جوانمردی و آیین آن

از : دکتر محمد جعفر محجوب

در نظر اول لفظ جوانمردی یکی از صفات پسندیده‌ی آدمی مانند درست‌قولی و راست‌گویی و پاک‌نظری جلوه می‌کند. در حقیقت نیز جوانمردی چیزی‌ست از مقوله‌‌‌ی ملکات فاضله و صفات پسندیده‌ی انسانی، اما تفاوتی که با آن صفت‌ها دارد این است که جوانمردی نه یک صفت، بلکه مجموعه‌ای‌ست از اخلاق پسندیده‌ی آدمی. به همین دلیل است که مفهوم صفاتی مانند شجاعت و راست‌گویی درنظر همگان روشن است. اما اگر از کسی بپرسیم جوانمردی چیست نه‌تنها نمی‌تواند یکی از صفات حمیده‌ی آدمی را در برابر آن عرضه دارد، بلکه ای‌بسا که در شرح و تفصیل آن فروماند.

اما حتی اگر جوانمردی (فتوت) را مجموعه‌ای از ملکات فاضله‌ی انسانی تصور کنیم و مثلاٌ آن را جامع راست‌گویی و بخشندگی و شجاعت و حیا و درست‌قولی و مانند آن‌ها در شمار آوریم، باز فقط به یکی از معنی‌های این لفظ راه برده‌ایم و آن معنی لغوی این کلمه است، نه معنی اصطلاحی آن. برای روشن‌تر شدن مقصود مثالی بزنیم: تصوف در لغت به معنی پشمینه‌پوشی است و اگر بخواهیم در باره‌ی مفهوم دقیق لغوی آن پافشاری کنیم، کسی که جامه‌ی پشمین را بی‌واسطه‌ی زیر‌جامه بر روی پوست بدن خود بپوشد، بی‌هیچ تردیدی می‌توان او را صوفی (=پشمینه‌پوش) خواند؛ اما آیا چنین مفهومی هیچ شباهتی به راه و رسم صوفیان و سیر و سلوک ایشان دارد؟ جواب منفی است و توضیح این مطلب آن است که هر لفظ یک (یا چند) معنی لغوی دارد که آن لفظ برای رسانیدن همان معنی یا معانی وضع شده‌است (مانند نان برای رسانیدن غذای معروفی که از آرد گندم با ترتیب خاص به دست می‌آید). اما در طول زمان و بر اثر گسترش‌یافتن دامنه‌ی معلومات و اطلاعت بشری کم‌کم به آن معنی اصلی معانی دیگری ـ که به‌نحوی با آن پیوندی دارند ـ افزوده می‌شوند (مانند معنی درآمد یا حتی درآمدی بیش از حد عادی و جاری درآمد روزانه به‌لفظ نان) و این‌گونه معانی را معنی‌های مجازی، و اگر مربوط به علم و فن و راه و روشی خاص باشد، «معنی اصطلاحی» نامند.

آنچه ما در جامعه‌ی امروز از تصوف و نیز فتوت یا جوانمردی ارائه می‌کنیم، معنی اصطلاحی آن دو لفظ و عبارت است از راه و رسم آیینی خاص که از قرن‌ها پیش، شاید مدت‌ها پیش از ظهور دین مبین اسلام، در میان مردم ایران هواخواه و طرف‌دار داشته و نهادهای اجتماعی خاصی برای حمایت و اشاعه‌ی آن پدید آمده‌است. تصوف و جوانمری پیوند‌های فراوان با یکدیگر دارند و در حقیقت هیچ‌گاه از هم جدا نبوده‌اند. مولانا حسین واعظ کشفی، که مؤلف بزرگترین متن فتوت در دنیای اسلام است، در تألیف خویش فتوت نامه‌ی سلطانی گوید: «علم فتوت شعبه‌ای‌ست از علم تصوف.»

همان‌گونه که آیین و آداب تصوف در طول تاریخ دستخوش تغییر‌ها و تحولات فراوان شده و پیران طریقت هریک به‌سلیقه‌ی خویش آدابی را که ستوده و پسندیده می‌شمرده و شایسته‌ی ارباب سلوک می‌دانسته‌اند بدان افزوده‌اند، فتوت نیز در درازنای تاریخ، تغییرات و تحولات بسیار به خود دیده تا در روزگار ما به‌علت تغییر اوضاع و احوال اجتماعی یکسره فراموش شده‌است.

برای فتوت نیز مانند تصوف، تعریفی جامع و مانع نمی‌توان یافت، و همان‌گونه که صوفیان هریک تصوف را به‌نوعی تعریف کرده‌اند و اگر در کتاب های صوفیان بنگریم می‌توانیم تعریف‌های بسیار متعدد از آن بیابیم، در مورد فتوت نیز حال بدین منوال است و صوفیان و جوانمردان و نویسندگانِ فتوت‌نامه‌ها و حتی مؤلفانِ داستان‌های عوامانه در تعریف آن اختلاف دارند و هریک آن را به نوعی تعبیر و تفسیر کرده‌اند.

شیخ ابوعبدالله محمد بن ابی المکارم معروف به ابن‌معمار حنبلی بغدادی ـ که ظاهراً قدیم‌ترین کتاب فتوتی که در دست داریم از اوست ـ درکتاب خویش موسوم به کتاب الفتوت چنین می‌گوید: «و اما‌ در سنت اخباری در باب فتوت وارد شده‌است و گزیده‌ترین آن‌ها آن است که حضرت امام جعفر صادق (ص) آن را از پدرش و سرانجام از جدش روایت کرده‌است و گوید رسول خدای (ص) گفت جوانمردان امت مرا ده علامت است. گفتند: ای رسول خدای، آن علامت‌ها کدام است؟ فرمود راست‌گویی و وفای به عهد و ادای امانت و ترک دروغ‌گویی و بخشودن بر یتیم و دستگیری سائل و بخشیدن آنچه رسیده‌است و بسیاری احسان و خواندن مهمان و سَرِ همه ی آن‌ها حیاست.»۱

این حدیث از آن جهت نیز اهمیت دارد که راوی و ناقل ان مردی حنبلی‌ست و گفته‌ی او برای اهل سنت نیز سندیت دارد و مورد قبول همه‌ی مسلمانان است. از حسن بصری روایت کرده‌اند که گفت: «در این آیت مفهوم فتوت جمع آمده‌است: قوله تعالی: انّ الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتای ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون.»۲ (خدا به عدالت و نیکی‌کردن و بخشش به خویشان فرمان می‌دهد و از کار بد و ناروا و ستمگری منع می‌کند، پندتان می‌دهد شاید اندرز گیرید.)

از این‌گونه تعریف‌ها و اظهارنظرها بیش از آن می‌توان یافت که یاد‌کردن تمام و یا بخشی از آن‌ها در این مختصر بگنجد. اغلب این قول‌ها درکتاب الفتوت الصوفیه از ابوعبد الرحمان سلمی نیشابوری و کتاب طبقات الصوفیه هم از او در رساله‌ی قشیریه از امام ابوالقاسم قشیری مندرج است و خواهندگان می‌توانند بدین مأخذ رجوع کنند. اما از مطالعه‌ی تمام آن‌ها چنین مفهوم می‌شود که فتوت از همان آغاز کار به‌صورت مذهبی از مذاهب تصوف درآمد، چنان‌که هنگام توصیف صوفیان بزرگ می‌گفتند وی در میان صوفیان نیکوترین طریق فتوت را داشت، یا وی دارای فتوتی کامل بود و همچنان که صوفیان برای خرقه و مرقع خود سند دارند، جوانمردان نیز برای فتوت خویش و شعار آن (که سراویل یا تنبان یا کسوت نامیده می‌شود) اسنادی ایجاد کردند و تمام این سلسله‌ سندها – بدون استثنا – حاکی از آن بود که فتوت و مبدأ عملی آن از سیرت و رفتار مولای متقیان امام علی بن ابی طالب (ص) گرفته شده‌است.

در بعضی فتوت‌نامه‌ها آن را جزوی از تصوف دانسته و سراویل‌پوشیدن جوانمردان و خرقه و تاج‌داشتن صوفیان را چنین توجیه کرده‌اند: «خرقه‌ی فتوت ازار (=شلوار) است و خرقه‌ی تصوف کلاه. چه اول قدم از فتوت عفاف است و تعلق به اسافل دارد و مبدأ تصوف ترقی به عالم انوار که تعلق به اعالی دارد و در تصوف حلقِ سر ( =تراشیدن سر) سنت است و در فتوت نیست، چه تفّتی اکتساب فضایل و احراز مکارم است که اقتضای وجود و اتصاف به زینت کند و تصوف تجرید و تفرید است که اقتضای فنا کند و ابتدای آن ازالتِ موانع ترقی بود و از این‌جا معلوم شود که نهایت فتوت بدایت ولایت باشد و فتوت جزوی از تصوف، چنان‌که ولایت جزوی از نبوت.»۳

گو این‌که لفظ فتوت به‌صورت مصدر در قرآن کریم نیامده، اما مشتقات ان از قبیل «فتی»، «فَتَیان»، «فِتیه» و «فِتیان» ده بار در این کتاب مجید تکرار شده‌است. در تفسیرها، جز در دو سه مورد یادی ازجوانمرد و جوانمردی درتفسیر لفظ «فتی» نشده‌است و آن‌ها نیز یکی درمورد حضرت ابراهیم (ع) و دیگر در حق حضرت یوسف صدیق (ع) و سومی درباره‌ی اصحاب کهف است. توضیح نسبتاً مفصل درباره‌ی جوانمردی نیز در تفسیرهایی آمده که مؤلف آن عقاید عرفانی داشته‌است، مانند کشف الاسرار و عدة الابرار ابوالفضل رشید الدین میبدی تألیف شده در ۵۲۰ ه. ق.

در یکی از موارد تفسیر لفظ فتی در این کتاب می‌خوانیم: «وسیرت و طریقت جوانمردان آن است که مصطفی (ص) با علی (ص) گفت: یا علی! جوانمرد راست‌گوی بود؛ وفادار و امانت‌گزار و رحیم‌دل، درویش‌دار و پرعطا و مهمان‌نواز و نیکوکار و شرمگین. و گفته‌اند سرور همه‌ی جوانمردان یوسف صدیق بود علیه السلام که از برادران به وی رسید آنچه رسید از انواع بلیات، آنگه چون بر ایشان دست یافت گفت:لاتثریب علیکم الیوم (اکنون ملامتی بر شما نیست).»۴

«و درخبر است که رسول (ص) نشسته بود. سائلی برخاست و سئوال کرد. رسول (ص) روی سوی یاران کرد و گفت: با وی جوانمردی کنید. علی (ع) برخاست و رفت؛ چون باز آمد یک دینار داشت و پنج درم و یک قرص طعام. رسول (ص) گفت: یا علی این چه حال است؟ گفت: یا رسول الله چون سائل سئوال کرد، بر دلم بگذشت که او را قرصی دهم؛ باز در دلم آمد که پنج درم به وی دهم؛ باز به خاطرم بگذشت که یک دینار به وی دهم. اکنون روا نداشتم که آنچه به خاطرم فراز آمد و بر دلم بگذشت نکنم. رسول (ص) گفت: لا فتی الا علی، جوانمرد نیست مگر علی.»۵

در شعر فارسی نیز جای‌جای، به اجمال تمام، جوانمردی مورد ستایش گویندگان قرار گرفته‌است:

جوانمردی از کارها بهتر است               جوانمردی ازخوی پیغمبر است

(عنصری)

جوانمردی و راستی پیشه کن                  همه نیکویی اندر اندیشه کن

(فردوسی)

گویندگان و نویسندگان صوفی‌مشرب نیز گاه به همین شیوه‌، جوانمردی را می‌ستایند:

جوانمرد باشی دو گیتی تراست               دو گیتی بود بر جوانمرد راست
جوانمرد اگر راست خواهی ولی‌ست       کرم، پیشه‌ی شاه مردان علی‌ست

(سعدی، بوستان)

و گاه به تفسیر آن می‌پردازند، مانند تفسیری که شیخ ابوسعید ابوالخیر برای کارگر حمام از جوانمردی کرده و شیخ عطار آن را به نظم آورده‌است:

بوسعید مهنه در حمام بود            قائمش کافتاد مردی خام بود
شوخ شیخ آورد تا بازوی او         جمع کرد آن جمله پیش روی او
شیخ را گفتا بگو ای پاک‌جان       تا جوانمردی چه باشد در جهان
شیخ گفتا شوخ پنهان‌کردن است    پیش چشم خلق ناآوردن است
این جوابی بود بر بالای او           قائم افتاد آن زمان بر پای او
چون به نادانی خویش اقرار کرد    شیخ خوش شد قائم استغفار کرد۶

در کلیله و دمنه‌ی منظوم قانعی طوسی (عصر سلجوقی) نیز بخشی از مقدمه به ستایش فتوت و مروت اختصاص یافته و چون در آن بعضی از اصول فتوت یاد شده  و از سویی دیگر این کتاب چندان در دسترس اهل ادب نیست، آن بیت‌ها را نقل می‌کنیم:

بهین گوهر تن مروت بود            مروت نشان فتوت بود
فتوت ندارد کسی را نژند             فتوت سر مرد دارد بلند
فتوت بود کار آزادگان                فتوت بود گوهر شایگان
فتوت کند نام مرد آشکار             تو چیزی ورای فتوت مدار
فتوت جدایی ندارد ز داد             دل هوشمندان بدان است شاد
فتوت سر راستی‌ها بود              بدان نام نیک آشکارا بود
کسی کو گرفت از فتوت فروغ      زبانش نگردد به گرد دروغ
به گیتی نخواهد بد هیچ‌کس          ببخشد چو باشد ورا دست‌رس
همان را پسندد به یکسر جهان       که بر خود پسندد میان مهان
نگردد به گرد بدی یک نفس         گشاده نباشد بر او راز کس
ز کاری که آرد ورا سرزنش        به ناکردنش پست نبود منش
همه نیک نامیش باشد مراد           نیابی ورا جفت فسق و فساد
از او خلق دارند آسودگی             دلش دور باشد ز بیهودگی
فتوت کند مرد را در دیار            امین و هشیوار و پرهیزگار
فتوت تو را یادگار علی‌ست        خردمند و صاحب‌فتوت ولی‌ست
کرا درفتوت هدایت بود               حقیقت مر او را ولایت بود
علی را که خورشید در سایه بود    به گیتی فتوت بهین‌مایه بود
به نزد فتوت نباشد روا               که از بهر یک تن دو داری قبا
فتوت نمودار طاعت بود              فتوت ستون شجاعت بود
فتوت ندارد بدان دل دلیر            که باشد گرسنه کسی و تو سیر
فتوت ندارد تو را خودپسند          فتوت ندارد کسی را نژند
فتوت بود مایه‌ی نیکویی            نماند تو را هم‌چنان چون تویی
فتوت نماند میان مهان                 که از تو بنالد کسی در جهان
فتوت نیارد تو را کاستی            فتوت نیارد به ناراستی
فتوت که دارد در این روزگار       جز این نامور باگهر شهریار۷

در آنچه تا کنون مذکور افتاد، فتوت به‌عنوان مجموعه‌ای از آداب و صفات پسندیده مورد ستایش قرار گرفته بود، اما نه هیچ اشاره‌ای به انواع و اقسام آن شده و نه سخنی از حزب فتیان و تشکیلات اجتماعی جوانمردان رفته بود.

یکی دیگر از مدارک معتبر و متقدم در باب فتوت کتاب گرانقدر قابوس نامه اثر عنصر المعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس وشمگیر است که مؤلف، آخرین باب (باب چهل و چهارم) را در آیین جوانمردپیشگی پرداخته و به‌تفصیل در آن سخن گفته‌است، چنان‌که هیچ‌یک از باب‌های چهل و چهارگانه‌ی کتاب بدان درازی نیست و چون قابوس نامه بارها به طبع رسیده و در دسترس همگان است، خواستاران می‌توانند بدان رجوع کنند و نقل گفتار وی را در این مختصر نیست. اما به دو سه نکته‌ی تازه و مهم که در آن باب آمده‌است اشارت می رود. نخست تعریف جوانمردی:

«گفته‌اند اصل جوانمردی سه چیز است: یکی آن که هرچه گویی بکنی و دیگر آن که خلاف راستی نگویی، سوم آن که شکیب را کار بندی؛ زیرا که هر صفتی که تعلق دارد به جوانمردی به زیر آن سه چیز است.»۸

نکته‌ی مهم و قابل‌ملاحظه‌ی دیگر در این باب از قابوس نامه آن است که مؤلف برای جوانمردیِ هر طبقه از مردمان شرایطی خاص قرار داده‌است: جوانمردی عیاران و سپاهیان دیگر است و جوانمردی بازاریان دیگر. صوفیان برای احراز فتوت، شرایطی غیر این دو طبقه دارند و انبیا علیهم السلام بیش از هرکس و هرطبقه در فتوت پیش رفته‌اند و فتوت ایشان برتر از همه است و تمامی جوانمردی ایشان راست. برای مثال در شرح جوانمردی عیاران و سپاهیان گفته‌است:

«بدان که جوانمردی عیاران آن بود که او را از آن چندگونه هنر بود: یکی آن که دلیر و مردانه و شکیبا بود به هر کاری، و صادق‌الوعد و پاک‌عورت و پاک‌دل بود و زیان کسی به سود خویش نکند و زیان خود از دوستان روا دارد و بر اسیران دست نکشد و اسیران و بیچارگان را یاری دهد، و یدِ بدکنان از نیکان باز دارد، و راست شنود چنان‌که راست گوید و داد از تن خود بدهد و بر آن سفره که نان خورد، بد نکند و نیکی را بدی مکافات نکند … و بلا را راحت بیند. چون نیک بنگری بازگشت این همه هنرها بدان سه چیز است که یاد کردیم…»۹

از توضیحات صاحب قابوس نامه چنین بر می‌آید که در عصر او و پیش از آن، فتوت به‌صورت دستورهای عملی اخلاقی در میان طبقات گوناگون جامعه راه یافته بود، و هریک از آنان می‌کوشید در کار خود جوانمرد باشد و اصول فتوت را مراعات کند و به‌ همین سبب است که از یک سوی پهلوانان و ورزشکاران و زورگران و سپاهیان و عیاران خویشتن را جوانمرد می‌خوانند، و از سوی دیگر پیشه‌وران و صنعت‌گران و بازاریان آداب و رسوم و دستورهایی برای جوانمردی خاص خویش دارند.۱۰ صوفیان و خانقاه‌نشینان هم در دستگاه خود راه و رسم جوانمردی را رعایت می‌کنند و آن کس را که در رعایت آداب کوشاتر باشد در فتوت برتر از دیگران می‌شمارند، در‌صورتی‌که این طبقات درظاهر با یکدیگر پیوستگی و همانندی ندارند و زندگی مادی و معنوی هریک از آن‌ها پایه و اساسی غیر از طبقه‌ی دیگر دارد.

در طول تاریخ نیز بارها اتفاق افتاده که کار فتوت یکی از این طبقات بیشتر بالا گرفته و مردم بدان اقبال کرده‌اند: وقتی عیاران در ناحیه‌ای روی کار می‌آمدند و قوتّی می‌گرفتند، جوانمردی، عیاری، پهلوانی، و سپاهی‌گری بر سر زبان‌ها می‌افتاد و داستان‌ها از سیرت و اخلاق این گروه پدید می‌آمد (چنان‌که در جوامع الحکایات عوفی حکایت‌های بسیار از جوانمردی یعقوب لیث صفاری نقل شده‌است). هنگامی که جامعه ثبات و آرامش  و امنیت می‌یافت و وضع اقتصادی صنعت‌گران و پیشه‌وران و بازاریان رو به بهبود می‌رفت، کتاب‌های فتوت نیز بیشتر این جنبه را مورد توجه قرار می‌دادند؛ و در عمل نیز لنگرها ۱۱ و مراکز اجتماع کسانی که از طریق پیشه و صنعت یا دادوستد امرار معاش می‌کردند و خود را جوانمرد می‌خواندند رونق می‌گرفت و آداب و تشریفات مجلسی فتوت رایج می‌شد؛ و در همان حال که فتوت عامه‌ی مردم به اقتضای تغییر اوضاع سیاسی و اجتماعی هر روز گونه‌ای دیگر به خود می‌گرفت، فتوت صوفیان نیز با همان عفت و ایثار و مکارم اخلاق که معهود آن است در میان این گروه ادامه می‌یافت.

یکی دیگر از منابع تحقیق در باب فتوت، داستان‌های عوامانه است. عیاران در این‌گونه داستان‌ها ـ خاصه در داستان‌های قدیمی‌تر ـ جایی مشخص دارند و چنان‌که می‌دانیم عیاری خود نوعی جوانمردی حرفه‌ای و جوانمردپیشگی است و حتی اگر این تعریف را نپذیریم، باز جوانمردی عیاران از مهم‌ترین و برترین انواع جوانمردی است. در میان این‌گونه منابع دو کتاب سمک عیار و ابومسلم نامه مقامی خاص دارند و کتاب داستان فیروزشاه اثر مولانا محمد بیغمی که در زیر نام «داراب نامه‌ی بیغمی» انتشار یافته‌است، آن دو را تکمیل می‌کند. در سمک عیار، که قدیم‌ترین داستان عوامانه‌ی موجود فارسی است و کل آن کتاب به نام مردی عیار‌پیشه خوانده شده‌است، در جای‌جای آن به‌اقتضای کلام، سخن از جوانمردی و آداب و ترتیب آن درمیان آمده یا کار و کردار جوانمردان شرح داده شده است. البته بدیهی‌ست که در تمام این داستان‌ها مطالب با اغراق و مبالغه‌ای که شایسته‌ی داستان‌پردازی است بیان می‌شود و صحنه‌های عیاری نیز مانند دیگر صحنه‌ها از رنگ‌های تند و سخنان اغراق‌آمیز خالی نیست. با این حال، اهل تحقیق می‌توانند از ورای این‌گونه رنگ‌آمیزی‌ها و مبالغه‌ها به نقطه‌ی حقیقت راه ببرند. برای به دست‌آوردن فایده‌ی کلی و کامل از سمک عیار و دیگر کتاب‌ها باید تمام مواردی را که در آن در باب جوانمردی گفتگو شده‌است استخراج و تنظیم و با یکدیگر مقایسه کرد، و چون مجال این کار در این گفتار کوتاه نیست، ناگزیر به یاد‌کردن مثالی چند از این قبیل موارد اکتفا می‌شود:

«دو جوان ایستاده بودند. (خورشیدشاه) گفت که سَرِ جوانمردان را بگوی که غریبی آمده و می‌خواهد درآید، اگر اجازت باشد. ایشان گفتند که درِ جوانمرد گشاده باشد. شاه‌زاده گفت چنین است، اما بی‌اجازت در آمدن در خانه‌ی جوانمردان ناجوانمردی‌ست. آن دو جوان رفتند و با شغال پیل‌زور ماجرا گفتند. شغال گفت … بروید و در آرید. بیرون آمدند و شاه‌زاده را در آوردند. شغال پیل‌زور اعزاز کرد و شاه‌زاده را بگذرانید و بپرسید. بعد از طعام می در آوردند. بعد از آن که شاه‌زاده سرخوش شد، رو در شغال کرد و گفت: یا پهلوان، جوانمردی چند حد دارد؟ شغال گفت: حد جوانمردی از حد فزون است. اما آنچه فزون‌تر است هفتاد و دو طرف دارد و از آن دو را اختیار کرده‌اند. یکی نان‌دادن و دوم راز‌پوشیدن. اکنون تو را چه حاجت است بگوی. شاه‌زاده گفت چون رازپوشیدن صفت مردی شماست، پس مرا امانی فرمای تا رازی که دارم بگویم. شغال پیل‌زور گفت: به دادار کردگار سوگند که راز تو را با کس نگوییم و جان فدای تو کنیم، و یارانش نیز سوگند خوردند و آن گاه شاه‌زاده گفت …»۱۲

در دنباله‌ی همین صحنه سمک، خورشیدشاه را نزد روح‌افزای مطرب برد تا وسایل دیدار او را با معشوقه‌اش فراهم آورد. گفت‌وگوی بین سمک عیار و روح‌افزا چنین است:

«سمک وقت سخن یافت. برخاست و خدمت کرد و گفت: «ای مادر، دانی که جوانمردی چیست و پیشه‌ی کیست؟ روح‌افزا گفت که: جوانمردی از آنِ جوانمردان است و اگر زنی جوانمردی کند، مرد آن است. سمک پرسید که ازجوانمردی کدام شقه داری؟ روح‌افزا گفت: ازجوانمردی امانت‌داری به‌کمال دارم که اگر کسی را کاری افتد و به من حاجت آرد، من جان پیش او سپر کنم و منت بر جان دارم و بدو یار باشم و اگر کسی در زینهار من آید به‌جان، از دست ندهم تا جانم باشد و هرگز راز کسی با کسی نگویم و سرّ او را آشکار نکنم. مردی و جوانمردی این را دانم. اکنون تو را مقصود از این‌ها چیست؟ اگر کاری و رازی داری آشکارا کن و اگر امانتی داری به من بسپار. سمک بر او آفرین کرد و گفت: بلی، رازی دارم، بگویم و امانتی دارم به تو بسپارم. اما خواهم بدین گفته‌ی خود سوگندی یاد کنی. روح‌افزا گفت: به یزدان دادارِ پروردگارِ آمُرزگار و به جان پاکان و راستان که دل با شما یکی دارم و با دوستان شما دوست باشم، و با دشمنان شما دشمن، و هرگز راز شما را آشکار نکنم و هر چه شما را از آن رنجی خواهد رسید. به هر که توانم کرد نیکی بکنم و در نیکی‌کردن تقصیر نکنم و دقیقه‌های حیَل نسازم و اندیشه‌ی بد نکنم و اگر از دوستی شما کاری باشد که من بر باد شوم روا دارم و اندیشه ندارم و اگر نه مراد شما حاصل کنم از زنان مرد کردار نباشم!»۱۳

راست‌گویی و دلیری از شرایط جوانمردی‌ست. وقتی سمک  و روح‌افزا، خورشیدشاه را نزد دختر شاه بردند و وسایل دیدار‌کردن آن دو دلداده را فراهم ساختند، حوادثی اتفاق افتاد و خبر به شاه رسید و او شغال پیل‌زور را که اسفهسالار شهر بود به دربار فراخواند. وی با سمک و چند تن از یاران به خدمت شاه رفتند و شاه ماجرا را از او باز پرسید. آن‌گاه:

«سمک عیار، آن جوان چالاک، مردی باانصاف، به همه اسباب آراسته، چون دید که شغال پیل‌زور سر در پیش افکنده‌است و سخن نمی‌گفت، در پیش شاه فغفور خدمت کرد و گفت: خدایگان را بقا باد، بدان و آگاه باش که در جهان هیچ به از راستی نیست، و راست باید گفتن، به هرجا که باشد در پیش خاص و عام، عاقل و نادان، خاصه در پیش شاه، علی‌الخصوص که ما سخن گوییم الا راست نتوانیم گفتن، که نام ما به جوانمردی رفته‌است و ما خود جوانمردیم اگر چه ما را عیارپیشه می‌خوانند، و عیارپیشه الا جوانمرد نتواند بود، و جوانمردان از این بسیار کارها کنند و رنج‌ها کشند و جان فدای مردم دارند، و مقصود آن که شاه جهان نیکو بداند که استاد من بلکه پدر من شغال، مگر از شاه جهان شرم می‌دارد و سخن نمی‌گوید. من می‌گویم که فیروزشاه فرزند مرزبان‌شاه یک روز به سرای جوانمردان آمد و ما را به زنهارداری استوار کرد… ای شاه! ما به جوانمردی او را قبول کردیم و کار وی ساختیم و به جان با وی بکوشیدیم مگر مقصود وی حاصل کنیم.»۱۴

آنچه تا کنون معروض افتاد، اصول اخلاقی و انسانی فتوت است. اصولی است که در هر دین و آیینی پسندیده است و هیچ کس ـ دست کم در ظاهر ـ نمی تواند زبان به نکوهش آن بگشاید. اما اگر قراری برای ترویج و تبلیغ این چنین راه و رسم و روش و مَنشی باشد، بی‌شک سازمانی لازم است که هواداران این خُلق و خوی را گرد هم آورد و آنان را در سپردن این طریق رهبری کند.

از سوی دیگر چنان‌که می‌دانیم ـ و در هر مشرب و مسلکی نیز ممکن است این جریان پیش آید ـ گروهی یا به قصد سوءاستفاده ازحسن شهرت و قبول عام این آیین و یا به‌علت جلب‌شدن به ظاهر آن، فتوت را بر خود می‌بستند و خود را جوانمرد می‌خواندند، بی آن‌که در این راه سلوکی کرده و برای تخلق بدین اخلاق رنجی بر خود نهاده باشند.

وقتی تاریخ را مطالعه می‌کنیم می‌بینیم که گروهی از طالبان دنیا و دوست‌داران لهوولعب و خواستاران لذت و عیش به فتوت روی آوردند و جنبه‌ی دلیری و شجاعت آن را – که نخست برای مقابله با دشمنان دین و ملت به کار می‌آمد – به جَلدی و گُربُزی و همان راه و رسمی که کم‌وبیش اکنون در بین داش‌مشدی‌ها رایج است بدل کردند. در این‌گونه «فتوت»، می‌گساری و تفرح و لذت و موسیقی و آواز و زورمندی‌نمودن و بالاچاقی‌کردن از صفات بارز بود و البته این دسته جوانمردان لذت‌طلبی را با بعضی صفات اصلی فتوت چون درست‌قولی و وفای به عهد و بزرگواری و بخشندگی جمع کرده بودند.

در اواخر عهد بنی‌امیه، یعنی در ثلث اول قرن دوم هجری، گروهی از مردم که فتیان خوانده می‌شدند برای تفریح و می‌گساری و آواز‌خواندن فراهم می‌آمدند و داشتن ساز و آواز و غنا و طرب از شرایط بارز ایشان بود.

در آن روزگار خالد بن عبدالله قَسری که امیر عراق بود انعقاد این گونه مجلس‌ها را منع کرد و تنها شخصی به نام حُنَین حیری را از این فرمان مستثنا داشت، بدان شرط که در بزم خود بی‌خردان و ستیزه‌جویان را راه ندهد.

از همین روزگار بود که آیین فتوت با عیاری آمیخته شد و راه و رسم و آداب و ترتیب و حتی زبانی خاص برای آن پدید آمد. جوانمردان (مثل داش‌مشدی‌ها و جاهل‌های امروزی) در لباس‌پوشیدن روشی خاص داشتند و موی سر خود را روغن می‌زدند و بر سر گور ابوالهندی غالب بن عبدالقدوس ـ نخستین شاعری که در اسلام خمریه ساخت و به ستایش می در شعر پرداخت ـ می‌رفتند و شراب می‌خوردند و پیاله‌ای بر گوی وی می‌ریختند.۱۵

در آغاز قرن سوم هجری، این‌گونه فتوت کاملاً نضج و قوام یافت و پایه‌های آن مستحکم شد و آداب و رسوم آن چندان استقرار یافت که جوانمردان قاضی نیز یافتند. ابوالفاتک عبدالله دیلمی در این عصر ملقب به قاضی الفتیان بود. در تاریخ بغداد از او یاد شده و گفته شده‌است که وی در بغداد نزدیک باب الکرخ سکونت داشت و جوانمردان نزد او جمع می‌شدند و او آداب فتوت را بر ایشان املا می‌کرد. آن‌گاه عبارتی نیز در باب شرایطی که جوانمرد از داشتن آن‌ها ناگزیر ‌است از او در این کتاب نقل و تصریح شده‌است که وی فصولی در آداب فتوت پرداخته‌است.۱۶ ظاهراً نوشته‌های این مرد از نخستین آثاری‌ست که در باب راه و رسم فتوت تدوین شده‌است.

از این پس رفته‌رفته فتوت در شعر و ادب نیز راه یافت و شاعران به فتوت گرویدند یا فتیان شعر سرودند. در کتاب معروف اغانی، اثر بزرگ ابوالفرج اصفهانی، اخبار بعضی از این شاعران آمده‌است مانند علی بن جهم، شاعر معروف، که به گفته‌ی ابوالفرج با جمعی از جوانمردان بغداد آمیزش داشت و چون از زندان آزاد شد و از تبعید بازگشت مجلس طربی در منزل یکی از آنان، که مفضّل نام داشت، برپا کردند و علی بن جهم در شعر خویش به‌تفصیل آن مجلس را وصف کرده‌است. وی در این شعر طرب‌خانه‌ها و آداب و ترتیب آن‌ها و وجود زنان زیبا را در آن وصف می‌کند و در شعر او به وجود پسران نوجوانِ زیباروی نیز اشارت رفته‌است.

به گفته‌ی ابوحیّان توحیدی در البصائر و الذّخائر، جوانمردان در قرن سوم در فساد و رذائل اخلاقی غوطه‌ور شده بودند و از هیچ منکری، حتی هم‌جنس‌بازی، روی‌گردان نبودند و وقتی کسی از قاضی جوانمردان در باب لواط سؤال کرده بود که آیا می‌توان آن را در ردیف زنا یا نوعی از آن به شمار آورد؟ و آن قاضی در گفتار خویش آن کار را برتر از زنا می‌شمارد و گوینده را سرزنش می کند که چرا آن دو را برابر نهاده‌است!

گفته‌اند که در همین عصر فتح بن خاقان، وزیر معروف متوکل خلیفه‌ی عباسی به غلامی از آن خلیفه، شاهک نام، عشق می‌ورزید و و ابوعبدالله بن حمدون ندیم می‌کوشید تا وسیله‌ی ارتباط میان آن دو را فراهم کند و آن‌ها را به یکدیگر برساند. این خبر به گوش متوکل رسید و ابن‌حمدون را گفت: «تو را برکشیدم و به خود نزدیک کردم تا ندیم و هم‌صحبت من باشی نه آنکه برای غلامان من قوّادی کنی!» ابن حمدون قضیه را انکار کرد و سوگند به‌دروغ خورد. سپس کار از پرده بیرون افتاد و بر اثر آن سوگند طلاق زنان و آزادکردن بردگانش بر وی واجب شد و نیز سی بار حج بر عهده‌ی وی ماند و او هر سال به حج می‌رفت. آن‌گاه متوکل او را به تکریت تبعید کرد و غلامی زرّافه‌نام را بفرمود تا یکی از گوش‌های ابن‌حمدون را ببُرد. غلام چنین کرد و آن‌گاه بدو گفت: امیرالمومنین گفته‌است با تو همان رفتاری را کردم که جوانمردان با یکدیگر می‌کنند!

این خبر به‌صورتی دیگر در کتاب الدّیارات شابشتی آمده و یاقوت آن را در معجم الادبای خود نقل کرده‌است. یاقوت از قول امین الدوله افطسی می‌نویسد: «گویند که متوکل بر راهِ ابونواس می‌رفت۱۷ و روزی غلامی سخت زیبا به مجلس او درآمد. ابوعبدالله بن حمدون بر وی نگریست و شیفتگی نمود. متوکل از او پرسید: حکم جوانمردان در باره‌ی جوانمردی که به غلام جوان مردی دیگر تعّرض کند چیست؟ ابن‌حمدون گفت بریدن گوش. آن‌گاه متوکل او را گفت: ما نیز درباره‌ی تو به‌همین صورت حکم می‌کنیم، و گوش وی را بریدن فرمود.» این داستان در کتاب‌های دیگر از جمله در نثر الدّر از منصور آبی نیز نقل شده‌است.

در این روزگار انتشار فتوت در میان مردم نیز بسیار وسعت یافت و مذهب مختار عصر شد. از جوانمردان مشهور این روزگار یکی اسحاق بن خلف معروف به ابن‌طیّب حنفی بَهرانی است که به راه فتوت می‌رفت و با عیاران و شاطران آمیزش داشت و با سگ به شکار می‌رفت و به تنبور‌نوازان بخشش‌ها می کرد. وقتی به‌اتهام ارتکاب جنایتی گرفتار آمد و به زندان افتاد و در زندان به سرودن شعر پرداخت و گفته‌اند شعر را بسیار نیکو می‌خواند. وی تا روز مرگ به راه فتوت رفت و به تنبور‌نواختن خویش ادامه داد تا به سال ۲۳۰ ه.ق. در عهد الواثق بالله بمرد.

از این‌گونه شواهد و امثال در کتاب‌های ادب و بلاغت عرب بسیار توان یافت. چنان‌که نوشته‌اند ابو عتبه احمد بن فرج کندی حمصی به سال ۲۱۹ ه.ق. در سوق الرّستن با جمعی از جوانمردان به می‌گساری نشسته بود و چون شراب کم آمد، وی دُردی شراب را با ریش خود صاف کرد.۱۸

از مجموعه‌ی این قراین و مدارک چنان بر می‌آید که جوانمرد این روزگار شاطر و عیار نیز بوده و شاطران و عیاران، خود را «جوانمرد» می‌خواندند و به گروه «صعالیک» عصر جاهلی بسیار شباهت داشتند.

در قرن چهارم هجری لفظ های «فتی» و «فتوت» کاملاً با «شاطر» و «عیار» و «شطارت» و «عیاری» مترادف شد، چندان‌که مسعودی در اواسط این سده در ضمن یاد‌کردن از شاهان چین، ازمردی یاغی و شورشی یاد می‌کند که «ازخاندان شاهی نبود و یانشو نام داشت. وی شریری فتنه‌جو بود و مردم بدنام و شرور بدو گرد آمدند و شاه و اهل تدبیر از کار وی غافل ماندند که چندان شهرت نداشت و در خور اعتنا نبود. به‌تدرج کارش بالا گرفت و شهرتش افزایش یافت و غرورش بیفزود و شوکتش بسیار شد. مردم شرور از مسافت‌های دور روی به‌جانب وی آوردند و سپاهش بزرگ شد و از محل خود حرکت کرد و در شهرها به تاخت‌وتاز و چپاول پرداخت…»۱۹ مسعودی این شخص را چنین وصف می‌کند: «و کان شریرا یطلب الفتوه.»

از آن پس دزدان و راه‌زنان نیز «فتوت» را راهی برای توجیه دزدی و غارت خویش فرا نمودند. بعضی مورّخان گفته‌اند که ابونصر فارابی، فیلسوف معروف قرن چهارم هجری، از دمشق به عسقَلان می‌رفت که جماعتی از دزدان او را غافل‌گیر، یا درست بگویم، تعقیب کردند. این دزدان خویشتن را «فتیان» می‌نامیدند. ابونصر ایشان را گفت: «آنچه از چارپای و سلاح و جامه با من است بگیرید و مرا راه دهید تا بروم.» آنان این پیشنهاد را قبول نکردند و آماده‌ی کشتن وی شدند. ابونصر ناگزیر به جنگ با ایشان پرداخت و او و کسانش جملگی کشته شدند. این حادثه چنان در امیران شامخ اثر کرد و دل ایشان را به درد آورد که به‌تعقیب جدی دزدان جوانمرد یا جوانمردان راه‌زن همت گماشتند و همگی ایشان را دست‌گیر کردند و نزدیک قبر فارابی آنان را به دار آویختند. در احوال فضیل بن عیاض ملقب به شیخ الفتیان۲۰ نیز آورده‌اند که وی در آغاز کار رئیس راه‌زنان بود و خود را مانند زاهدان می آراست و خرقه می‌پوشید و سبحه بر دست می‌گرفت و ذکر می‌گفت و حال آن که پیروانش قافله‌ها را می‌زدند و مال مردم را به تاراج می‌بردند و سپس در خیمه‌ی او فراهم می‌آمدند و او آن مال‌ها را بر ایشان بخش می‌کرد و در عین حال که این روش را ادامه می‌داد رگه‌ای از جوانمردی در روش و منش او وجود داشت و از همین روی روزی بر اثر شنیدن آیتی از قرآن کریم توقیق توبه‌اش نصیب افتاد.

قاضی تنوخی قصه‌های عجیب از این‌گونه راه‌زنان در کتاب خویش الفرج بعد الشدّت نقل کرده و ابن‌جوزی بعضی از آن‌ها را در کتاب الاذکیاء خویش آورده‌است. این دزدان، ذوق سرشار ادبی و ظرافتی به‌کمال داشتند.

گویند روزی دزدی از گروه “جوانمردان” راه بر صاحب‌بستانی ببست و او را بفرمود تا جامه‌ها‌ی خود را بیرون آورد. میان ایشان گفتگو آغاز شد و خداوند بستان دزد را گفت: «برای تو سوگند یاد می‌کنم که چون به باغ خویش رسیدم لباس‌های خود را درآورم و آن را به تو دهم. دزد گفت نه، روایت کرده‌اند از امام مالک بن اَنَس که گفت فَسَمی که برای دزدان خورند الزام‌آور نیست! بُستانی بدو گفت به خدا سوگند که در آن صورت لباس خود را به‌طیب‌خاطر و از روی میل به تو خواهم داد. دزد لختی به اندیشه فرو رفت، سپس سر برداشت و به مالک باغ گفت: می‌دانی به چه می‌اندیشم؟ تمام کار دزدان را از زمان رسول خدای (ص) تا کنون در نظر آوردم و هیچ دزدی نیافتم که معامله‌ی نسیه کرده باشد و من اکراه دارم از آن‌که بدعتی در اسلام بگذارم که گناه آن و گناه هرکس که تا قیامت چنان کار می‌کند بر گردن من افتد! لباست را بیرون آر. بستانی بدو گفت: آیا مرا عریان می‌کنی و عورت مرا آشکار می‌سازی. دزد گفت: بر تو باکی نیست، چه از مالک بن انس روایت کرده‌اند که گفت: اگر مردی عریان غسل کند اشکال ندارد. صاحب باغ گفت: مردم به من برخواهند خورد و عورت مرا خواهند دید. دزد گفت: اگر مردم در این راه رفت‌وآمد می‌کردند من کی به تو دست می‌یافتم. بستانی او را گفت: تو را مردی ظریف و با‌ذوق می‌بینم. بگذار به باغ خویش روم و لباس خود را بیرون آرم و به تو دهم. دزد گفت: هرگز! خیال داری که با باغ روی و چهار تن از بندگان خویش را با خود بیاوری تا مرا بگیرند و نزد والی برند تا مرا زندانی کند و پوست بر تنم بدرد و پایم را در قید بگذارد؟ جامه‌ی خود را بیرون آر! او را لخت کرد و به راه خود رفت.»

در روزگار تسلط دیلمیان شیعی‌مذهب بر بغداد و دستگاه خلافت در عراق، جوانمردان و عیاران دسته‌های موافق و مخالف یکدیگر را تشکیل دادند و تعصب مذهبی نیز بر عصبیّت مسلکی ایشان افزوده گشت. ابن‌اثیر در حوادث سال ۳۶۱ ه.ق. می‌نویسد: در این سال در بغداد فتنه‌ای بزرگ افتاد و مردم دسته‌دسته شدند و عیاران پدید آمدند و فساد را آشکارا کردند….. در میان ایشان گروه‌هایی به نام نبویّه۲۱ و فتیان تشکیل شد و سنّیان و شیعیان و عیاران درهم افتادند و مال‌ها به تاراج رفت و مردم کشته شدند و خانه‌ها بسوخت و از جمله محله‌ی کرخ بغداد، که مسکن شیعی‌مذهبان و جایگاه بازرگانان بود، آتش گرفت و بدین سبب دشمنی میان نقیب سادات ابو احمد موسوی، فرزند شریف رضی، و ابوالفضل شیرازی وزیر بالا گرفت و در این فتنه گروهی از سران عیاران، سلطه و فرمان‌روایی در بغداد را میان خود تقسیم کردند. در همان سال نیز امپراطور روم به شهر رُها و اطراف ان حمله برد و تا نصیبین رسید و شهرهای مسلمانان را ویران کرد و آتش زد و اسیر بسیار گرفت و در دیار بکر نیز چنین کرد. گروهی از ساکنان این شهرها به بغداد آمدند تا مسلمانان را به جنگ با رومیان برانگیزند. آنان در مسجدها می‌رفتند و آنچه رومیان با ایشان کرده بودند به‌شرح باز می‌گفتند و مسلمانان را از گشوده‌شدن راه حمله‌ی رومیان بدیشان می‌ترسانیدند و می‌گفتند رومیان در شهرهای اسلام طمع کرده‌اند و اکنون مانعی نیز در سر راه ایشان نیست. در نتیجه‌ی این‌گونه تبلیغ‌های گروهی، انبوه از مردم بغداد با فریاد‌خوانان و دادخواهان یار شدند و روی به قصر خليفه آوردند و سخنان قبیح در حق خليفه بگفتند و او را به ناتوانی و عجز در ادای تکلیف‌هایی که خداوند بر پیشوایان واجب کرده‌است منسوب کردند.۲۲

در این روزگار عزالدوله بختیار، پسر معزالدوله دیلمی، بر عراق و بعضی شهرهای ایران حکومت می‌کرد. وی چنین فرا نموده بود که به شکار می‌رود و قصد وی جنگ با مردی به نام عمران بن شاهین بود که یاغی‌گری آغاز نهاده و در واسط خودسرانه حکم می‌راند. عده‌ای از مردم سرشناس بغداد نزد عزالدوله رفتند و از این که وی به شکار رفته یا آهنگ جنگ با عمران بن شاهين، که مسلمان و اهل قبله است، کرده و جهاد با رومیان و بازداشتن ایشان را از حمله به شهرهای مسلمانان فرو گذاشته‌است بدو اعتراض کردند. عزالدوله بدیشان وعده داد که خویشتن را برای جهاد آماده کند، اما وی عاجزتر از آن بود که بتواند به وعده‌ی خویش وفا کند.

از این روی بسیاری از مردم با سلاح‌های گوناگون از شمشیر و نیزه و تیر و کمان مسلح شدند و کار شورش و آشوب بالا گرفت تا جایی که والی بغداد از ضبط ایشان عاجز آمد. یکی از سرداران این شورش‌ها مردی بود به نام اسود الزيد. از عجایب روزگار یکی این است که این اسود برده‌ای بود که بر سر پل زید مسکن داشت و هسته‌ی خرما از زمین برمی‌چید و از کسانی که برای تفریح و عيش بدان جای می‌آمدند لقمه‌ای غذا می‌طلبید و خود را بدان سیر می‌کرد و بدنش عریان بود و جز خرقه‌ای صد‌پاره بر تن نداشت و هیچ‌کس بدو اعتنایی نداشت و او را به چیزی نمی‌گرفت. روزگاری بدین وضع بگذشت. چون آتش فتنه روشن شد و کار هرج‌ومرج بالا گرفت و اسود بدید کسانی که از او ناتوان‌ترند، شمشیری برگرفته و آن را به کار داشته‌اند، او نیز شمشیری به دست آورد و آن را تیز کرد و به قتل و غارت و لخت‌کردن مردم پرداخت و از او شیطانی در صورت آدمیان پدید آمد. با این حال وی زیباروی و خوش‌سخن بود و اندامی نیکو داشت و عشق می‌ورزید و بدو عشق می‌ورزیدند و روزگار همچنان در کار پدیدآوردن عجایب و غرایب بود… وقتی اسود پیشوا شد و گروهی مردان فرمان‌برداری او را گردن نهادند، دست به بذل و بخشش گشود و پایه‌های فرمانروایی خویش را استحکام بخشید و با آن‌که بسیار شریر و خون‌ریز و بی‌پروا بود و از هیچ منکری روی برنمی‌تافت، ځلقی نیکو داشت چنان‌که در موصل از برده‌فروشان کنیزی زیباروی را به هزار دینار بخرید و چون خواست از او کام گیرد زن بدو دست نداد. اسود او را گفت چرا مرا خوش نمی‌داری؟ گفت: راه و روش تو در نظر من ناخوش‌آیند است و تو را دوست نمی‌دارم. اسود گفت: پس دلت چه می‌خواهد؟ کنيزك جواب داد: این که مرا بفروشی. اسود گفت: یا بهتر از آن که تو را آزاد کنم و هزار دینارت ببخشم؟ زن گفت: نیکوست! آن‌گاه وی را به محضر قاضی ابن الدقاق نزديك مسجد ابن‌رغبان برد و آزاد کرد و هزار دینارش داد و مردم از همت و جوانمردی و شکیبایی او در برابر سخنان سرد کنیزك و نیکی‌کردن او در برابر بدرفتاری وی غرق شگفتی شدند، زیرا اگر کنیز را به قتل نیز می‌آورد چندان شگفتی‌انگیز نبود و بسیار کسان در برابر چنان رفتاری چنین کاری کرده‌اند.

گرچه ابن‌اثیر پدید‌آمدن فرقه‌های گوناگون مذهبی و گروه‌های مختلف عیاران را زاده‌ی سال ۳۶۱ و فتنه‌ها و آشوب‌های آن معرفی می‌کند، لیکن در حقیقت پیش از آن نیز این دو دستگی‌ها و اختلافات مانند آتش زیر خاکستر به حیات نهانی خود ادامه می‌داد. اما محیط اجتماعی و وضع جامعه اقتضای آن نداشت که این آتش برافروزد و شعله‌های آن بالا گیرد و چون اوضاع و احوال برای رشد و عرض وجود این دسته‌ها مساعد گردید، آنان نیز نیرو گرفتند و کار خویش را آشکارا کردند.

فرقه‌های فتوت منحصر بدان‌ها که ابن‌اثیر یاد می‌کند نیست و علاوه بر نبّویه که وی نام برده‌است، در مدارك دیگر – از جمله کتاب الفتوت ابن‌معمار حنبلی – نام گروه‌های دیگر مانند رهاصيه و شحينيه و خلیلیه و مولدیه برده شده‌است.۲۳

در اواسط قرن چهارم هجری، عیاران و فتیان کوشیدند تا راه و رسم و مسلك خویش را به تکیه‌گاهی دینی متکی سازند و فتوت را بر اصلی دینی نسبت دهند، خواه این اسناد درست باشد و خواه مورد تردید گروهی قرار گیرد. همین امر، نفاق و شقاق را در میان بیوت و قبایل و احزاب جوانمردان برانگیخت و خطری بزرگ برای جامعه‌ی اسلامی پیش آورد؛ چه جوانمردان به جای اتحاد کلمه و یگانگی کوشش برای رسیدن به هدفی واحد، و سعی برای سرکوب‌کردن دشمنان دین، به فرقه‌ها و گروه‌ها منقسم شدند و بر اثر تعصب وابستگی به گروه خویش قتل و غارت و زدن و کشتن را آغاز نهادند و این کار را به نام پیش‌بردن طریقه خویش و پیروز‌شدن بر حریفان و هم‌چشمان انجام می‌دادند. این فتنه و آشوب خطری بزرگ برای دولت عباسی و آل‌بویه که در آن عصر بر بغداد حکومت می‌کردند پبش آورد و دستگاه حکومت تصمیم به مقاومت در برابر آن، و طرد عوامل فساد و انکار رفتار و کردار و نقض دعاوی ایشان گرفت.

از این مبارزه‌ی جوانمردان و یاران، که اینک دین را نیز چون زرهی بر پیکر خویش آراسته بودند با دولت و قدرت حاکم آن عصر، در کتاب‌های تاریخ جز اشارت‌هایی مختصر و به‌صورت استطراد و جمله‌ی معترضه چیزی بر جای نمانده‌است. مثلا ازعیب‌هایی که بر مستکفی، خلیفه‌ی عباسی، می‌گرفتند یکی این بود که سخن‌گفتن او به عیاران می‌مانست و پیش از رسیدن به خلافت پرنده‌باز بود و با کمان گروهه تیراندازی و نشانه‌گیری می‌کرد و برای لهو‌ولعب و گشت‌و‌گذار به بستان‌ها می‌رفت و این کارها جزو عادت‌های جوانمردان آن روزگار بوده‌است.

این فتنه و آشوب همچنان به کم‌و‌بیش در دوران تسلط آل‌بویه بر بغداد و خاصه دوران ضعف ایشان بر جای بود و گاه کار به جاهای باریک می‌کشید.

در سال ۴۲۴ ه. ق. و بعد از آن نیز بارها آتش فتنه‌ی عیاران بالا گرفت. در این هنگام پیشوای ایشان مردی بود به نام ابوعلی بُرجُمی، و بسیاری از مردم بغداد جرأت نداشتند او را جز به لقب قائد (=پیشوا) بخوانند و یکی از دلایل وابستگی این شخص به جوانمردان این بود که شهرت داشت وی متعرض زنان نمی‌شود و چیزی که با ایشان است از ایشان نمی‌گیرد. روزی در زمان او مردم روز جمعه در مسجد رُصافه آشوب کردند و خطیب آن مسجد، موسوم به ابوالحسین ابن الغریق، را از خطبه‌خواندن باز داشتند و بدو گفتند: اگر به نام بُرجُمی خطبه خواهی خواند بخوان، وگرنه به نام خلیفه و پادشاه نباید خطبه بخوانی …

در تاریخ بیهقی داستانی آمده‌است در باب خویشتن‌داری عمرولیث و رضا و تسلیم وی در هنگام مرگ فرزند. در این کتاب پسر عمرولیث را «برنایی سخت پاکیزه» خوانده‌اند که لقب «فتی العسکر» داشت.۲۴

در اوایل سده‌ی پنجم هجری در شهرهای شام، گروهی جوانمردان پدید آمدند که آنان را «احداث» و هريك تن را «حَدَث» می‌نامیدند، و این کلمه به دو فتح در لغت مترادف فتی است و در اصطلاح نیز معادل آن مورد استعمال قرار گرفت.۲۵

معروف‌ترین احداث شام جوانمردان شهرهای حلب و دمشق بودند که برای به دست‌آوردن امیری و سروری در سیاست وارد شدند و جنگ‌ها و فتنه‌ها انگیختند و گاه به یاری امیری یا دشمنی با امیر دیگر بر می‌خاستند و در باب ایشان خبرهای بسیار در کتاب‌های تاریخ وجود دارد و جوینده می‌تواند در هر يك از تاریخ‌هایی که به کلمه‌ی «احداث» بر می‌خورد ، اخبار و آثار ایشان را بجوید.

روش و طرزکار احداث شام اندکی با روش عیاران و جوانمردان تفاوت داشت. آنان گروهی بودند که در مواقع عادی حفظ نظم شهر را بر عهده داشتند و در مواقع فوق‌العاده، مانند اتفاق‌افتادن آتش‌سوزی با آن به مبارزه بر می‌خاستند. درعین‌حال، هرگاه که شهر از سوی نیروهای بیگانه تهدید می‌شد، آنان مظهر مقاومت عناصر محلی در برابر نیروی خارجی بودند و با آن به مقابله می‌پرداختند. این احداث از میان طبقات مختلف مردم بر می‌خاستند و داوطلبانه بدین کار روی می‌آوردند، ليكن همواره زیر فرمان دو خانواده از اشراف شهر بودند. از میان اعضای این خانواده‌ها يك تن بنام رئيس بر احداث فرمانروایی می‌کرد و در‌عین‌حال وی عنوان رئیس شهر را نیز داشت و او را رئيس البلد می‌خواندند. وی وظایفی مانند شهرداران امروزی برعهده داشت و اغلب قدرت و نفوذ او از قدرت و نفوذ قاضی که حاکم شرع بود بر می‌گذشت. این رئیسان گاهی تشکیل سلسله‌های محلی می‌دادند و پدر بر پدر بدین کار می‌پرداختند و نام بعضی از این خانواده‌ها و سلسله‌ها در تواریخ ثبت است.

بدیهی است که اهمیت «احداث» در حفظ انتظامات شهر بیشتر در شهرهایی بود که پلیس رسمی و حرفه‌ای (شُرطه) در آن جاها وجود نداشت. در چنین جاهایی مردم به‌طور طبیعی حفظ نظم و ریش‌سفیدی‌کردن و قطع و فصل دعاوی و رفع خصومت‌ها را به کسی که شایستگی داشت وا می‌گذاشتند. بدین ترتیب احداث پدید آمدند و به‌تناسب احتياج و اقتضای زمان و مکان گسترش یافتند.

در عصر سلجوقی، فتوت عیاران و شاطران با مقاومتی شدید مواجه شد. علت این امر یکی آن بود که فتنه‌انگیزی و فساد و آدم‌کشی این قوم از حد گذشته بود؛ دیگر آن که دولت سلجوقی در دوران درخشش خود دولتی سخت نیرومند و توانا بود و سیاستی قوی و قاطع داشت و وجود دولتی را در درون دولت خویش تحمل نمی‌کرد و نمی‌خواست که جز دولت و کارگزاران آن در کار ملك‌داری دخالت کنند.

در این باب شاهد و مثال بیش از آن است که بتوان در این گفتار به تمام آن‌ها حتی اشاره‌ای کرد، اما شاید نخستین برخورد سلجوقیان با عیاران – خاصه در بغداد – همان دفع فتنه‌ی بساسیری به وسیله‌ی طغرل، نخستین پادشاه این سلسله، باشد که داستان آن به‌تفصیل در راحة الصدور راوندی -۱۰۷ به بعد – آمده‌است۲۶ و منجر به تسخیر بغداد به دست طغرل شد و در نتیجه‌ی حسن تدبیر وزیر بی‌مانندش، عمیدالملك كندری، خليفه‌ی عباسی نیز جیره‌خوار و دست‌نشانده‌ی وی گشت.

نتیجه‌ی این سخت‌گیری‌ها آن شد که بار دیگر جوانمردان به تقوا و دیانت پناه بردند و اجتماع‌های خود را یا پنهانی و یا در تحت‌ نام‌های دیگر تشکیل دادند و مستقیم یا غیر‌مستقیم به دولت و خلافت فاطمیان مصر پیوستند که آنان را شیعه و از بازماندگان مولای متقیان (ع) می‌دانستند. از پیشوایان مشهور جوانمردان در این روزگار، یکی ابونصر محمد بن عبدالباقی خباز معروف به ابن رسولی، ادیب و شاعر وخوش‌نویس نیمه‌ی دوم قرن پنجم هجری است، و دیگری عبدالقادر هاشمی بزاز. این عبدالقادر شیخ کسانی بود که در سلك جوانمردان در می‌آمدند و آنان خویشتن را شاگرد وی می‌خواندند. عبدالقادر برای هر یک از ایشان منشوری می‌نوشت و وی را به ناحیه‌ای مأمور می‌کرد و خود را کاتب الفتيان لقب داده بود. دنبال‌کردن این روش راهی بود برای دعوت و تبلیغ آیین جوانمردی و تشکیل‌دادن جلسات آن؛ و نیز نامه‌ای به یکی از بندگان و عاملان خلیفه‌ی فاطمی موسوم به ریحان اسکندرانی مقیم مدینه نوشت.

از این پس تمام نامه‌هایی که از شهرها می‌آمد بدو می‌رسید و جواب آن از سوی او نوشته می‌شد و اظهار نظر در احکام و مسائل فتوت از طرف او می‌شد.

ابن‌رسولی نیز رساله‌ای در فتوت نوشته و در آن معنی فتوت و برتری‌ها و آیین‌های آن را شرح داده‌است. از همین روزگار، یعنی از نیمه‌ی قرن پنجم، و در رساله‌ی ابن‌رسولی، می‌بینیم که کوشش به منظور ساختن سابقه‌ی ممتد برای این فتوت آغاز شده‌است. وی فتوت را میراث پیامبران و امامان می‌شمارد و گوید که از زمان حضرت آدم آیین فتوت در جهان پیدا شد و آدم به گزاردن حق آن قیام کرد و چون مدت وی به پایان آمد، در باب آن به شيث نبی وصیت کرد و سپس به نوح انتقال یافت و از نوح به سام رسید تا در حضرت خلیل الرحمان ابراهيم عليه السلام ظاهر شد و به فتوت ابراهیم در قرآن کریم تصريح شد. آن‌گاه در زمان موسی (ع) آنچه از جوانمردی پنهان مانده بود آشکار شد و موسی (ع) آن را به هارون تفویض فرمود و پس از آن فتوت در مسیح (ع) ظاهر شد و سرانجام به حضرت رسول اکرم (ص) رسید. رساله‌ی ابن‌رسولی را عبدالرحمان بن الجوزی در المنتظم (۸: ۳۲۷ – ۳۲۶) نقل کرده‌است.

این نخستین کوششی‌ست که در راه تنظیم سلسله سند در فتوت به کار رفته‌است؛ اما هنوز جوانمردان، حزب و تشکیلاتی علنی و آشکار ندارند و سازمان نیافته‌اند. فقط تمایل آنان به خلفای فاطمی مصر را تاریخ تأیید می‌کند.

ابن‌رسولی در این باب سخنان بسیار گفت و نوشت و کارش رونق یافت و موافقانش بسیار شدند تا جایی که نام‌ها ونسبت‌ها و صورتِ نام پیوستگان بدیشان در مجموعه‌ای به بزرگی دو کتاب فراهم آمد. از میان موافقان و پیروان وی بیش از صد تن از اشراف و توانگران و بزرگان و پیشوایان شهرها بودند. ابن‌رسولی پیروان خویش را در مسجدی به نام مسجد براثا در جنوب غربي بغداد فراهم می آورد. درِ این مسجد بسته و خود آن متروك بود. وی آن در را برداشت و دری تازه بر آن نصب کرده، به تعمیر آن همت گماشت. در موقعی که کار ابن‌رسولی و یارانش به‌منتهای رونق خویش رسیده بود، مریدان ابوالقاسم عبدالصمد بن عمر واعظ شافعی به‌حقیقت حال ایشان پی بردند و ایشان را به دعوت‌کردن به سوی خلیفه‌ی فاطمی مصر متهم کردند و گفتند آنان فتوت را عنوانی برای پیش‌بردن این مقصد ساخته‌اند. این شکایت مورد توجه دولت عباسی واقع شد و عمیدالدوله محمد بن محمد بن جهیر وزیر خلیفه به دستگیری ابن‌رسولی و عبدالقادر هاشمی فرمان داد. آن دو تن را ذی‌الحجه سال ۴۷۳ ه. ق. در دوران خلافت المقتدی بامرالله فرو گرفتند و در میان نوشته‌های بسیاری که از ابن‌رسولی به دست آمد، نامه‌ای هم که به ریحان اسکندرانی نوشته بود یافت شد. وزیر، نام کسانی را که در زمره‌ی فتيان در آمده بودند از وی بپرسید و او نام تمام ایشان را فاش کرد و در نتیجه هرکس از ایشان را که یافتند بگرفتند و باقی گریختند. فقيهان نیز به بطلان مذهب و کندن ریشه‌ی ایشان فتوا دادند و ایشان را ملزم ساختند که از مذهب خود بازگردند و از فتوت بیزاری نمایند. شحنه‌ی بغداد نیز این فتوا را وسیله‌ی تاراج مردم و گرد‌آوردن مال ساخت و خانه‌های ایشان را به غارت داد و هستی آنان را به یغما برد.

پیوستن جوانمردان به فاطمیان مصر مهم‌ترین علت تعقیب و از بین‌بردن ایشان در دولت عباسی در این روزگار بود. با این حال شاطران و عیاران هرگز از حمایت ایشان دست برنداشتند و راه و رسم خود را ترك نگفتند. علت اصلی آن که الناصرلدين الله فرمان به انحلال تمام بيوت و احزاب فتوت داد و به جای آن‌ها سلسله فتوتی دولتی و رسمی، منسوب به شخص خویش بنیان گذاشت (و شرح آن خواهد آمد) همین تمایل جوانمردان به دستگاه خلافت فاطمی مصر بود.

ازین پس صفحات تاريخ حوادث بی‌شماری از توطئه‌ها و تعقیب‌ها و ستیز و آویزهای عیاران و جوانمردان با مأموران دولت را ثبت کرده‌است، چنان‌که می‌توان شرح آن‌ها را در کتابی مستقل فراهم آورد و ما از شرح آن در این گفتار مختصر معذوریم.

پس از مرگ سلطان مسعود سلجوقی به‌سال ۵۴۷ ه.ق. خلیفه‌ی عباسی المقتضي لامرالله در حکم جوانمردان بکاست و حتی خلیفه بسیاری از ایشان را در سپاه جدیدی که موظف به حفظ استقلال خلافت عباسی بود گرد آورد و ایشان را به دفع دشمنان خلیفه و راندن ایشان از شهرهای عراق مأمور کرد.

از اواخر قرن چهارم هجری، احداث شام نیز در عراق نفوذ کردند و جنگ و ستیز میان جوانمردان عراق و شام بعدی تازه بدین‌گونه مبارزه‌ها بخشید. ابن‌معمار در کتاب فتوت خویش در این باب می‌نویسد: «بدین‌ترتیب فتوت پیوسته از سلف به خلف منتقل شد و این انتقال تا عصر ما ادامه یافت. لیکن از فرقه‌ها ، شاخه‌ها و مکتب‌ها و حزب‌ها و قبیله‌ها پدید آمد… و میان ایشان اختلافی شدید بروز کرد چنان‌که هر يك از آنان فرقه‌ی خود را بر حق و دیگران را بر باطل می‌دانستند. »

زد و خورد و ستیز و آویزهایی که در بین جوانمردان شام پدید آمد تا قرن ششم هجری دوام یافت و عیاران و جوانمردان عراق نیز دست کمی از آنان نداشتند و اختلال و اضطراب و فتنه‌انگیزی، خاصه در مواقعی که قدرت دولت مرکزی روی به کاهش می‌رفت، در میان آنان نیز پدید می‌آمد. لیکن جوانمردی صوفیان به همان حالت قدیم ادامه یافت و آنان کار عبادت و زهد و پرهیزگاری و مسالمت و يك‌دلی با تمام خلق خدای را ادامه دادند. از جوانمردان بزرگ این روزگار که پیری و رهبری گروه جوانمردان در این عصر بدو منتهی می‌شد یکی شیخ عبدالجبار بن يوسف بن صالح بغدادی، از رجال قرن ششم است و هم اوست که کسوت فتوت را بر قامت الناصرلدين الله خليفه‌ی عباسی روزگار خویش بیاراست.

باقی این گفتگو و نیز ذکر فهرست منابع و مراجع در شماره‌ی بعد خواهد آمد.

 

یادداشت‌ها و توضیحات

۱- كتاب الفتوت: ۱۳۲ – ۱۳۳
۲- قرآن کریم: ۱۰/ ۱۶
۳- رسائل جوانمردان ـ رساله فتوتیه از نفایس الفنون، ص۷۴
۴- قرآن کریم: ۱۲
٥- کشف الاسرار: 5/ ۶۶۷
۶- بیت‌های منقول از عنصری و فردوسی و سعدی و عطار به نقل از امثال و حکم دهخدا (جلد دوم) است. نیز در حکایت عطار قائم به‌معنی دلاك حمام و شوخ به‌معنی چرك تن است.
۷- نویسنده این بیت‌ها را از دست‌نویس کلیله و دمنه قانعی که برای چاپ آماده شده و برای بررسی و ویراستاری بدو سپرده بودند یادداشت کرده‌است. بعدها این کتاب به خرج بنیاد فرهنگ ایران و به تصحیع یك یا دو تن از ایران‌شناسان اتحاد شوروی انتشار یافت. بنده این نسخه را در زیر دست ندارد. اما این ابیات در مقدمه کتاب آمده و چنانچه ملاحظه می‌شود تخلص به ستایش پادشاه وقت دارد .
۸- قابوس نامه : ۲۲۶
۹- قابوس نامه: ۲۴۷
۱۰- آداب بسیاری از صنف‌ها و اصحاب صناعت در فتوت‌نامه سلطانی شرح داده شده و نیز فتوت‌نامه‌هایی مختصر برای هر صنف خاص نیز نوشته می‌شده که بسیاری از آن‌ها در دست و بعضی از آن‌ها انتشار یافته‌است.
۱۱- لنگر نام مرکز اجتماع جوانمردان است و اگر چه چنین محلی به خانقاه صوفیان شباهت بسیار داشت، اما وجود بعضی ویژه گی‌ها در آن، آن را از خانقاه ممتاز می‌ساخت. مثلا گفته‌اند در بعضی لنگرها مراکز ورزش و تربیت‌بدنی، چیزی شبیه زورخانه‌های امروزی وجود داشت که هیچ‌گاه در خانقاه‌ها از آن نشانی نبوده‌است.
۱۲- سمک عیار، چاپ اول، تهران ۱۳۳۸، ج ۱، ص ۴۴- ۴۵
۱۳- همان منبع: ۴۷ -۴۸
۱۴- همان منبع : ۶۵
۱۵- شادروان عباس اقبال آشتیانی در مجله‌ی یادگار از فضلا خواسته بود که درباره رسم جرعه‌افشاندن بر خاك اطلاعات خود را انتشار دهند. این اقتراح موجب شد که گروهی از دانشمندان در آن شرکت جویند و مطالب بسیار مهم و مفیدی را در آن مجله انتشار دهند.
۱۶- تلخيص معجم الالقاب : ۲۹۷ /۴ به نقل دکتر مصطفی جواد در مقدمه کتاب الفتوة.
۱۷- ابونواس متهم به تمایل به همجنس و دوست‌داری ساده‌رویان بود و از وی در این باب حکایت‌ها در هزار و یکشب نقل شده‌است.
۱۸- تاریخ بغداد از خطیب بغدادی: ۳۳۹/ ۴ – ۳۴۱ به نقل دکتر مصطفی جواد در مقدمه کتاب الفترة. نیز در بدایع الوقایع حکایتی آمده‌است که به‌موجب آن خطیبی سال‌خورده (در قرن نهم هجری) در مجلس باده‌گساری درد شراب را با ریش خود صاف می کند. بدایع الوقایع: /۵۷۹
۱۹- مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ بنگاه ترجمه و نشر کتاب
۲۰- ابوعبدالرحمان سلمی در طبقات الصوفية خویش گوید: ابوعبیده فضیل بن عیاض تمیمی پربوعی بود. منشأ ری خراسان و مولدش سمرقند است. از صوفیان و عباران نامدار بود و وفاتش به‌سال ۱۸۷ ه.ق. اتفاق افتاد. ناشر طبقات الصوفيه مراجعی را که برای یافتن ترجمه‌ی حال فضيل می‌توان بدان‌ها رجوع کرد در حاشیه آورده‌است نیز در تذكرة‌الاولیاء عطار فصلی به ترجمه‌ی احوال فضیل اختصاص یافته و حکایت‌های دلکش از او در آن نقل افتاده‌است.
۲۱- ابن‌نبويه گروهی از جوانمردان بودند که با شیعی‌مذهبان سخت دشمنی داشتند و هرجا آنان را می‌یافتند می‌کشتند و با این حال مانند سایر ملت‌ها و حزب‌های فتوت نخستین پیر خود را مولای متقیان (ع) می‌دانستند.
۲۲- معتصم يك بار در دوران خلافت خویش بر اثر تجاوزی که رومیان به شهرهای اسلام کرده و زنی هاشمی را اسیر کرده بودند به روم لشکر کشید و شهر عموريه را بگرفت و بکند و بسوخت و دروازه‌ی آن شهر را بکند و با خود به بغداد آورد و شاعران در این باب شعرها گفتند و آن را فتحی بزرگ برای اسلام دانستند. ظاهرا در این روزگار نیز مردم از دستگاه خلافت و دیلمیان چنین توقعی داشتند.
۲۳- کتاب الفتوة: ۱۴۶
۲۴- تاریخ بیهتی: ۴۷۵
۲۵- دامنه‌ی استعمال كلمه‌ی «احداث» به ایران و نواحی فارسی زبان نیز کشیده شد. در عصر صفویان داروغه مسؤول حفظ امنیت شهر را که شب‌ها در سر چهارسوق شهر می‌نشست، یا دست‌کم جایگاهی در آن‌جا داشت و البته از میان سران عیاران برگزیده می‌شد احداث نامیدند. به‌عبارت دیگر، این کلمه به صیغه جمع به صورت مفرد در فارسی مورد استعمال یافته و به داروغه، به علت داشتن جنبه عیاری و شب‌گردی و جوان مردیش اطلاق شده‌است. در کتاب حسین کرد، وی هر شب که می‌خواهد به نبرد با داروغه شب بپردازد به چهار سوق می‌رود و پاره آجری به مشعل پرتاب می‌کند و خود را به وسط چهار سوق می‌رساند و می‌گوید:
احداث شب بخیر!
در کتاب امیرارسلان که در دوره قاجار تدوین شده این کلمه یکی دوبار با تحریف و به شکل «اعطاس!» آمده‌است و پیداست که در عصر قاجار دیگر مستعمل نبوده‌است.
۲۶- در راحة الصدور بساسیری اسفهسلار لشکر خوانده شده و این از لقب‌های خاص عیاران است. در داستان سمک عیار توضیحی در باب اسفهسلار (=اسفهسالار) و وضع و وظایف و اختیارات، و احترامی که شاه نسبت بدو رعایت می‌کرده آمده‌است:
ناگاه سواری پیدا شد گهل (=میانسال) و پیاده‌ای چند چالاك و مردانه در پیش این مرد کهل روان شده، هیبتی از ایشان می آمد. خورشیدشاه… پرسید که این سوار چه کس است و این پیادگان کیانند؟… خواجه سعد گفت که: این کهل را شغال پیل‌زور می گویند و سر جوانمردان این شهر است، و این جوان نمدپوش که خنجرها در يمين و يسار فروبرده سر عیاران است و او را سمک عیار می خوانند و پسرخوانده‌ی شغال پیل‌زور است، و این دیگران رفیقان ایشان‌اند و اختیار کلی ولایت شاه دارند و اسفهسالار شهرند (سمک عیار: ۴۴ / ۱). وقتی فتنه‌ای اتفاق می‌افتد شاه اسفهسالار را احضار می‌کند و وزیر با او به گفتگو می‌پردازد: « شغال برخاست… سمك عیار با وی بود با چند مرد دیگر. چون به بارگاه رسید در پیش تخت خدمت کرد (=عظیم کرد و او را بر کرسی که نهاده بودند بنشاندند که جای وی پدیدار بود. مهران وزیر گفت: ای اسفهسلار شغال، کاری عظیم در سرای شاه افتاده‌است. شک نکنم که تو را از آن خبر باشد که کارهای چنین بی‌اجازت اسفهسلار نباشد. دوش زندان دایه بشکستند و بنديان برده‌اند و چند تن دیگر کشته‌اند. این چگونه تواند‌بودن؟ دانم که از خدمتگاران تو بیرون نیست و این کار کرد شماست. فرو نتوان گذاشت و این خواری به شاه فنفور نشاید کرد که این همه حرکت‌ها بکنید نیکو نباشد. چون شاه با تو به حرمت باشد و به نیك و بد از تو بازخواست نکند چنین کاری روا نباشد. بباید گفتن تا این کار چگونه است.» (همان منبع: ۶۴/ ۱)
به‌احتمال قوی داستان سمك در عصر سلجوقی نوشته شده و این حوادث نیز انعکاسی از همان چیزهاست که در عالم واقع می‌گذشته است.

عکس از:‌ stock.adobe.com | vchalup