ماها کوم‌مِلا

عکس‌جستاری از جان نُویس (John Novis)
ترجمه: مریم صابری
.

جان نُویس داستان‌گو و عکاسی بریتانیایی‌ست که درحال‌حاضر در آمستردام زندگی می‌کند. او بیشتر عمرش را مشغول کسب دانش و تجربه در مهارت‌های متنوع فنی و زیباشناختی در صنعت عکاسی بوده و بعدها از دانشگاه ترِنت، در ناتینگهام، مدرک عکاسی خلاق گرفته‌است. نُویس، پس از تصدیِ مقام مدیر عکاسی در صلح سبز بین‌الملل، توانست مهارت‌هایی را که در عکاسی اندوخته بود در اکتیویسم و کمپین‌های زیست‌محیطی به کار گیرد. او در‌حال‌حاضر سرگرم آموزش، ثبت بصری بشریت و طبیعت از طریق شبکه‌های رسانه‌های اجتماعی و خلق داستان‌هایی از یک آرشیو عظیم عکس‌های شخصی‌ست.

سال‌های سال است که کوم‌مِلا (Kumbh Mela) مهم‌ترین سنت دارمای هندوهاست. مراسم چهل‌ودوروزه‌ی کوم‌مِلای سال ۲۰۰۱ که در اللّه‌آباد هند برگزار شد، نهم ژانویه آغاز و بیست‌ویکم فوریه به پایان رسید. این مراسم در مدت برگزاری‌اش، دست‌کم هفتادمیلیون نفر را به خود جذب کرد و بزرگ‌ترین تجمع انسان‌ها در یک مراسم را در طول تاریخ بشر رقم زد. تخمین بر این است که در بیست‌وچهارم ژانویه، یعنی روز مائونی آماواسایا یا روز بدون ماه (Mauni Amavasya)، بیش از پانزده میلیون نفر در اللّه‌آباد در رود گنگ غسل کردند.

نام «کوم» از دست‌نوشته‌های باستانی ودایی گرفته شده‌است که پورانا نام دارند. «مِلا» هم معادل سانسکریت دور هم جمع‌شدن یا دیدارکردن است. سال ۲۰۰۰ برای کاری در هند بودم و اتفاقا با همکاری هندی حرف از این شد که سال بعد یک فرصت مطالعاتی از شرکتی که برایش کار می‌کردم طلب دارم. بلافاصله گفت: «بیا کوم‌مِلا را ببین.» فرصت مطالعاتی من سه‌ماهه بود و بعد از تحقیق و برنامه‌ریزی دقیق تصمیم گرفتم این کار را بکنم. بازدید از این مراسم احتمالا برای پروژه‌ی بزرگ‌تری که برای مستندنگاری مذاهب و آداب‌ورسوم گوناگون در شبه‌قاره در سر داشتم مفید بود. تصمیم گرفتم با خودم دوربین و لنزی بیست‌وهشت میلی‌متری ببرم و فقط روی فیلم سیاه‌وسفید عکس بگیرم. خوب می‌دانستم که مردم چقدر هند را رنگارنگ تصور می‌کنند، اما به نظرم رسید که رنگ می‌تواند مثل لایه‌ای غیرحقیقی عمل کند. با عکاسی سیاه‌وسفید قصد داشتم به عمقی ناب برسم و روح هند را نمایان کنم.
وقتی بالاخره در ژانویه‌ی ۲۰۰۱ به این مراسم رسیدم، عظمتِ جمعیتی که در آنجا بود میخکوبم کرد. انگار به شهری پر از چادر مسافرتی وارد شده بودم که تمام‌مدت در اوج ترافیک به سر می‌برد. وقتی به این ازدحام عظیم عادت کردم، یکی از اولین چیزهایی که نظرم را جلب کرد بلندگوهایی بود که روی تیرهای برق و درخت‌ها، در جای‌جای محل برگزاری مراسم، نصب شده بود و سلسله کلماتی هندو را با صدای بلند و بدون لحظه‌ای مکث پخش می‌کرد. بعدا به من گفتند که این صدای مرکز گم‌شده‌های مراسم است که اسامی کسانی را که در میان جمعیت ناپدید شده بودند می‌خواند. این را هم گفتند که زیاد پیش می‌آید که کودکانی که موقع پرسه‌زدن گم می‌شوند، دیگر هرگز خانواده‌ی واقعی‌شان را پیدا نکنند و خانواده‌ای دیگر از آن‌ها نگهداری کند و از آن به بعد در خانه‌ی آن‌ها بزرگ شوند.

این رویداد باورنکردنی چنان عظیم است که تولدها، ازدواج‌ها و مرگ‌های بسیاری را به خود می‌بیند. یادم می‌آید که در ورودیِ یکی از پل‌های موقتی ایستاده بودم که از روی گنگ رد می‌شد و به مِلا می‌رسید. تعداد بی‌شمار عکاسان خبری غربی‌ای که با تجهیزات کامل عکاسی آماده بودند تا برای عکاسی از آن روز دست‌به‌کار شوند، نگرانم کرد. با خود گفتم ممکن نیست بشود با چنین پوشش خبری وسیعی عکسی خاص گرفت! بااین‌حال وقتی از روی پل رد شدم و در «شهر» مراسم دور زدم، دیدم چند ساعت گذشته، بی‌آنکه حتی یک انسان غربی به چشمم بخورد، عکاس که جای خود داشت! گاهی خودم را در محیط اعجاب‌انگیز و بی‌زمان‌و‌مکانی می‌دیدم، که اثری از جهانی که تازه ترکش کرده بودم در آن نبود. تنها چیزی که به جهت‌یابی کمک می‌کرد، پل راه‌آهن بزرگی بود که از روی گنگ می‌گذشت. ورودی اصلی فستیوال نزدیک منتها‌الیه این پل قرار داشت و پل‌های شناور در اطراف آن بر پا شده بودند.


دنیای مِلا شباهتی به فستیوال‌ها و رویدادهای غربی نداشت. نه از پول نقد خبری بود و نه کسی مشغول کسب‌وکار تجاری‌ بود. بیشتر خوراکی‌ها را هاره کریشناها رایگان به مردم می‌دادند. صف بی‌پایانی از کامیون‌های حمل‌ونقل غذا به چشم می‌خورد و تیم‌های کمک‌رسانی، که مناطق وسیعی را برای غذاخوردن زائران گرسنه تدارک می‌دیدند. تماشای کار کمک‌رسانان متأثرم کرد. آن‌ها با ازخودگذشتگی به خانواده‌هایی که از جوامع فقیر روستایی سراسر هند به مراسم آمده و بیشتر زندگی‌شان را در فقر سپری کرده بودند غذا می‌دادند. در تمام چند هفته‌ای که مِلای عظیم هفتادمیلیونی برگزار شد، هیچ مشکل مهمی گزارش نشد. پلیس بیشتر در نقش محافظ و راهنما حاضر بود تا نیرویی آماده برای مقابله با بی‌نظمی. پلیس‌های زیادی را دیدم که یونیفرم‌هایشان را درمی‌‌آوردند و به نیّت یگانگی هندوها با هم برای غسل به زائران هم‌مسلک‌شان می‌پیوستند. شگفتی اینجا بود که در سراسر منطقه یک آشغال هم روی زمین پیدا نمی‌شد و توالت‌ها و دست‌شویی‌هایی که در جای‌جای مراسم پیدا می‌شدند همگی تمیز و بهداشتی بودند. من که تجربه‌ی فستیوال موسیقی گلَستنبری (Glastonbury) در بریتانیا و وضعیت منزجرکننده‌ی توالت‌های آنجا را داشتم، باید هم از اینکه اسکان‌دادن و تأمین نیازهای اولیه‌ی هفتادمیلیون نفر در طول چهل‌ودو روز ممکن شده بود حیرت می‌کردم. سادو‌ها (هندوهای مقدس) این مراسم را اداره می‌کردند و براساس قوانین مراسم کنترل پلیس را هم در دست داشتند. سادوها در نقش نمایندگان خدایان، مورد احترام هندوها هستند و این باور وجود دارد که سادو بودن یکی از مراحل زندگی‌‌ست که هر انسانی سپری می‌کند. در طول مراسم آن سال، سادوها اقامتگاه پنج‌ستاره‌ای‌ را که در یکی از مناطق ممتاز فستیوال برای سلبریتی‌ها و اشخاص عالی‌رتبه برپا شده بود واقعا تعطیل و جمع کردند، چون گزارش شده بود که در این چادرها خلاف روح کوم رفتار شده و برای ساکنانشان الکل و گوشت سرو شده‌است که هر دو در کوم‌مِلا تابو هستند. یکی از مقامات محلی گفت: «نمی‌شود به اعتقادات سادو‌ها توجه نکرد.» گاهی می‌خواستم پرتره‌ یا عکسی طبیعی و بدون ژست از خانواده‌های زائرانی بگیرم که مشغول کارهای روزمره‌شان در مراسم بودند، اما بیشتر اوقات این کار درعمل ناممکن بود؛ چون اگر مرا می‌دیدند که دارم از یک نفر عکاسی می‌کنم، کل خانواده و دوستان و حتی کسانی که از آنجا رد می‌شدند دورم جمع می‌شدند و از من می‌خواستند که یک عکس فوق‌ دسته‌جمعی از آن‌ها بگیرم. این سفر احتمالا مهم‌ترین رویداد زندگی بسیاری از خانواده‌های زائر بود و دیدن من، یک غربی با دوربین، برایشان به این معنی بود که ممکن است عکسشان در یک مجله یا روزنامه چاپ شود، و شاهدی از اینکه آن‌ها در بزرگ‌ترین رویداد هزاره حضور داشته‌اند بر جا بماند. صادقانه بگویم، در تمام مدت اقامتم هرگز احساس غربی‌بودن یا بیگانه‌بودن نکردم. انرژی‌ شاد و سرخوشانه‌ای در فضا بود که مرزهای هویت‌ ملی، مذهب و فرهنگ را درمی‌نوردید. زائران تشویقم می‌کردند که مثل آن‌ها لخت شوم و طبق آیین هندو در آب گنگ غسل کنم. غوطه‌ورشدن در آب‌های خروشان و بسیار سرد گنگ به همراه میلیون‌ها زائر تجربه‌ای مهیج و تواضع‌بخش بود. حالا که افتخار این را داشتم که در این همایش مذهبی عظیم و مهم بشری شرکت کنم، پس باید مراتب قدردانی و احترام را هم به جا می‌آوردم. عجیب اینجاست که از آب‌تنی در این آلوده‌ترین رودخانه‌ی جهان دچار هیچ بیماری‌ای نشدم.


احوالات و انرژی‌ای که در مِلا تجربه می‌شد، در بسیاری از دیگر تجمعات بشری جهان نیز پیدا می‌شود. مِلا بازتابی بود از تجربیاتی که در مراسم دیگ‌جوش نعمت‌الهی‌ در میانه‌ی تابستان داشتم. در آن مراسم دراویش نیرو و توجهشان را از خود برداشته، بر چیزی بزرگ‌تر متمرکز می‌کنند. وقتی انرژی‌ای هماهنگ و شادمانی‌بخش در فضا به وجود می‌آید، مردم به یکدیگر و به محیط اهمیت می‌دهند. در چند روزی که در مِلا پرسه می‌زدم، در کنار کسانی بودم که می‌کوشیدند از طریق درد جسمانی، سِرّ خویش را جایی فراتر از بدن‌هایشان جست‌وجو کنند. بدن فقیرها با بوته‌های خار پوشیده می‌شد، شیشه‌های شکسته‌ پوستشان را سوراخ می‌کرد و سرهایشان ساعت‌ها بی‌وقفه در زمین مدفون بود. از سادوها عکاسی کردم؛ مرتاضانی که از زندگی دنیوی دست شسته بودند و در خلوت غارها یا در معابد کوچکی در اعماق هیمالیا زندگی می‌کردند و تنها برای حضور در مِلا عزلتگاه‌هایشان را ترک گفته بودند. سادوها معتقد بودند که تجربه‌ی روشن‌بینی تنها بیرون از اجتماع و جامعه و با زندگی‌ای پیراسته از امور دنیوی حاصل می‌شود.


به این اندیشیدم که هرکسی چگونه مسیر معنوی خود را انتخاب می‌کند و چگونه دورشدن از جامعه و اجتماع می‌تواند دست‌یافتن به تجربه‌ی روشن‌بینی را تسریع کند. درباره‌ی زندگی خودم در اروپا و طریق معنوی‌ام، که براساس راه‌ورسم صوفیان بود، تأمل کردم. مسیر من در تصوف مرا به جهتی مخالف مسیر سادو هدایت می‌کرد و به سمت زندگی‌ای می‌بُرد که اتفاقا غرق در اجتماع و جامعه بود. برای من کلید رشدِ معنوی، بودن در کنار مردم بود. امروز به‌سادگی می‌بینیم که وجود بشر در وضعیتی خطیر به سر می‌بَرد و محیط‌زیست در حال فروپاشی‌ست. بنابراین واضح است که درازکردن دست یاری به‌سوی دیگران و اقدام برای حفظ نظم کر‌ه‌ی زمین کاری‌ست که واقعا باید انجام شود.
در مِلا چند دوست پیدا کردم و چندین خاطره‌ی بسیار منحصربه‌فرد از آن در ذهنم ماند. کوم‌مِلا برای من نمایش مسحورکننده‌ای بود که به اندازه‌ی اسطوره‌ای که در پسِ آن قرار داشت، بی‌زمان و ابدی می‌نمود. هرگز حیرتم از اینکه چطور هفتادمیلیون نفر می‌توانند به‌واسطه‌ی ایمان دور هم جمع شوند، همراه با هم جشن بگیرند و شادمان از آنجا بروند از میان نرفت. به نظر من مِلا اثباتی‌ست بر اینکه بشر در غریزه و ذات، موجودی اجتماعی، نیک و مهربان با دیگران است.

اصل این مقاله در مجله‌ی صوفی انگلیسی شماره‌‌ی۱۰۶ به چاپ رسیده‌است.