نگارخوانی:‌ گربه خانقاه

اقتباس از نفحات‌الانس

روایت‌گر :باقر آمیرزاده
تصویرگر :رابعه حسین‌زاده

شب تولد مولا بود. از یکی دو روز پیش دراویش برای برگزارکردن جشن هر کدام به فراخور مسئولیت خود در خانقاه مشغول بودند. جشن باید باشکوه هرچه تمام‌تر برگزار شود. تولد مولا آن سال در میانه‌ی اردیبهشت بود و مسئول باغچه‌های خانقاه از زمستان قبل گل‌های رز را هرس کرده بود و اکنون با زیبایی هرچه تمام‌تر با رنگ‌های گوناگون به گل نشسته بودند. هنگامی که در خانقاه باز می‌شد، گویا گل‌ها هم به مهمانان خوش‌آمد می‌گفتند. درخت بزرگ توت در آن‌سوی خانقاه غرق میوه شده بود.

هرسال دیگ‌جوش در چنین مراسمی در حیاط‌خلوت آماده می‌شد، در دیگی بسیار بزرگ که همواره طعام دراویش از دل گرم آن بیرون می‌آمد. از سر شب، گوشت و حبوبات که از قبل پخته و آماده شده بود را یک‌بار دیگر در دیگ ریختند و آتش زیر آن را روشن کردند. گربه‌ی خپل و سفیدرنگ خانقاه که بوی گوشت را استشمام کرده بود، در باغچه‌ی روبرو چمباتمه زده بود و منتظر دریافت سهم خود بود. همه او را دوست داشتند، به ویژه شیخ خانقاه که همواره به او تفقد می‌کردند.

مسئولین دیگ‌جوش با همت همیشگی خود برای کیفیت غذا خیلی مواظب و مراقب بودند و لحظه‌ای از کنار دیگ دور نمیشدند.
در محضر شیخ سماع هم اجرا شد. ساعت مقارن ده شب بود و باید گوشت و حبوبات کوبیده می‌شد. همین که سینی‌ها را برای بردن گوشت و کوبیدن آماده کردند، ناگهان خپل پشم‌های خود را سیخ کرد و از جا پرید. حرکات غیرعادی از خود در می‌آورد و خود را به پای خدمه‌ی دیگ‌جوش می‌مالید؛ آرام و قرار نداشت. به دیگ نگاه می‌کرد و صداهای ترسناکی از خود در می‌آورد ،دور دیگ می‌چرخید و پنجه بر زمین می‌مالید. سابقه نداشت که خپل در چنین فضایی از این کارها کرده باشد و چون بی‌توجهی خدمه را دید کمی از دیگ دور شد، خیز برداشت و خود را در دیگ انداخت و در یک چشم برهم زدن همه را غافل‌گیر کرد. از این حرکت او خیلی تعجب کردیم و چاره‌ای جز دور ریختن محتویات دیگ‌جوش نداشتیم.

به ته دیگ که رسیدیم خپل را دیدیم که چه مظلومانه جان باخته بود و در پنجه‌هایش چیزی داشت، ماری بزرگ و سمی که از درخت مجاور به دیگ افتاده بود، درویشی کرده بود.
به امر شیخ، خپل را زیر یکی از گل‌های رز در باغچه دفن کردیم.