مرید و مراد 

مصاحبه‌ای با یکی از مشایخ صوفيه

توسط: دکتر صفورا نوربخش 

ترجمه: حمید دهدشتی، غزال سرمدی‌راد

مصاحبه‌ی مرید و مراد در مجله‌ی شماره‌‌ی۹۳ صوفی در زمستان۱۳۹۵ به چاپ رسید. اصل این مصاحبه، که به زبان انگلیسی انجام شده، در مجله‌ی صوفی انگلیسی شماره‌ی۹۰ منتشر شده‌است.

دکتر جواد نوربخش قبل از خرقه‌تهی‌کردن در دهم‌اکتبر سال ‌۲۰۰۸ میلادی، پنجاه‌وپنج سال پیر سلسله‌ی صوفيان نعمت‌اللهی بود. هنوز برای بسیاری از مریدانش مشکل است که به زمان ماضی از او یاد کنند. عکس‌های او همچنان زینت‌بخش دیوارهای خانقاه‌هاست و پیام‌های صوتی او همچنان در مجالس صوفیه‌ در سراسر دنیا پخش می‌شود. مصاحبه‌ی حاضر با حسین کاشانی، یکی از مشایخ سلسله‌ی نعمت‌اللهی، ضمن گرامیداشت دکتر جواد نوربخش، گفت‌وگوی روشنگرانه‌ای‌ست درمورد رابطه‌ی مرید و مراد در طی طریق در تصوف و اینکه چگونه پیر مریدان را در راه رسیدن به حقیقت راهنمایی می‌کند. 

صفورا نوربخش: معمولا درک معنای تسلیم و پذیرفتن فردی که تنها راه دسترسی به تعلیمات معنوی‌ست، برای مردم دشوار است. بنابراین، سوال این است که چرا ما به پیر نیازمندیم و چگونه می‌توانیم پیری حقیقی بیابیم؟

حسین کاشانی: این یک اصل پذیرفته‌شده است که آموختن هر درسی نیاز به راهنما دارد. اما داشتن یک راهنما در طی طریق معنوی از هرچیز دیگر مهم‌تر است. به‌طور ساده، نفس نمی‌تواند علیه خود عمل کند و خود را تغییر دهد. تنها یک پیر آگاه قادر به ایجاد چنین تغییراتی در مرید است. تا کسی خود را تسلیم راهنمایی‌های پیر خود نکند، به این معنا که به پیر بی‌هیچ چون‌وچرایی اعتماد داشته باشد، رابطه‌ی مرید و مرادی عبث خواهد بود. زیرا پیر ما را به ورطه‌ای ناشناخته و ناآشنا می‌برد و ما در این سفر ناگزیر حیرت‌زده و سرگردان می‌شویم. 

 در مورد قسمت دوم سوال شما، به‌نظر من چیزی که ما در واقع می‌خواهیم بگوییم این است که: من خود کامل نیستم، اما با این حال باید بتوانم که یک انسان کامل را ارزیابی کنم و بگویم آیا او کامل است یا خیر؟ و این بی‌معنی است. علی‌رغم اینکه من خود کامل نیستم، باید توانایی این را داشته باشم که کامل‌بودن انسانی را محک بزنم! این بی‌معنی است!

ص ن: بنابراین هیچ علائمی نیست که نشان دهد…

ح ک: تنها یک مرید راستین می‌تواند کشش یک پیر حقیقی را حس کند. هیچ نشانه‌ی دیگری وجود ندارد. ممکن است یک شارلاتان و یک پیر حقیقی هر دو دقیقا مانند هم رفتار کنند. در واقع، رفتار یک پیر حقیقی حتی ممکن است بدتر از یک شارلاتان باشد، زیرا یک شارلاتان دکانی دارد و نیاز دارد که مشتری‌های خود را راضی نگاه دارد اما برای یک پیر حقیقی انتظارات مرید مهم نیست و چه‌بسا ممکن است بر خلاف انتظار او عمل کند و آنگاه مرید ممکن است بگوید: «او پیر حقیقی نیست، چون من مشخصات یک پیر حقیقی را در او نمی‌بینم.» به نظر من سوال یا روش بهتر این است که از خود بپرسیم که آیا من یک مرید واقعی هستم یا نه؟ مشخصات یک مرید واقعی چیست و آیا من آن را دارم؟ به‌عقیده‌ی من، این باید نقطه‌ی شروع باشد و نه ارزیابی صلاحیت پیر.

ص ن: بسیار جالب. پس من می‌توانم همین سوال را از شما بپرسم. به‌نظر شما، مشخصات یک مرید واقعی چیست؟

ح. ک: اول از همه صدق است. دوم، یک مرید باید تشنه باشد! [هر دو می‌خندند] برای یک مرید راستین، طلب، مسئله‌ی مرگ و زندگی است. زیرا که این راه بسیار سخت و پرتنش است. چیزی که ما به‌دنبال آن هستیم تنها با تلاش ممکن نیست و ما می‌خواهیم در طی یک زندگی، که کوتاه هم هست، به آن دست یابیم. این کار سختی است. بنابراین، نیاز به چیزهای زیادی دارد و تا زمانی‌که نپذیریم که این راه برایمان حیاتی است، نمی‌توانیم توشه‌ی آن را فراهم کنیم. تا زمانی‌که سوال‌هایی می‌پرسیم از قبیل: «آیا این کار به ریسکش می‌ارزد؟» یا «آیا این واقعا چیزی است که می‌خواهم؟» ما در حال چانه‌زدن هستیم، درست مثل یک مشتری در دکان.

ص ن: با این حساب، آیا صحیح است که بگوییم این مرید نیست که پیر را پیدا می‌کند، بلکه پیر است که مرید را می‌یابد؟

ح ک: بنا بر تجربه‌ی من، بدون شک این گفته کاملا صحیح است. اگر شخصی درد طلب داشته باشد و در جستجوی پیری باشد، پیر او را پیدا خواهد کرد.

ص ن: حال بحث دیگری را آغاز کنیم. می‌خواهم برایتان نقل‌قولی بیاورم از یکی از اساتید مکتب بودایی به نام پما چودرون (Pema Chodron). او می‌گوید: «برای دستیابی به حقیقت، ما به رابطه‌ای معنوی نیاز داریم، رابطه‌ای باطنی با کسی که تنها هدفش بیداری ما است. بدون چنین رابطه‌ی محکمی، وقتی روی نقطه‌ضعف‌هایمان دست می‌گذارند، ناخودآگاه می‌رنجیم و احساس می‌کنیم به ما خیانت شده‌است. درست لحظه‌ای که فکر می‌کنید پیرتان بهترین دوستتان است، نه نگاهتان می‌کند و نه صدایتان می‌زند. با این حال، این، عمیق‌ترین رابطه‌ای‌ست که وجود دارد، زیرا که همه‌ی رازهایتان برملا شده‌است، لااقل برای خودتان.»۱ ابتدا بگویم که تشابه راه‌های معنوی به یکدیگر همیشه مایه‌ی تعجب‌ من است و در عین حال تسلی‌‌بخش.

ح ک: بله، همین‌طور است.

ص ن: اما بگذارید در مورد تجربه‌ی شما درباره‌ی این رابطه‌ی پیچیده بپرسم و اینکه به‌نظر شما این رابطه چگونه شکل می‌گیرد. چون به‌زعم من این رابطه مراحل مختلف دارد. به این معنا که رابطه‌ی شخص با پیر خود از روزی که مشرف می‌شود هیچ‌گاه یکسان نمی‌ماند. همچنین فکر می‌کنم اگرچه پیران طریقت، بی‌شک، روی نقطه‌ضعف‌های افراد دست می‌گذارند، در عین حال به آن‌ها کمک می‌کنند تا با نواقص و کاستی‌های خود کنار بیایند. در غیر این صورت، رویارویی با خود می‌تواند بسیار سخت و دردناک باشد.

ح ک: بله، حتما همین‌طور است. بدون عشق و تسلیم بی قید و شرط به مراد، سخت شکست می‌خوریم و نمی‌توانیم آن را جبران کنیم. من چیزی را که پما چودرون از آن صحبت می‌کند در اولین برخوردم با پیر تجربه کردم. وقتی او را ملاقات کردم، احساس کردم که کاملا عریانم. حس می‌کردم که او درون مرا مانند اشعه‌ی ایکس می‌بیند، اما شرمی در کار نبود. به‌خاطر آن عشق، احساس امنیت می‌کردم. البته، می‌دانستم که او بر تمام ناپاکی‌ها و چیزهای دیگر وجودم واقف است. اما دلسوزی و شفقتی که در آن نگاه خیره موج می‌زد، به من احساس امنیت می‌داد. بعدها بود که احساس خجالت و شرم کردم [هر دو می‌خندند].

بر اساس تجربه‌ام می‌توانم بگویم که پیر بسیار مهربان است. برای یادگیری محبت و به‌کارگیری آن، اول باید آن را تجربه کنیم، بعد باید احساس امنیت کنیم و به پیرمان اعتماد کنیم پیش از آنکه در بوته‌ی آزمایش قرار گیریم. او مریدان خود را به روش‌های خاصی امتحان می‌کند، روش‌هایی که در تصور نمی‌گنجد. پیش از مشرف شدنم به این طریقت – در سال‌های طلب – متون زیادی درباره‌ی تصوف مطالعه کرده‌بودم و از نظر تئوری و عقلانی گمان می‌کردم آمادگی رویارویی با سختی‌های راه را دارم. اما هیچ‌کس تا زمانی ‌که با این آزمون‌ها و سختی‌ها مواجه نشود، تصوری از آن‌ها نمی‌تواند داشته باشد. برای بسیاری از ما، حتی بعد از مواجهه با آن‌ها، فهم و درک‌شان آن‌قدر دشوار است که تجربیاتمان را به‌حساب سختی‌های راه نمی‌گذاریم.

ص ن: کاملا صحیح است.

ح ک: و این مسئله بدون اعتماد و ارادت غیرممکن است. مرید فرار می‌کند و اعتماد خود را از دست می‌دهد.

ص ن: به‌نظر شما این رابطه چگونه کم‌کم شکل می‌گیرد؟

ح ک: این پیر است که فرصت‌ها را بر می‌گزیند. اوست که زمان و نحوه‌ی شکل‌گیری این رابطه را انتخاب می‌کند. در طی طریق، مرید فقط مسئول رفتار خود است. اما من فکر نمی‌کنم که در هیچ مرحله‌ای مرید تصور واضحی از این رابطه داشته باشد.

ص ن: همین‌طور است.

ح ک: مرید هرگز نمی‌داند که پیر چه خواهد کرد و یا حرکت بعدی او چه خواهد بود.

ص ن: بله و این مسئله به‌نوعی مربوط است به سوال بعدی من در مورد بت‌شکنی پیر. تجربه‌ی من با پدرم – در جایگاه پیرم – این بود که او هرگز نمی‌گذاشت که مریدانش از او بت بسازند.

ح ک: خیر، او بت‌شکن بود.

ص ن: صحیح است. تجربه‌ی شما در این زمینه چه بوده و آن چه نقشی در تحول رابطه میان مرید و مراد ایفا می‌کند؟

ح ک: از نظر من فوق‌العاده بود. اما می‌دیدم که بت‌شکنی او چگونه مردم را مبهوت و پریشان می‌کند. [می‌خندد]

ص ن: بله و ما همگی از سنت‌شکنی و بی‌قیدی ایشان خاطراتی داریم. مثل این بود که هر کاری را که فکرش را هم نمی‌کردید انجام دهد، همان کار را انجام می‌داد.

ح ک: دقيقا درست است و هرچه را که ساخته بودید در یک لحظه خراب می‌کرد. به‌نظر من، او شجاع‌ترین انسانی بود که من در طول زندگی‌ام دیدم. او از هیچ‌چیز نمی‌هراسید. نه‌تنها هراسی نداشت، بلکه از چیزی هم خجل نبود. پس بنابراین از هر روشی استفاده می‌کرد و موقعیتی می‌آفرید تا به ما درسی درباره‌ی خودمان بدهد. تمام آن آزمایش‌ها…[ تأمل] پیر از همان نگاه اول به ظاهر و باطن ما آگاه بود؛ این ما هستیم که خود را نمی‌شناسیم. ما از ظرفیت و قابلیت‌های وجودمان و همچنین کمبودها و ضعف‌هایمان بی اطلاعیم. در مورد خودمان، آن‌چه می‌خواهیم و توانایی‌هایمان، همه‌جور تصورات و اندیشه‌های غلط داریم. بنابراین، او ما را امتحان می‌کرد تا خودمان را به ما نشان دهد.

ص.ن: دیگر چه درباره‌ی این رابطه می‌توانید بگویید؟

ح ک: [ آه] این راه بسیار دشوار است زیرا خلاف روند کسب قابلیت‌ها و دانش در دنیای مادی است؛ این که به‌مرور بر ما افزوده می‌شود. در حالی ‌که روند عرفان خود‌شکنی، خود‌فراموشی و کاستی است.

ص ن: بله، راه نیستی.

ح ک: درست است. بنابراین شخص باید کم و کم و کم‌تر شود و این دردناک است زیرا که در طبع ما، میل به از‌دست‌دادن و کوچک‌شدن وجود ندارد… این است که می‌پرسیم: «من ده-بیست سال است که در این راه هستم، چه به دست آورده‌ام؟» و اگر چنین سوالی بپرسم، جواب خودم را داده‌ام. اگر بپرسید چه به دست آورده‌اید، هیچ‌چیز در این راه دستگیرتان نشده‌است. [هر دو می‌خندند]

ص ن: فرض شما نباید بر این باشد که قرار است چیزی به دست بیاورید، بلکه قرار بر این است که از دست بدهید…

ح ک: ما باید از خود بپرسیم که چه از دست داده‌ایم.

ص ن: چه از دست داده‌ایم. دقیقا. چه زیبا گفتید. به جای این که بپرسیم چه به دست آورده‌ایم، باید بپرسیم چه از دست داده‌ایم.

ح ک: بله. اما ما بیشتر می‌پرسیم «چه یاد گرفته‌ام؟»، «از این راه چه به دست آورده‌ام؟» و این است که بسیار دشوار است و این همان فقر معنوی است. نباید به‌غیر از معشوق (حق) به چیز دیگری متکی بود. پس پیر برای مرید تنها مأمنی می‌شود که به آن اتکا کند، زیرا که مرید به‌جز پیر و راهنمای خود، که او را تغذیه‌ی معنوی می‌کند، هیچ ندارد و نمی‌تواند از هیچ‌چیز مطمئن باشد.

ص.ن: آیا این امر مرید را کاملا وابسته نمی‌کند؟

ح ک: وابستگی خیر. این وابستگی نیست بلکه تغذیه‌ی معنوی است. گرچه بله، ممکن است به‌قدری شدت یابد که به وابستگی بیانجامد. بی‌شک خطر آن وجود دارد، اما همین جاست که پیروارد عمل می‌شود. پیر باید اطمینان حاصل کند که این رابطه به وابستگی نیانجامد. یک پیر حقیقی از هر موقعیتی استفاده می‌کند تا توجه مرید را به حق جلب کند و اطمینان یابد که این رابطه در جهت رشد معنوی ماست. در آخر، پیر مرید را از وابستگی نهایی نیز رها می‌سازد. حرف‌زدن درباره‌ی آن بسیار دشوار است، زیرا که در آخرین مراحل رابطه میان مرید و مراد، ما به دنیای وحدت نزدیک می‌شویم؛ جایی‌که هیچ «دیگری» وجود ندارد. نه مریدی و نه مرادی وجود دارد؛ فقط اوست. فقط یک راهنمای واقعی می‌تواند به ما کمک کند تا آن را درک کنیم و ما را به آنجا برساند. و این رهایی نهایی، احتمالا سخت‌ترین کاری‌ست که مرید باید انجام دهد.۲

ص ن: منظورتان از وابستگی نهایی، وابستگی به شخص پیر است؟

ح ک: بله، شخص پیر. برگردیم به بحث نیستی و کاستی. برای اغلب ما روند کاهش و نیستی بسیار دردناک است و در ابتدا حتی آن را تشخیص نمی‌دهیم.

ص ن: دقیقا. اما حتی در صورت تشخیص آن، احساس می‌کنیم که این روند تمامی ندارد.

ح ک: هرچیز دیگری را هرچه بیشتر تمرین می‌کنی آسان‌تر می‌شود. ولی در طریقت این‌گونه نیست. در این راه هرچه جلوتر می‌روی سخت‌تر می‌شود، همین‌طور سخت‌تر و سخت‌تر تا زمانی که هیچ‌چیز به‌جز حق نمی‌ماند.

ص ن: اما متأسفانه همیشه چیزی باقی می‌ماند.

ح ک: خب، تا زمانی که چیزی از نفس باقی بماند. سختی آن مربوط به مقاومت ما است. و تا زمانی که نفس وجود دارد، مقاومت نیز وجود خواهد داشت. می‌خواهم چیز دیگری هم درمورد روش‌هایی که پیر به کار می‌برد بگویم: روش‌های آموزش هیچ‌گاه در کتاب‌ها پیدا نمی‌شوند. اگر این‌طور بود ارزش آموزشی آن‌ها از بین می‌رفت. همچنین  نمی‌شود فقط از یک نوع روش برای افراد مختلف استفاده کرد،‌ زیرا ما همه متفاوت هستیم. به‌قولی، بیماری را پیر تشخیص می‌دهد و برای آن فرد خاص، درمان مناسبی را به کار می‌برد.

ص ن: چه جالب. پس شما اعتقاد دارید…

ح ک: [اضافه می کند] فقط اشاراتی در بعضی داستان‌ها و شعر‌ها شده‌است، ولی فقط همین. به این خاطر، اگر این روش‌ها آشکار شوند، تأثیرشان را از دست می‌دهند. پیش‌تر تعجب می‌کردم از این که چرا پیر یا شیخ مسائل را کاملا توضیح نمی‌دهد.

برای پیر فقط حقیقت مهم بود. او علاقه‌ای به هیچ‌چیز دیگر نداشت. و همه‌ی ما این حقیقت را به شکل‌های متفاوت تجربه کرده و می‌کنیم. اصول طریقت در کتاب‌ها و دیوان اشعار که در دسترس هستند نوشته شده است، اما تجربه‌های معنوی برای همه یکسان نیست. تجربه‌ی من بسیار شخصی است. هیچ‌کس دیگری در آن سهیم نیست. و اگر من سعی کنم تجربه ام را برای کسی بگویم که چنین است و چنان است، ممکن است به شخص صدمه بزنم. و من فکر می‌کنم به‌همین دلیل است که به مرید توصیه می‌شود که در مورد تجربیات شخصی، خواب‌ها و از این قبیل مسائل صحبت نکند. به‌علت آنکه شما تجربه‌ی شخصی خود را به شخص دیگری تحمیل می‌کنید، او گرفتار تجربه‌ی شما می‌شود و از تجربه‌ی فردی خود باز می‌ماند. و اگر شنونده رهرو طریقت نباشد هم که گفتن ندارد. با بیان تجربه‌هایتان، شما فقط مردم را گیج می‌کنید. در ضمن در بیان تجربیات فخرفروشی هم است و به‌ همین دلیل است که ما به سکوت دعوت می‌شویم.

ص ن: جالب است که طریقت به‌نوعی انفرادی است، به این منظور که راه هرکس با دیگری فرق می‌کند. ولی در عین حال، تمام راه‌ها از این طریقت گرفته تا راه های معنوی دیگر به هم نزدیک‌اند.

ح ک: به هم نزدیک می‌شوند چون حقیقت یکی است.

ص ن: حال برگردیم به نکته‌ای که اشاره کردید در مورد این که توضیح و تفسیر کمکی نمی‌کند. اما فکر نمی‌کنید در رسیدن به شناخت ممکن است تا حدی مؤثر باشد؟

ح ک: من نمی‌گویم که توضیح و تفسیر به‌هیچ‌وجه کمکی نمی‌کند، بلکه زمان آن باید مناسب باشد. پیر فقط در زمان مناسب بعضی نکته‌ها را توضیح می‌داد و آن هم بسیار مختصر و مفید. در طریقت، آموزش استدلالی نیست، بلکه باطنی و شهودی است و جواب‌ها ابتدا باید در درون شکل بگیرند. توضیحات زمانی مفید خواهد بود که آنچه را خود یافته‌ایم روشن‌تر سازد. در غیر این‌ صورت، توضیح و تفسیر مباحث فلسفی‌ای می‌شوند که ارزش چندانی برای سالک ندارند.

ص ن: نظرتان راجع به این که راهنما برای سالک نقش یک آینه را دارد چیست؟ تجربه‌ی شما در‌این‌باره چگونه بوده‌است؟

ح ک: بنا به‌ تجربه‌ی من کاملا صحیح است. آینه‌شدن یکی از تجلیات پیر است. پیر نفس ندارد. او تنها یک آینه‌ی شفاف است و اکثر اوقات خود ما را منعکس می‌کند و ما از روی نادانی می‌گوییم «پیر چنین است و چنان است» و ممکن است پریشان شویم و یا به آنکار همه چیز برآییم. این مسئله مرا یاد یکی از اشعار پیر می‌اندازد:

در خاطر ما نه یادی از بد نه نکوست
فرقی نکنند پیش ما دشمن و دوست
ما آینه‌ایم هرکه در ما نگرد
در ما بیند هر آنچه را در خود اوست 

ص ن: پس آیا این بر عهده‌ی ماست که خود را در آن آینه بشناسیم؟

ح ک: با توجه به مدت بسیار طولانی‌ای که من در این راه هستم، فکر می‌کنم برای شناخت نفس و نقاط ضعف‌مان، روش دقيقا به همین‌گونه است. نباید از آن‌چه در آیینه می‌بینیم شرمسار و خجل باشیم – گرچه اکثر اوقات هستیم، که فایده‌ای هم ندارد – بلکه باید آن خصوصیات را قبول کنیم. تا زمانی‌که آن خصوصیات را نپذیریم نمی‌توانیم با آن‌ها مقابله کنیم و این کار پیر را سخت تر و سخت تر می‌کند. به همین دلیل است که او به ما نقاط ضعفمان را نشان می‌دهد، نه برای ااین که ما را خجالت زده بکند و یا احساس گناه کنیم

ص ن: بلکه برای درک ریشه مشکلاتمان است؟

ح ک: بله، و این روند خود شناسی به نظر من بسیار سریع شروع می‌شود. وقتی پیر می‌فرماید که شما باید ارادت نشان دهید که شاید نظر لطفی بر شما داشته باشد و به شما یاد بدهد، ما معمولا فکر می‌کنیم به محض آنکه او از روی لطف به ما نظری کند ما می‌توانیم تمام انوار و تجلیات و تمام چیزهایی از این قبیل را ببینیم و ناگهان در چشم همگان به یک انسان فوق‌العاده تبدیل شویم. اما زمانی که همه چیز دشوار می‌شود ما متوجه نمی‌شویم که این دقیقا نظر و لطف پیر است [هر دو می‌خندند]. طریقت یک طلب معنوی چالش‌برانگیز است و تنها راهنمای آن عشق است.

ص ن: که همان لطف است. 

ح ک: لطف پیر است.

ص ن: لطف پیر است. آموزه‌های او لطف است. به زبانی دیگر، شما سختی را زمانی تجربه می‌کنید که توجه باطنی پیر بر شما است، اما شما…

ح ک: سختی‌ها، دقیقا. هنگامی ‌که توجه باطنی پیر به مرید است آن زمان، زمانی است که مرید چیزهایی در خود می‌بیند که هیچ‌گاه نمی‌دید. و اگر مرید صادق باشد آن‌ها را از چشم خود می‌بیند، اما اگر صادق نباشد می گوید: «خیر. این من نیستم. این پیر است.» و یا ممکن است بگوید: «من همیشه می‌خواستم انسان نیکی باشم، پس حتما این راه اشتباه است، من هرگز خود را این‌گونه تصور نمی‌کردم.» [هر دو می‌خندند]

ص ن: خوب بله. خیلی از مردم چنین می‌گویند. ما بارها و بارها از این جور حرف‌ها شنیده‌ایم.

.

ح ک: من خوشحال می‌شوم وقتی مردم می‌گویند که در خود چیزهایی می‌بینند که قبلا هرگز ندیده‌اند، زیرا می‌دانم که این راه بر آن‌ها تاثیر گذاشته‌است.

ص ن: آیا این مسئله را به آن‌ها می‌گویید؟

ح ک: بله می‌گویم، می‌گویم: «این بسیار خوب است و یک خبر عالی است. پیر به شما نظر کرده و نفس‌تان را به شما نشان می‌دهد.

ص ن: زمانی ‌که با نفس خود روبه‌رو می‌شوید، می‌بینید که بسیار کریه است.

ح ک: بله! دقیقا همین‌طور است. اما این سخت‌ترین کار در طریقت است. این که ویژگی‌های اصلی نفس را بدانیم و آن‌ها را قبول کنیم. این، آغاز نفس لوامه است (نفس ملامت‌کننده). ممکن است برای خیلی از ما گذار از این مرحله، با مدد پیر، زمان بسیار زیادی ببرد. اگر وجد و شوق، لحظه‌های شهود زیبایی، و تغذیه‌ی معنوی پیر نبود، ممکن بود که ما امید و نیرو برای ادامه راه را از دست بدهیم. من باور دارم که شناخت چهره‌های مختلف نفسمان به لطف پیر، می‌تواند در نهایت به تواضع واقعی، دگردوستی و شفقت بیانجامد.

پیر روشنایی‌بخش است. ما در تاریکی هستیم، بنابراین از طریق روشنایی ضمیر پیر است که ما نفس خود را می‌بینیم. پیش از این، ما هیچ‌گونه شناختی از ویژگی‌های نفسمان نداشته‌ایم. حتی اگر می‌توانستیم نفسمان را مطالعه کنیم، تنها یک سری اطلاعات به دست می‌آوردیم که به‌هیچ‌وجه قابل‌مقایسه با این دانش تجربی نبود. این تفاوت، به‌نظر من، بی‌نهایت مهم است.

ص ن: بله.

ح ک: و بقیه‌ی مردم هم ما را می‌بینند! [هر دو می‌خندند] و این، زیبایی راه است. اگر مرید آگاه باشد و آنچه را که اتفاق می‌افتد ببیند، دلش شاد می‌شود زیرا که می‌داند نظر پیر بر اوست و از این مسئله انرژی می‌گیرد. ولی اگر مرید توجه نکند و به پیر ارادت و اعتماد و صدق نداشته باشد، دیگر همه‌چیز به چشمش منفی جلوه می‌کند و فقط زشتی‌ها را می‌بیند و می‌گوید: «چرا من؟ چرا این برای من اتفاق می‌افتد؟ پس آن آموزه‌ها و درس‌ها کجاست؟»

ص ن: بله، بله. آخرین سوال. و این سوالی است که پرسیدن آن تا همین سال‌های اخیر برایمان خیلی سخت بوده. اما فکر می‌کنم اکنون در فضایی هستیم که شاید بشود برای اولین بار در مورد آن صحبت کنیم و آن جریان گذار از یک پیر به پیر دیگر است. ابتدا بگذارید یک سوال از شما بپرسم، دکتر جواد نوربخش چند سال در این طریقت استاد شما بودند؟ 

ح ک: من نمی‌توانم بگویم، خب… [سكوت ] ایشان همچنان استاد من هستند.

ص ن: هنوز؟ 

ح ک: بله.

ص ن: بله. اما منظور از زمانی‌ست که خرقه تهی کردند، منظور حضور فیزیکی است.

ح ک: ایشان اکنون در وجود شخص پسرشان هستند.

ص ن: می‌توانید کمی بیشتر توضیح دهید؟ به‌طور حتم، این اتفاق برای خیلی از ما سخت بوده‌است. 

ح ک: بله. به‌نظر من همان‌طور که شما گفتید این یک گذار است. یک مشکل نیست بلکه یک گذار است.

ص.ن: بله، یک گذار است.

ح ک: در ابتدا، همراه با یک حس فقدان بوده‌است، حتی برای پیر حاضر.

ص ن: مخصوصا برای او. 

ح ک: بله مخصوصا برای او.

ص ن: برای او بسیار دردناک بود.

ح ک: و من فکر می‌کنم او احساس می‌کرد که در ابتدای امر باید در پوشیدن آن خرقه تأمل کند. او می‌بایست آن مسئولیت را قبول می‌کرد و آن کار آسانی برایش نبود، بلکه سخت‌ترین کار بود.

ص ن: به دلیل آن فقدان.

ح ک: بله! به همان دلیل. او پدر و پیر خود را از دست داده بود. و برایش بسیار سخت‌تر بود، زیرا که بیشتر از هرکس دیگری به او نزدیک بود. برای همه زمان می‌برد تا با حس فقدان کنار بیایند. برای مریدان واقعی دکتر جواد نوربخش ولی این کار مشکل نیست زیرا که پیر فقط یکی‌ست. یک پیر وجود دارد و این گذار، گذار آن نفس است از یک پیر به دیگری. پیر همان نفس است، همان نور است، همان حقیقت است.

ص ن: بله، اما در عین حال… 

ح ک: او شخص دیگری‌ست. حتما همین‌طور است.

ص ن: و شیوه‌ی صحبت‌کردن، راه‌رفتن، تعامل و تدریسش متفاوت است.

ح ک: به‌طور قطع. من پیر حاضر را در طی این سال‌ها می‌شناختم و دوستش دارم. ولی در جواب به سوال شما، به‌طور کلی باید بگویم که اگر من به دکتر جواد نوربخش ارادت واقعی داشتم و او پیر من بود و به او اعتماد کامل داشتم، پس به کسی که راه او را ادامه می‌دهد نیز ایمان دارم زیرا که برگزیده‌ی اوست. من نمی‌توانم انتظار همان خصوصیات و اخلاق را از پیر حاضر داشته باشم. [هر دو لبخند می‌زنند]

ص ن: بله بله دقیقا!

ح ک: پس مشکلی وجود ندارد. البته من نمی‌توانم انتظار داشته باشم (مکث)، یعنی بسیار ساده‌لوحانه و غیرمنطقی است اگر بگویم همان اخلاق و خصوصیات را در پیر حاضر می‌خواهم. [هر دو می‌خندند]

ص.ن: موضوع این شماره ی‌نشریه صوفی انگلیسی (شماره ۹۰) بزرگداشت رهبران معنوی است. برای کسانی که دکتر جواد نوربخش را نمی‌شناختند، چگونه می‌توانید در مورد ایشان صحبت کنید؟ به‌نظر شما، چه چیزی ایشان را از بقیه ی پیران متمایز می‌کند؟ [هر دو می‌خندند]

ح ک: من در مورد رهبران معنوی دیگر چیزی نمی‌دانم. اما اگر بخواهم دکتر جواد نوربخش را در یک کلمه توصیف کنم، آن کلمه «عشق» است. او تجسم عشق بود. و همچنین شاید نخواهید این را بنویسید اما به‌نظر من او خطرناک‌ترین موجود روی زمین بود. [ص.ن. می‌خندد و ح. ک. به او می‌پیوندد]

ص ن: من حتما می‌خواهم این را بنویسم! از چه لحاظ؟ از چه لحاظ خطرناک؟ منظورتان این است که جدی و مصمم بود؟ بی‌رحم بود؟ آیا منظورتان این است؟

ح ک: بله، نفس واقعا از او می‌ترسید زیرا که او به‌خاطر آن عشق، بی‌خویش بود و نفس در مقابل او توان محافظت از خود را نداشت. به‌راستی رودرروی خدا بودیم. زیرا هیچ‌چیز دیگری آن میان نبود. هیچ‌گاه نمی‌توان او را توصیف کرد. همیشه زبان از توصیف تمام‌وکمال او قاصر است. چهره‌ی او حتی از عکسی به عکس دیگر متفاوت بود.

ص ن: او هرچیز می‌توانست باشد…

ح ک: و یا هیچ‌چیز.

یادداشت
۱
. الیزابت نمگیل. بیایید صادق باشیم، شامبالا سان (ژانویه ۲۰۰۸)
۲. مراجعه شود به داستان آخرین حجاب از شرح حال ابوسعید ابوالخیر، صفحه‌ی ۵۰، ترجمه‌ی حسین کاشانی و همچنین نسخه‌ی اصلی چشیدن طعم وقت به زبان فارسی از میراث عرفانی ابوسعید ابوالخیر.

عکس از Emiliano Arano