دیوانه‌ی حق

فریده وحدت

عکس: SIXTEEN MILES OUT | UNSPLASH.COM

دلاراما! منم باده‌پرستت
دلی دارم رها، برگیر دستت

بدادم سر به راه می‌پرستی
بخوردم باده‌ها از جام هستی

به آهنگی دلم پرواز گیرد
هوای دلبر طناز گیرد

بجویم یار را هرجا که هستم
به هر میخانه یا دیری نشستم

به راه حق روانم شاد گردد
ز بیداد زمان آزاد گردد

هوای جاه و مال و سر ندارم
چو عاقل کیسه‌های زر ندارم

روم میخانه چون یارم در آن است
شوم ساکن چو دلدارم در آن است

که میخانه پناه عاشقان است
صفابخش دل می‌خوارگان است

هزاران بت اگر در راه بینم
حقیقت با دلم همراه بینم

من این دل در قمار حق ببازم
نوای عاشقی نیکو نوازم

همی آموختم از مکتب دوست
نبودن شرط اول منزل اوست

روم لنگان و با پای شکسته
ز سودای زمانه گشته خسته

چو عاشق در بر معشوق میرد
چگونه می‌شود آغوش گیرد؟

در آنجا که عقابی پر بریزد
زجان خسته‌ای لاغر چه خیزد؟

همی دانم که عمری در کمینم
که رویی از حقیقت را ببینم

الا پیر کبیر و بردبارم
فقیری بی‌نوا بی‌کاروبارم

نرفتم در رهت یک دم کناره
به فرمان توام با یک اشاره

فریدت گویدا باده‌پرستم
شدم دیوانه‌ای، برگیر دستم