، این گروه «ما» در واگویههای مستانهشان از عشق است که خود را رسوای خاص و عام کردهاند:
ما باده زیرِ خرقه نه امروز میکشیم
صد بار پیرِ میکده این ماجرا شنید
ما مِی به بانگِ چنگ نه امروز میخوریم
بس دور شد که گنبدِ چرخ این صدا شنید
توجیههایشان برای مستی و رسوایی، همگی مغلطه و سربهسرگذاری با مخاطب شعر است و پنهان زیر زبان بازیگوش حافظ:
برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تُحفه به ما روزِ اَلَست
میگویند بسیاری سخنهای جدی را شوخیشوخی میتوان گفت. زبان طنزپرور حافظ هم که در این زمینه شهره است. او با کمک همین بازیهای کلامی توانستهاست با خوشنامی و بدنامیِ «ما»، رند را برای مخاطب خواستنیتر کند:
محتسب شیخ شد و فِسقِ خود از یاد بِبُرد
قصهی ماست که در هر سرِ بازار بِماند
حتا اگر حافظ از زبان رندان، بهجد و جهد از بختبرگشتگی، رویارویی با جامعهی ریاکار، تاریک بودن سرنوشت خود و نبودن پیشوای راستین یا سرنوشت محتوم، دلیلی برای شرابخواری و رسوایی بتراشد، اما همچنان همان درس نخست پسِ پشت اینها دیده میشود: شکستن خودپرستی! چنین خود را رسوا کردن در جامعهی دینزده، افزون بر پذیرش پیامدهای آن، شهامت رویارویی میخواهد که بهجز از صفت آزادگی سر نمیزند:
طریقِ خدمت و آیینِ بندگی کردن
خدای را که رها کن به ما و سلطان باش
دوباره به سیر تدریجی «ماشدگی» حافظ برمیگردم. او هنگام سخن گفتن از این دسته از ویژگیهای «ما»، تصویری از خودش و حرکت تدریجیاش به سوی آزادگی برای مخاطب میسازد؛ بهگونهیی که ما نیز، مسیرِ «ماشدگی» را گام به گام با حافظ طی میکنیم. به عبارت دیگر، پس از گذر از مرحلههای غفلت و ریا و گلهگذاری، و تجربهی عاشقی و رسوایی به مرحلهی آزادگی میرسد.
باز شدن یکبهیک بندهای جامعهی متعصب که به خصوصیترین عقیدهها و رفتارهای فردی نیز سنجاق شده، شاید به تغییر نظام حکومتی دوران از فرمانروایی امیرمبارزالدین -«محتسب» مشهور غزل حافظ- به حکومت شاه شجاع (همبزم شاعر) برگردد؛ اما همزمانیِ غزلهای رسواکنندهی «محتسبِ» ریاکار با سرودههای آشکارساز بادهنوشیِ «ما»، این تغییر را از اجتماعیات به سوی منویات میکشاند.
از سوی دیگر، «ما» گام به گام از «طرحی نو درانداختن»، به سوی پذیرش و رضایتمندی پیش میرود، و آهستهآهسته مقبولیت و هویت اجتماعی را ضد ارزش میشمرد، و هویت گروهیِ خود را به هر جاه و مقامی ارجح میداند:
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوهی رندانه نهادیم
نمایش آزادگیِ «ما» گروه رندان در غزل حافظ و رضایتمندی و بیتوقعیشان، اوج رشد و بلوغِ فکری برای به صلح رسیدن با خود و جهان پیرامون است. گسترهی نامحدود کیشی و منشیِ خاص «ما»:
گر مریدِ راهِ عشقی فکرِ بدنامی مکن
شیخِ صنعان خرقه رهنِ خانهی خَمّار داشت
میتوان گفت، تنها نقطهضعف «ما» آلودگیِ نوع انسان به ریا و مباهات به آن است؛ آنچه نمیگذارد «من»ها «ما» شود. «ما» رندانِ قلندر غزل حافظ دشمن شماره یک ریاکاران هستند؛ میخواهد از هر مقام و جایگاهی صادر شود:
بر درِ میخانه رفتن کارِ یکرنگان بوَد
خودفروشان را به کویِ میفروشان راه نیست
همین جبههگیری دربرابر ریاکاری، و ازآنجا که قدرت و ثروت اینجهانی اغلب در دست صاحبان تزویر است، برای آزادگان پیامدی جز تهیدستی ندارد؛ اما مگر رندانِ تشنهلبِ دیوان حافظ دنبال چه ثروتی هستند؟ تنها نیاز آنان پرداخت هزینهی بادهنوشیشان است، که اغلب با معضل روبهروست. از اینرو، چارهیی ندارند جز فروش دار و ندار خود! اول، دفتر و کتاب درس و دانشاندوزیشان را به گرو باده میگذارند؛ و اگر نتوانند وامشان را بپردازند، لباس تن را به ساقی تقدیم میکنند. اگر مستی پیوسته باشد، چه نیازی به پوشش زاهدانهی این جهانی؟! در آخرِ کار، هنگامی که دار و ندارِ خود را در راهِ عشق و مستی باختهاند، به لطف و کَرَم پیر مغان امیدوار میشوند، که حرمت گوشهنشینان و پای ثابت خرابات خود را حتا از دُرد و تهماندههای خُم بینصیب نمیگذارد:
گر مِیفروش حاجتِ رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند…
جان رفت در سرِ می و حافظ به عشق سوخت
عیسادمی کجاست که احیای ما کند
جز عشق و مستی و آزادگی و رسوایی، «ما» رندان ویژگیهای منحصر بهفرد دیگری نیز دارند: وفای به عهد، بیآزاری، حقگویی، نرنجیدن، بخشندگی، امیدواری، اعتقاد به ناپایداری جهان، دیوانگی، عزّت نفس، عیبجویی نکردن و صداقت.
بخشی از این ویژگیها در سلوک و رفتار ایشان قابل دیدن است و برخی دیگر در اعتقادات و باورهایشان جای دارد. اما همین دست ویژگیهاست که «ما» رندان غزل حافظ را مشهور جهان ساخته، و به اسطورهیی ویژه و خواستنی تبدیل کردهاست:
روز نخست چون دمِ رندی زدیم و عشق
شرط آن بوَد که جز ره آن شیوه نسپریم
سرِ ما خاکِ رهِ پیرِ مغان
حافظ وقتی با «ما»ست، دیگر احساس تنهایی ندارد، و هنگامی که از «ما» میسراید، محفلاش بهراه است و جمع یاران، جمع. میعادگاهِ «ما» میخانه است و خرابات، و میزبانِ «ما» پیر مغان، ساقی، مطرب و مغبچه. «ما»ی عاشقِ هنجارشکنِ خوشباشِ بیاعتنای راضی در مسیر بالندگیِ خود، لازم است دو حال را تجربه کند:
رفت و برگشت بین من و ما
آنچه از تجربهی زیست گروهی و محفلی، و تشریک حال و هوای جمع عاشقان -اغلب با یک معشوق!- برمیآید، غلیان حال از «من» به «ما» و برگشت «ما» به «من» است. «من» با دریافتِ حالِ «ما»ی جمعی در تجربهی عاشقانهی خود هنگامِ حضورِ خلوت انس یعنی عضوی از گروه بودن، به پرورش این حال در تنهاییِ خود و رقابت عاشقانه با «ما» بازمیگردد، تا در بازگشت به جمع یاران، همپایهی ایشان و حتا پیشروتر باشد.
تکرارِ حالِ مستی
گفتیم که در تمام غزلها و بیتهای مربوط به «ما»، مستی، مقام ثابت دارد؛ البته مستی با درجات لذت متفاوت. «منِ» مست -اگر مستِ راستین باشد- در جمع یارانِ مست، خودش است، بیرنگ و ریا؛ و میگذارد همرنگ «ما» شود و حال مستیشان به بهترین حالها تبدیل گردد.
این دو (رفت و برگشت من در جمع ما و تکرار مستی) وقتی لازم و ملزوم هم میشوند که قرار شبانهی «ما» میخانه و خرابات باشد، و پیر مغان -صاحبمجلس- با شناخت «ما» و آگاهی از ظرفیت و توان هر یک، به ساقی و مطرب و مغبچه فرمان دهد که حال مجلسیان را خوش کنند، تا به تکرار مجلس انس بینجامد. درواقع، نیاز «ما» به خرابات و خرابات به «ما» دوسویه است:
پیرِ مُغان ز توبهی ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستادهایم
حافظ هنگام رفتن به مجلس انس دستِ پر است و تحفهیی هم دارد. مطرب، غزلخوانی و سرود را هنگامی که «ما» در اوج مستیاند، به شعر حافظ شیراز میآراید، تا مجلسیان بهشوق و سماع برخیزند:
سرود مجلسات اکنون فلک به رقص آرد
که شعرِ حافظِ شیرینسخن ترانهی توست
«ما»ی آرمانیِ حافظ
گاهی تصور میکنم که نکند برخی صفتهای «ما» مابهازای عینی نداشته و تنها در ذهن حافظ رشد کردهاست!؟ اگر چنین باشد، و «ما» جزو آرزوهای بهوقوع نپیوستهی حافظ بهشمار آید، باز هم میتواند تصویری دقیق از صداقت دربرابر ریاکاری و آزادمنشی دربرابر جزماندیشی بسازد. آنچه کمک میکند «ما» متعلق به هر دورهی تاریخی یا هر جا، در مواجهه با غزل حافظ، لحظهلحظه بر ترسهایمان غلبه کنیم، و در روراستی با خود، قواعد تحمیلی و بندهای موهوم را دور بریزیم و آزادانه خود را -حتا ذهنی- با «ما»ی آرمانیِ حافظ نزدیک و گاه یکی ببینیم. «ما»ی رندِ قلندری که خواندن درموردش نهتنها به دل غنج میزند و حال مخاطب شعر را خوب میکند، بل کاری میکند که باز هم به فال یا حال یا قال به آن نزدیک شویم و بارها و بارها بخوانیم و هر بار لذتی نو از آن کسب کنیم.
تجربهی شخصیِ هر که غزل حافظ میخرد، میخواند، فال میزند، پژوهش میکند، شرح و تفسیر مینویسد، حتا آنان که در طول تاریخ به کتابت رنگرنگ و پرتعداد این ۴۸۲ غزل مشغول بوده و بیش از هر متن ادیبانهی فارسی نسخهنویسی کردهاند، به همین نزدیکیِ روح و روان مخاطبان شعر با روح و روان «ما»ی حافظ برمیگردد؛ آنچنان که شاید شنیده باشید اغلب نسخهنویسان غزل حافظ که تهمایهیی طبع شاعرانه داشتند، هنگام نگارش نسخهها در هر بیت یا غزل که به دلشان مینشست، دخل و تصرفی میکردند و بیتی یا حتا غزلی به دیوان میافزودند!
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جَریدهی عالم دوام ما
«ما»: کهنالگوی ایرانی
از آنجا که حافظ، حافظ دستکم ۴۱ دیوان شعری پیش از خودش بوده، و بهطور مستقیم یا غیرمستقیم از آنها در غزل خود بهره بردهاست، میتوان چنین تصور کرد که مقصود حافظ از «ما» گروه شاعران همکیشیست که پیش از او میزیستهاند. این تصور، روح جمعی ایرانی را قویتر میسازد و «ما» را به کهنالگویی تبدیل میکند، که از نخستین شاعر فارسیزبان نامدار (رودکی) تا نزدیکترین شاعر به دوران حافظ (کمالالدین اسماعیل) را دربر میگیرد، که حتا پس از حافظ نیز در مکتب وی به فارسی یا زبانهای دیگر (ازجمله: هندی، ترکی و آلمانی) رشد و توسعه مییابد، و به «ما»ی اسطورهیی تبدیل میگردد. «ما»یی که انسان معاصر نیز در مواجهه با متن غزل علاقهمند است در جمعشان بهشمار آید. حضور این «ما» از آغاز شعر فارسی و تکرار آن در غزل حافظ و ادامه یافتنِ آن پس از وی در سرودههای دیگرانِ مکتب حافظ، در ناخودآگاه جمعی آشنایان به غزل وی مینشیند، و کهنالگو میگردد. بدین ترتیب، رسالت رسانگیِ «ما» براساس ارادهی معطوف به آزادی و آزادگی، صلح با جهان پیرامون و پذیرش هر چیز همانگونهکه هست، به انجام میرسد، و نهتنها «ما»ی رند کهنالگوی جمعی را با ویژگیهایی نظیر: صداقت، قناعت، رضایت، حفظ عزت نفس، خوشباشی و عشق میسازد، بلکه نشان میدهد چه صفتها و خصوصیاتی «نمیگذارند» مای جمعی شکل بگیرد. همینکه «ما» به ما نزدیک میگردد، غزل حافظ را ماندگار میسازد. اینکه «ما» لزوماً انسان کامل «نیست» و میتواند عیبناک باشد، اشتباه و گناه کند، خودبین باشد، توجیه بیاورد، شیطنت کند، به گناه خود اعتراف نماید، و در شیوهی «ما»ی رندِ قلندر شدن گام بردارد:
ساقی بیا که عشق ندا میکند بلند
کآن کس که گفت قصهی ما هم ز ما شنید
کجا دانند حالِ ما
از دختربچهی نهچندان تمیز، یک فال خریدیم. غزل و فالنامهی آخرِ آن را هم با خنده و شوخی برایش ترجمه کردم. نگاه شگفتزدهی او را میدیدم که نمیتوانست باور کند، آنچه در فال با لفظ «ای صاحب فال» آمده، همان است که در غزل حافظ بیان شده. من هم میدانستم میتواند هیچ ربطی به غزل نداشته باشد؛ اما دوست نداشتم این را بگویم. دوست داشتم باور کند آنچه برای «صاحب فال» نوشته شده، راز کشفناشدهی غزل حافظ است. علاقهمند شد ترجمهی غزلیات حافظ را بخرد. راهمان را کج کردیم به سوی کتابفروشیهای جلوی دانشگاه تهران. در تمام مدت به این موضوع میاندیشیدم که تکرار پانصدبارهی «ما» در غزل حافظ، تکرار یک مفهوم ثابت نیست. زاویهها و وجههای یک کلیت است که هر بار به رنگی -حتا شده در اندازهی یک فال- خودنمایی میکند، تا با رنگ روح فردیِ مخاطب غزل در گذر تاریخ یکرنگ شود، و در هر بار فال زدن به دیوان حافظ، «من» ضمن همذاتپنداری با وجهی از «ما»، دیگر جنبههای آن را به ترتیب زیر بازشناسد:
• از تنهایی درآید، و به حضور «ما»یی امیدوار شود که دستکم هفتصدسال است وجود دارد؛
• با شناختن وجههای دیگر «ما»، خود را بالنده کند و رفتهرفته از بندهای ساختهی اندیشهی بشر رها سازد، تا به صلح و پذیرش با آن کلیت برسد؛
• تجربهی زیستهی «ما» را از یک متن قدیمی به رفتاری امروزی بدل کند و به نسل بعد بسپارد؛
• «ما»ی آرمانیِ خود را بیابد و دستکم در حد یک فال به دیوان حافظ آن را تجربه کند.
نمیدانم دوستام به ترجمهی دیوان غزلیات حافظ تفأل میزند یا نه. خدا عالِم است. اما به نظرم، پاسخ این پرسش که «چرا به دیوان حافظ -و نه هیچ دیوان شعر دیگری- تفأل میزنیم؟» به این مفهوم برمیگردد که چهقدر دلمان میخواهد آزاده، رسوا و خرسند چون رند حافظ باشیم. البته این را هم خدا میداند! اما باور دارم در ناخودآگاه جمعیِ بسیاری از ما چنین آرزویی نهفتهاست! وگرنه اینقدر این غزل دست بهدست نمیچرخید و از میان تمام دیوانهای شعر فارسی -که عدد آن از هزار بیش است- برای تفأل انتخاب نمیشد.
یادداشتها
۱- آغاز هر متن را نقطهی طلاییِ متن میدانند؛ زیرا چشم نخست آن را میبیند و ذهن مفهوم آن را درمییابد؛ برای همین مهمترین کلیدواژهی متن را در این بخش جای میدهند. حافظ ۸ غزل خود را با کلیدواژهی «ما» آغاز کردهاست؛ مانند: ما بیغمانِ مستِ دل ازدستدادهایم/ همراز عشق و همنفس جام بادهایم (حافظ، ۱۳۹۱: ۳۹۴، ب۱)
۲- ردیفهایی همچون: ما، ماست، ما افتد، ما نرسد، ما را بس.
۳- در قافیهی پانزده غزل شناسهی فعلی «-ایم» (همان مفهوم «ما» اما در فعل) وجود دارد؛ مانند: عمریست تا به راهِ غمت رو نهادهایم/ روی و ریای خلق به یک سو نهادهایم (حافظ، ۱۳۹۱: ۳۹۵، ب۱).
۴- نمونه: هرچند ما بَدیم، تو ما را بدان مگیر (حافظ، ۱۳۹۱: ۴۴۲، ب۷)؛ یا: کآن کس که گفت قصهی ما هم ز ما شنید (همان: ۲۶۷، ب۸) یا: سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش؟ (همان: ۳۱۴، ب۸).
۵- در ۶۳۷ غزل سعدی، ۴۹۲ بار «من» تکرار شده؛ درحالیکه در ۴۸۲ غزل مسلّم حافظ، تنها ۲۸۲ بار «من» بهکار رفتهاست. افزون بر این، بسامد «ما» در غزلیات حافظ ۵۰درصد و در غزل سعدی ۴۴درصد است.
۶- ر.ک. به: دانشنامهی حافظ و حافظپژوهشی، زیرنظر بهاءالدین خرمشاهی، مقالهی «تضمین» به قلم نگارندهی این مقاله، ۱۳۹۷، تهران: انتشارات الماس پارسیان.
کتابنامه
حافظ شیرازی، شمسالدین محمد، ۱۳۹۱، حافظ، به کوشش بهرام اشتری، تهران: آگه.
خرمشاهی، بهاءالدین، ۱۳۹۷، دانشنامهی حافظ و حافظپژوهی، تهرانک انتشارات الماس پارسیان.
دهخدا، علیاکبر. ۱۳۷۷، لغتنامه دهخدا، جلد ۱۳، تهران: انتشارات مؤسسه دهخدا.
کرکوند، سمیه، ۱۳۹۳، کوتهپیام، تهران: اندیشهی عصر.