معلم اختاپوس من
شکستن مرز انسانگرایی
دکتر صفورا نوربخش
صدا: صالح زارعی
انسان شهرنشینِ عصر ما سگ و گربه را برای دوستی و همدمی برگزیده، و از بعضی حیوانات غریبتر هم در باغوحش دیدن میکند. اما اساس تفکر امروز او هنوز هم بسیار ارسطوییست، یعنی انسان را اشرف مخلوقات میداند، زیراکه او هم قدرت تفکر و استدلال دارد و هم زبان بیان و ثبت این تفکر را.
در عین حال در فلسفه و نظریهپردازی علوم انسانی و اجتماعی، انسانگرایی و انسانمداریِ ارسطویی رفتهرفته جای خود را به پساانسانگرایی دادهاست که بسیاری از پیشفرضهای ما را دربارهی انسانبودن و تمایز آن با سایر موجودات زنده و حتی با ماده و اشیا به هم میزند. بنا بر این نگرش، ما انسانها عالم را صرفا از بیرون مشاهده نمیکنیم، بلکه ما قسمتی از جهانی هستیم که پیوسته در تعامل با خود است. طبیعت جدا از ما نیست، بلکه انسانها و موجودات زنده و بیجانِ بیشماری از قبیل گیاهان، حیوانات، انرژی و اشیای ساخت دست بشر (مثل عینک، خودرو، موبایل، کامپیوتر) در این تعامل فضایی را میسازند که با کمک همهی این پدیدهها به وجود آمدهاست و هیچ پدیدهای (هرچقدر هوشمند و دارای ارادهی شخصی) نمیتواند کاملا مستقل و بیرون از تعامل و رابطه با دیگر پدیدههای عالم تعریفی داشته باشد. این نگرش جدید لاجرم متأثر از تحولات اجتماعی و فکری ما در عصر گرمایش زمین و شتاب در انقراض بسیاری از موجودات کرهی خاکی در نتیجهی قرنها تفکر ارسطویی است.
مستند «معلم اختاپوس من» سعی دارد که این نگاه پساانسانگرایانه را در تعامل میان یک انسان و یک اختاپوس به کار گرفته و دوگانگی فرهنگ در مقابل طبیعت، انسان در مقابل حیوان، و من در مقابل دیگری را به چالش گیرد.
کرگ فاستر (Craig Foster) تهیهکننده و یکی از دو شخصیت اصلی مستند «معلم اختاپوس من»، در سال ۲۰۰۰ در کنار برادرش دیمن (Daman)، فیلم مستند موفق دیگری به نام رقص بزرگ (The Great Dance) ساخت که روایتی از شکارچیان و ردیابان بومی صحرای کالاهاری آفریقاست. ساخت آن فیلم تأثیر عمیقی بر روان کرگ گذاشت. «مشاهدهی بومیان که چگونه این نشانههای تقریبا نامرئی طبیعت را میدیدند، ساعتهای متمادی دنبال میکردند و حیوانات پنهانشده را مییافتند بسیار خارقالعاده بود. یعنی آنها حقیقتا درون طبیعت بودند و من اگرچه در کنار آنها بودم، خود را بیرون از محیط آنها میدیدم و آرزو داشتم بتوانم روزی به دنیایشان راه یابم.»
کرگ از ۲۰ سالگی تا ۴۰ سالگی به نقاط مختلف جهان سفر کرد و مستندهای بسیاری ساخت. او ماهها با مردمی زندگی کرد که رابطهی ژرف و نزدیکی با محیطشان داشتند. اما در پایان هر مستند، کرگ به آسایش خانهی شهری خود بازمیگشت تا اینکه در اوایل ۴۰ سالگی دچار افسردگی و عجز شدیدی شد. از فشار کار بیمار شده بود و احساس میکرد که دیگر نمیتواند به کار مستندسازی بازگردد. ماهها بود که درست نخوابیده بود. خانوادهاش در رنج بودند. «هدفم را گم کرده بودم و در شرایطی نبودم که بتوانم پدر خوبی برای پسر نوجوانم باشم. به تغییری بنیادی نیاز داشتم. از محیط طبیعی بچگیام و از بومیان کالاهاری، که استاد ردیابی بودند، الهام گرفتم و به اقیانوس رفتم.»
در اینجا ارتباط کرگ با محیط طبیعیاش دستخوش تغییری اساسی میشود. در ابتدا سفر کرگ به آبهای خزهپوش اقیانوس اطلس در خلیجی کنار کیپتاون (Capetown)، که کرگ دوران کودکی خود را در آنجا گذراندهاست، سفری تفحصی یا کاری برای ساختن مستندی دربارهی طبیعت نیست، بلکه تلاشیست طاقتفرسا برای التیام روانی خسته و افسرده که شدیدا به بازسازی نیاز دارد. کرگ بهدنبال ترمیم رابطهاش با دنیای پیرامون و بازیابی رضایت و فراغخاطر کودکی خود است. در نتیجه، دوربین مستند «معلم اختاپوس من» از ابتدای کار همانقدر به سفر درونی کرگ فاستر تمرکز میکند که به سفر بیرونی او در آبهای کمعمق خلیج فالس (False Bay) در سواحل آفریقای جنوبی.
سالها طول میکشد تا کرگ بتواند بهراحتی و بهآزادی در آبهای سرد و مواج اقیانوس اطلس شنا کند و با استفاده از کمترین وسایل غواصی −یعنی تنها یک کلاه، یک عینک و یک جفت کفش غواصی −آبهای آن منطقه را بشناسد و با محیط خزهپوش و موجودات آن آشنا شود.
رفتهرفته هیجان و شوق نزدیکشدن به طبیعت در او بیدار شده و او بار دیگر با دوربین خود آمادهی ثبت لحظاتی شگفتانگیز میشود. یکی از این لحظات، مشاهدهی یک اختاپوس در شکلی عجیبتر از شکل واقعی اوست.
کرگ متوجه شکل غریبی در کف اقیانوس میشود. صدفهای دریایی مانند سپرهای کوچک و بزرگ پیرامون تودهای غریب شکل گرفتهاند که ناگاه اختاپوسی از میان توده سر میکشد و با یک حرکت ناگهانی صدفها را رها میکند و از درون آن میگریزد. منظور اختاپوس از بهوجودآوردن چنین ترکیبی چه بود؟ کرگ درمورد اختاپوس کنجکاو میشود و میفهمد که اگرچه اختاپوس موردنظر از نوع معمول و متداول است، دانش ما دربارهی او بسیار محدود است. او تصمیم میگیرد هر روز به اقیانوس برود و زندگی روزمرهی اختاپوس را دنبال کند تا شاید بتواند آن ترکیب عجیبوغریب را درک کند.
هشتپای نرمتنی که هزاران مکنده در سطح بدن خود دارد و در آبهای آزاد زندگی میکند، مظهر بیگانگی و غیرخودیبودن است؛ لاجرم در ادبیات تخیلی و فضایی موجوداتی شبیه به اختاپوس اغلب حضور دارند. اما در نظر کرگ فاستر تمام محیطی که در آن غواصی میکند بهگونهای تخیلی و فضاییست. «مثل این میماند که به سیارهی دیگری سفر کردهاید… این محیط از عجیبترین داستان تخیلی و فضایی هم عجیبتر است.»
با این وجود، ما بهکمک کرگ و بهواسطهی او به اختاپوس و دنیای بسیار عجیب و تخیلی او نزدیک میشویم. تنها دوربین کرگ یا دوربین دوم (دوربین کارگردان)، که از کرگ و اختاپوس و محیطشان فیلمبرداری میکند، موجب این نزدیکی نیست. نزدیکی کرگ به اختاپوس یک نزدیکی بسیار لطیف و عاطفیست و این نزدیکی از طریق کلمات کرگ و صدای نرماش و ارتباط فیزیکی او و اختاپوس به ما القا میشود. ماهیت این نزدیکیست که تعریف انسانگرایی و انسانمداری را متحول میکند. کرگ فاستر نه لباس کامل غواصی به تن دارد و نه تانک اکسیژن با خود حمل میکند. با سعی بسیار بدن خود را به سرمای ۸ یا ۹ درجهی سانتیگراد عادت میدهد، یاد میگیرد نفس را در سینه حبس کند و چند دقیقه یکبار به سطح آب بیاید و با خود قرار میگذارد که برای یک سال هر روز به دیدار اختاپوس برود. از طرف دیگر، اختاپوس کمکم به دیدن این موجود تازهوارد عادت میکند و رفتهرفته ترسش از میان میرود و با پاهای پوشیده از مکندهی خود او را لمس میکند.
نزدیکی کرگ و اختاپوس خیلی سهل و آسان به دست نمیآید. کرگ سعی میکند تا آنجا که امکان دارد، و علیرغم محدودیتهای جسمیاش، جزئی از محیط طبیعی اختاپوس شود و پس از ماهها تلاش اختاپوس هم او را میپذیرد. اگرچه کرگ رفتار اختاپوس را نسبت به تفکر و زبان انسانی خود تفسیر میکند، او نهتنها خود را برتر از اختاپوس نمیداند، بلکه اختاپوس را معلم خود میداند و برای او احترام زیادی قائل است.
عمر متوسط اختاپوس معمولی در اقیانوس یکیدو سال بیشتر نیست. او تنها زندگی میکند و باید بتواند بهتنهایی هم جانوران کوچکتر را شکار کند و هم از شکارچیانی چون کوسهی راهراه، که پیوسته بهدنبال اوست، خود را پنهان کند. او استاد استتار و نهانسازیست و خود را به هزار رنگ و شکل درمیآورد. وقتی کوسهای به او حمله میکند و یکی از پاهای او را از بدنش جدا کرده و میبلعد، اختاپوس در لانهی سنگی خود آنقدر میماند که التیام پیدا کند و کمکم در جای پای کندهشده پای کوچکی رشد میکند. او با انسان کنجکاوی که هر روز به دیدنش میآید رابطهای پیدا کرده و گهگاه با مکندههای خود روی دست یا سینهاش سوار میشود و میگذارد که او نوازشش کند و بعضی وقتها در کنار هم شنا کنند. گاهی با پاهای خود دستههای ماهی را به اینطرف و آنطرف هدایت میکند، انگار بازیاش گرفتهاست، و گاهی با صدفهای جورواجور و رنگارنگ برای خود زره درست میکند که از دست کوسهها پنهان شود؛ درست به همان شکلی که کرگ بار اول با آن روبهرو شده بود.
درسهایی که کرگ از اختاپوس میگیرد درسهای بودن و زیستن است. مهمترین وجه اشتراک انسان و اختاپوس محدودیت زیست و نابودی ناگزیر هر دو است. در نتیجه، این آسیبپذیری کرگ و اختاپوس است که هر دو را در این مستند به هم گره میزند.
پس از جفتگیری با یک اختاپوس نر، اختاپوس مادهی مستند در لانهی خود تخمریزی میکند و تمام قوای خود را برای نگهداری و بهثمررساندن تخمهای اختاپوس به کار میگیرد، تا آنجا که دیگر جانی برایش نمیماند و در آخرین صحنه بدون کوچکترین مقاومتی طعمهی کوسهی راهراه میشود.
کرگ اما در اثر یک سال همزیستی و آشنایی با اختاپوس دگرگون شدهاست. اگرچه ازدستدادن اختاپوس برای او به دردناکیِ ازدستدادن یک دوست است، او دیگر ناتوان نیست. اهمیت حیات را بهروشنی درک میکند و میداند که در قبال فرزند نوجوانش چه مسئولیتی دارد. کرگ و پسرش تام هر دو با هم در آبهای خزهپوش خلیج فالس غواصی میکنند و کرگ با شور و اشتیاق فراوان آنچه را که درمورد طبیعت آموخته به پسرش یاد میدهد. غواصی کرگ این روزها برای درمان افسردگی یا حتی مستندسازی نیست، بلکه برای حفظ محیطزیست و شناساندن طبیعت وحش خلیج فالس و اقیانوس اطلس است. او دیگر خود را از طبیعت وحش جدا نمیبیند، گرچه میداند که این تجربه آسان به دست نیامدهاست. نزدیکی به دیگری همیشه در گرو تقدم دیگریست، حتی اگر دیگری هشتپایی در کف اقیانوس است و نزدیکی به او بهمعنای حبسکردن نفس در سینه باشد.