حلاج

شعرهای یک صوفی شهید

مصاحبه‌‌ی دکتر جاوید مجددی با پروفسور کارل ارنست (Carl Ernst) 

ترجمه: کریم زیّانی

مصاحبه‌ی زیر با پروفسور کارل ارنست، اسلام‌شناس و محقق برجسته‌ی مطالعات اسلامی، در پی انتشار کتاب اخیر او «حلاج، شعرهای یک صوفی شهید» در سال ۲۰۲۰ میلادی به انجام رسید و در صدمین شماره‌ی مجله‌ی صوفی انگلیسی منتشر شد. این کتاب که برنده‌ی جایزه‌ی افتتاحیه‌ی Global Humanities Translation Prize از انستیتو بافِت (Buffet) شد، نخستین ترجمه‌ی مهم اشعار حلاج (درگذشته‌ی ۹۲۲ میلادی) از عربی به انگلیسی است که ترجمه‌ی آن نیز از کیفیت و دقت بالایی برخوردار است.

طرح: الناز معصومیان

.

حلاج برای بیشتر خوانندگان صوفی به‌خاطر داستان زندگی و اعدام تراژیک او شناخته شده‌است؛ در حالی که نوشته‌های او چندان شناخته‌شده نیست. پیش از این، گرچه طواسین در زبان انگلیسی موجود بوده، ولی نه چنان‌که به‌صورت نثر به‌آسانی در دسترس همگان بوده باشد. اما درباره‌ی تأثیر اشعار او بر مکتب تصوف چه می‌دانیم؟ تأثیر آن‌ها، در مقایسه با داستان زندگی‌اش، در روند شکل‌گیری تصوف چه بوده؟ خب، لازم به ذکر است که لیستی از کتاب‌های معروف در فهرست ابن‌ندیم، در سده‌ی ۱۰ میلادی، در بغداد وجود داشته که ۵۰ کتاب از حلاج را به ما معرفی می‌کند، که تقریبا هیچ‌یک از آن‌ها به جا نمانده‌است. جدا از اشعار، چند تفسیر قرآنی دارد که توسط دیگران نقل شده‌است. ما طواسین را داریم که شما اشاره کردید، و به بازبینی نیاز دارد. متن کوچکی به نام روایات هم هست که به احادیث شباهت دارد، با این تفاوت که راویان این روایات عناصر آسمانی‌اند، نه انسان‌ها. این جالب‌توجه است.

بله، در اینجا زنجیره‌ی انتقال روایات همان عناصر آسمانی هستند، این‌طور نیست؟ درست است، «ابر سرخ» از صداقت متعالی سخن گفته‌است و نظیر آن، بنابراین شعرها بسیار ارزشمندند و گران‌بها. بقیه‌ی کتاب‌های او سوزانده شده‌اند −مطمئن هستیم − نه اینکه بر اثر بی‌توجهی از بین رفته باشند. دیوان اشعار او جامع‌ترین اثر منظومی‌ست که به یکی از پیشگامان تصوف در زبان عربی منسوب شده، پس باید آن را جدی بگیریم. لویی ماسینیون، خاورشناس کلاسیک و ادب‌پژوه شگفت‌انگیز، همه‌ی عمر مفتون حلاج بود، و همین او را به انجام پژوهش‌ تحلیلی عظیمی درباره‌ی زندگی حلاج و آثار او کشاند. عشق پرشور حلاج۱ کتابی‌ست که ابتدا در ۱۰۰۰ صفحه نوشته شد، ولی بعد از چندین بار بازنگری، پس از مرگ ماسینیون در بیش از ۲۰۰۰ صفحه در چهار جلد انتشار یافت، که اساسا قابل‌خواندن نیست. بنابراین، مانند یک بلوک پرحجم در جای خودش نشسته‌است؛ و من مجبور شدم به‌نوعی از آن فاصله بگیرم و کوشش کنم آن‌ها را در قالب مجموعه‌ی انبوهی از شعر در نظر بگیرم، با تمام مسائلی که درمورد سندیت، اعتبار و نیز انتخاب وجود داشت. اما شماری از شعرهای منسوب به او ویژگی‌هایی دارند که کاملا قابل‌تشخیص‌اند و اگر هم از او نباشند، آن‌قدر خوب هستند که استحقاق تعلق به او را دارند.

بله، نکته‌ی درخور نگرش این است که حلاج آن‌همه کتاب پربار نوشت، ولی خیلی از آن‌ها نابود شدند و صوفیانِ پس از او حاضر نشدند نوشته‌های او را جدی بگیرند تا مقام و منزلتی را که شایسته‌اش بود برایش قائل شوند. بله درست است، در خیلی جاها هنوز هم گفته‌هایی از حلاج دیده می‌شود، بی‌آنکه نامش برده شود. برای نمونه، کلاباذی در [کتاب خود]، مقدمه‌ای بر تصوف، تعرّف، شاید ۵۰ گفته از حلاج آورده، ولی او را «یکی از مشایخ» نامیده‌است.

درمورد قُشیری نیز چنین است. این دو نویسنده، یکسان به قضیه نگاه می‌کنند، ولی قشیری او را در لیست زندگی‌نامه‌ی بزرگان صوفیه قرار نمی‌دهد، اگرچه گفته‌های او را در خیلی موارد با نام «حسین‌ بن‌ منصور» نقل می‌کند؛ چنان‌که شما بدون‌ شک می‌فهمید که منظور حلاج است. و بعد موضوع دزدیدن کتاب شعری مطرح می‌گردد که او از کتابخانه‌ی سُلَمی دزدیده‌است. این نقطه‌‌ی آغاز پیشگفتار من در کتاب است. این موضوع مرا شگفت‌زده کرد که چگونه قشیری جوان برای دزدیدن کتاب شعر حلاج توسط پدرزنش (ابوعلی دقاق) به کتابخانه‌ی سلمی اعزام شده، و پیر (سلمی)، پس از کشف قضیه، کتاب دیگری به او داده و روانه‌اش کرده‌است. بدین ترتیب، کتاب شعر حلاج هم اهمیت بسزایی در میان صوفیان داشته و هم به‌شدت بحث‌برانگیز بوده‌است.

به‌گمانم در کتاب شما، یا شاید در یادداشت‌هایی که چندی پیش برایم فرستادید، نوشته شده که یکی از متن‌های خطی به گویش یهودی-عربی بوده‌است. درست است؛ شماری از اشعار به زبان یهودی-عربی یافت شدند و روشن است که خوانندگان علاقه‌مندی وجود داشته‌اند که نوشته‌هایشان از انبار سیناگوگ قاهره سر در می‌آورد. این‌ها در واقع، در مواردی خاص، خوانش ممتازی از اشعار حلاج را ارائه می‌دهند.

بر این پایه، چنین نبوده که شهرت و اعتبار او در حلقه‌‌ی کوچک شاگردانش محدود ماند‌ه باشد. افراد بسیاری علاقه‌مند به اشعار او بوده‌اند، چراکه انتشار گسترده‌ی اشعار دست‌نوشت، نمایشگر وجود طیف گسترده‌ای از مردم دوستدار آن اشعار می‌باشد. برگردیم به مسئله‌ی سندیت؛ شمار زیادی از شعرهای منسوب به حلاج، به نظر می‌رسد به‌گونه‌‌ای، گویای پایان کار خودش است. شما اصالت آن‌ها را چگونه می‌بینید؟ بی‌تردید چنین است. گروهی از شعرها درباره‌ی شهادت است، و فکر می‌کنم راه‌هایی برای تعبیر آن‌ها وجود دارد. یکی از آن‌ها این است که شاید او شهادت را امکانی در جهت آزادشدن از [درد] جدایی از خداوند می‌دانسته. در عین حال، اگر این اشعار زمانی پس از او توسط دیگران سروده شده با‌شند، دیدگاهی‌ست که طبیعتا می‌توان به آن پرداخت.

گروه دیگری از شعرها، که وقتی به آن‌ها برخوردم اصالت انتساب‌شان مرا به تفکر واداشت، آن‌هایی‌ست که می‌تواند دال بر نمایش «حلول»، به‌معنای حضور خدا در جسم او، تلقی شود؛ اتهامی که به حلاج زده شد. اما شعرهای دیگری هم دارد، مانند «من آنم که آرزو می‌کنم»، که اشاره‌ای‌ست به حضور دو وجود در او: «دو خدا در من». به‌نظر شما، آیا این‌ها افزوده‌های ناحقی بر آثار مهم او نیستند؟ یا شاید تنها یک بیان شاعرانه است در متن یک شعر و نباید به آن جنبه‌ی مذهبی داده شود؟ خب، البته این بحث کلی مطرح است که ما باید شخصیت شعر را از زندگی‌نامه‌ی سراینده‌ی آن جدا کنیم. اما درمورد حلاج این کاری‌ست واقعا دشوار. به‌باور من، [واژه‌ی] »من« در: «من آنم که آرزو می‌کنم، آن‌که آرزو می‌کند، من هستم» در تمامیت کامل از سادگی بسیار برخوردار است. این مصرع از شعر او بارها و به‌طور گسترده‌ای نقل‌قول شده و از چنان لطافتی برخوردار است که برای آن تأویل دیگری نمی‌دانم. هرگاه بخواهیم از شعر حلاج صحبت کنیم، این جایگاه خود را خواهد داشت.

و با سنت‌های حلاج تناسب دارد، این را از زمانی که داشتم درباره‌ی تصوف پژوهش می‌کردم، به یاد دارم. مردم معمولا نام مراحل طریق را می‌دانند، ولی راه موردنظر حلاج در طبقات‌الصوفیه‌ی انصاری در پاسخ به: «راه به خدا چگونه است؟» چنین آمده که گفت: «فقط یک قدم است. از خود برآی، به خدا رسیدی.» بنابراین، یک چنین رویکرد مستقیم و ساده‌ای به نظر می‌رسد که همان رویکرد حلاجی‌ باشد. بله، من فکر می‌کنم که انصاری درک درستی از حلاج داشته‌، و در مواردی حلاج را می‌بینیم که با خدا به‌گونه‌ای گلایه می‌کند که کاملا جالب است، زیرا وقتی مردم درباره‌ی پیوستن به خدا می‌گویند، به نظر می‌آید که سخن از [رسیدن به] آرامش کامل است − تنشی نیست، همه‌چیز دل‌پذیر است؛ ولی برای حلاج، همیشه گونه‌ای کشمکش‌ وجود دارد و نمی‌تواند از آن رها شود. مثلا شعری دارد که آن را «آرزوی رهرو» نامیده‌ام که می‌گوید:

در دریای طلب غوطه می‌خورم
موج مرا بالا می‌برد،‌ و باز فرو می‌افتم
هرچه موج بالایم می‌برد، دوباره فرو می‌روم
و ناگاه در آب غوطه‌ور می‌شوم
تا اینکه او مرا به‌مدد عشق به‌سوی مکانی بی‌ساحل می‌رساند
تو را فریاد زدم، تو که نامت را نمی‌توانم فاش کنم
هرگز در عشق خیانت نمی‌کنم
روحم از تو در هراس است، که دادرسی بیدادگری
این نبود عهدی که بسته بودیم
این یک پایان تنش‌آمیز است!

تصویر راست:‌ دکتر جاوید مجددی، تصویر چپ: پروفسور کارل ارنست

بله! یک‌نوع بی‌پروایی هم اینجا در رابطه‌‌ی او با خداوند به چشم می‌خورد. بله، بله.

در قیاس با دیگر صوفیان، این غیرعادی به نظر می‌آید. درست گفتید. این گستاخی است، درست؟ آزادی آشناگونه‌ای‌ست که خطرآفرین هم هست؛ زیرا شخص با این کار خود را به خطر می‌اندازد. اما از اشعاری که به‌نظر بسیار بسیار معتبر هستند، یکی هست که تا پیش از آغاز این پروژه و بررسی منظم اشعار نخوانده بودم؛ و با تعمق در آن، ستون فقراتم به رعشه افتاد. شعری که در آن از طرد شدنش از سوی صوفیان هنگام آغاز محاکمه سخن می‌گوید. این قطعه‌ای بسیار معروف است و همه‌ی صاحب‌نظران اصالت آن را تأیید کرده‌اند. تنها سه نفر به دفاع از او برخاستند، و مشخص‌ترین آن‌ها ابن‌عطا بود که توسط داروغه‌ی خلیفه او را با نعلین خودش تا حد مرگ کتک زدند. [دو نفر دیگر] نصرآبادی و ابن‌خفیف شیرازی − پیر سلسله‌ای که قطبیت آن بعدها به روزبهان رسید − بودند. این شعر بسیار جالب‌توجه‌ است، چراکه درباره‌ی صوفیانی سخن می‌گوید که خیلی محرمانه عمل می‌کردند و او را به‌خاطر فاش‌کردن اسرار بر عموم موردخشم قرار دادند. شعر با مصرعی واقعا جالب آغاز می‌شود:

آن‌که رازی را که با او در میان گذاردند
و آنچه پوشیده داشتند، آشکار ساخت
و پیوند را گسست، شیاد است
وای اگر کسی فاش کند آنچه آن‌ها می‌دانند!
هر که سرّ حق و پیرش را نگه نداشت،
آن‌ها او را تا زنده است از اسرارشان باخبر نکنند
و او را به‌سبب لغزش‌هایش مجازات کنند
و از جمع خویش برانند تا تنها شود
و از او کناره گیرند، که شایسته‌ی هم‌نشینی نیست
چون او را فاش‌کننده‌ی اسرار دانند
آن‌کس که سری را فاش کرد و خیانت کرد
پس او را چو من سبک‌سر شمارند
آن‌ها اهل رازند و برای نگهداری اسرار آفریده شده‌اند
و تحمل گستاخی را ندارند
و در مجلسشان پرده‌دران را نمی‌پذیرند
و هر حجابی را جدی می‌انگارند
و کسی که رازشان را برملا سازد برنمی‌گزینند
از حضرتشان پروا کن!
پس در هر مصیبتی در خدمت آن‌ها باش
و تا می‌توانی ادب نگاه دار.

این شعر، تمام نشانه‌های کسی را که احساس می‌کند به او خیانت شده در خود دارد و اراده‌ی مصممانه‌ای که در آن نهفته، فوق‌العاده است. من احساسی جز این ندارم که شعر مستقیما از نهاد او برخاسته‌است.

شعری‌ست بسیار قدرتمند. من دارم روی آثار مولانا کار می‌کنم، و همیشه شگفت‌زده می‌شوم وقتی می‌بینم که او پیوسته حلاج را می‌ستاید و از او دفاع می‌کند، بی‌اندکی تردید یا ابهام. بارها شعر مشهور او، «اُقتلونی، اقتلونی یا ثقات» را نقل‌قول کرده، چنان‌که شما در پیوست کتاب خود به آن اشاره کرده‌اید. همچنین، او در آموزش‌های خود نیز بسیار آشکار و بدون هیچ‌گونه هراسی از حلاج می‌گوید. در حالی که در عصر یا موقعیت حلاج، خود او نمی‌توانسته چنین آشکار حرف بزند. به نظر می‌رسد که حلاج قربانی سن خود و زمان خود بوده‌است. شاید زمان برای آشکار سخن گفتن مناسب نبوده‌است. به موقعیت بستگی دارد. چند دقیقه پیش، ضمن صحبت، به کلاباذی اشاره کردم که نام حلاج را ذکر نکرده‌است. این مربوط می‌شود به بخارا و هفتاد سال پس از درگذشت حلاج. اما ۵۰ سال بعد کسی شرحی در باره‌ی آثار کلاباذی نوشته و در آن از حلاج نام برده‌است. بنابراین می‌توانیم دریابیم که امکان مجازات، بیشتر بستگی دارد به فرمانروایان غیرمذهبی تا روحانیان، زیراکه این‌ها اختیاری از خود ندارند.

من گمان می‌کنم که هرگاه سیاست‌مردان حاکم شنوای حرف شما باشند، چنان‌که امیر پروانه نسبت به مولانا بود، شما احساس امنیت می‌کنید و راحت حرف خود را می‌زنید. درست است.

در حالی که اگر رهبران سیاسی بیشتر به کسب رضایت مذهبی‌ها، که معمولا کنترل توده‌ی مردم را در دست دارند، اهمیت بدهند، در آن صورت صوفیان مجبور خواهند شد برای بیان نظر خود احتیاط بیشتری به خرج دهند، و حلاج ظاهرا در چنین وضعیتی گرفتار شده‌است. بله!

دوست دارم درباره‌ی چگونگی انتخاب شعرها برای گنجاندن در کتابتان بیشتر بدانم، و اینکه چرا گروهی از آن‌ها را، که آشکارسازی مفهومشان دشوار است، تحت‌عنوان «riddles» -معما- قرار داده‌اید. بله! او شعرهایی دارد که انتخاب نکردم، شعرهایی که تقریبا درهم‌برهم هستند، به این معنا که یک کلمه مانند «حق» را گرفته و به‌صورتی با آن بازی کرده که واقعا قابل‌ترجمه نیستند. بنابراین، بعضی به‌درستی از زبان منبع منتقل نمی‌شوند. ولی باید در نظر داشته باشیم چیزی در طبیعت این ژانر ادبی هست که نیروی [درونی] خودش را دارد که به ما کمک می‌کند تا از تلفیق آسان متن با نویسنده فراتر برویم. این [روش] ممکن است همیشه کارآمد نباشد. در این مجموعه، چند تایی از این دست هست که تحت‌عنوان موعظه طبقه‌بندی شده که بسیار متعارف است: اخلاق، پند اخلاقی در جهت تمنای بهشت و گناه‌پرهیزی و… و من براین باورم که وقتی کار روی یک‌چنین شعری را شروع می‌کنی، فکرت می‌رود به قرارداد‌های ادبی.

برگردیم به کشمکش‌ها و تنش‌هایی که او [حلاج] در لحظه‌ی پیوند با خدا دارد، به‌جای آرامش. شما چیزی می‌بینید که نشانه‌ای باشد از علاقه‌ی او به بازآفرینی ابلیس (شیطان) در جایگاه عاشق خدا؟ بله، در طواسین چند شعر هست. یکی که معروف است (شماره‌ی‌۲۰۱) به ‌نام «نزدیکی و دوری». و لازم است مردم زمینه‌ی آن را بدانند: در روایات قرآنی چنین نشان داده شده که وقتی خداوند فرمان داد همه‌‌ی فرشتگان پیش آدم سجده کنند، ابلیس − یا شیطان اسلام − از سجده خودداری کرد. ابلیس مانند یک یکتاپرست واقعی و استدلال‌گرا جواب می‌دهد که او برتر از آدم است، زیرا «من از آتش و او از خاک ساخته شده.» طبق نظر خداپرستان، این نخستین جدل قیاسی بود که ابلیس به نمایش گذاشت. اما حلاج، جایی که رویداد را با تعبیر خودش خلاصه می‌کند، می‌گوید:

بعد از دوری تو، دیگر دوری برایم معنا ندارد
پس از آنکه یقین یافتم که دوری و نزدیکی یکی‌ست
حتی اگر رانده شوم، تبعید یار و هم‌نشین من است
و وقتی عشق را یافته‌ام، تبعید چیست؟
ستایش شایسته‌ی توست
تمام و کمال،
برای بنده‌ی رندی که به کسی جز تو سجده نمی‌کند.

بنابراین، همدلی با ابلیس بخشی از تفکر حلاج بوده، گرچه فکر می‌کنم تردیدی در تعبیر او وجود دارد. او مفتون این مخلوقی‌ست که رانده شده و زجر می‌کشد، ولی با این حال، عشق از نگاه ابلیس را با دیدگاه خود یکی احساس می‌کند و تا حدی خود را در او می‌بیند. در عین حال، در برحق بودن ابلیس در نوع نگاهی که به خدا دارد، شک دارد.

حلاج به ابلیس شک دارد؟ من این‌طور فکر می‌کنم. یک شعر کوتاه دیگر هست که حلاج برای شاگردانش، هنگامی که درباره‌ی نوعی خداشناسی منفی صحبت می‌کند، خوانده‌است و سرخوردگی حلاج را از محدودیت استدلال و عقل نشان می‌دهد.

انکار من برای تو تقدیس است
و اندیشه کردنم درباره‌ی تو موجب حیرت است
عشق در نگاهی مرا مبهوت کرد
و اثبات عشق هویداست
و قربت، فریبی بیش نیست
زیرا حضرت آدم کسی غیر تو نیست
و ابلیس در این میانه است.

مشهورترین روایت درباره‌ی حلاج آن است که گفته «انا ‌الحق» (یعنی منم حقیقت/خدا)، که معمولا در زندگی‌نامه‌هایش همین دلیل اعدامش آورده شده؛ اگرچه، همان طور که می‌دانید، محققان نشان داده‌اند که احتمالا دلیل اعدامش این نبوده‌است. شما در شعرهایش چیزی در این زمینه یافته‌اید؟ یک جایی در اشعار هست که این موضوع خود را نشان می‌دهد، شماره‌ی۲۰۱:

یگانه‌ی من مرا برای حقیقتی یگانه برگزید
حقیقتی که راهی به‌سوی آن نیست
«انا الحَق»
حقیقتی که شایسته‌ی حقیقت است
حقیقتی که ذاتش را با وحدت می‌پوشاند و به جدایی پایان می‌دهد
خورشید در تجلی‌ست
تابان و درخشان
خورشید می‌درخشد.

او توانسته واژه‌ی «حق»، یا معادل آن را، در نیمی از شعر چهار بار تکرار کند و این خیلی زیاد است. منظورم این است که با این عبارت، بازی [ادبی] کرده تا کم‌گویی کرده باشد. و گرچه این شعر را با قاطعیت تمام می‌کند، از پایان زندگی‌اش و شهادتش پیداست که می‌دانسته این [ماجرا] به این سادگی به سعادتی بی‌انقطاع منجر نمی‌گردد.
حلاج هنوز هم مطرح است. می‌دانید که ماسینیون تأثیر بزرگی بر جهان عرب گذاشت و کتابش به‌صورت گسترده‌ای در دسترس است، و شما می‌توانید به‌آسانی در اینترنت آن را به دست آورید. حتی با اینکه منتقدانی داشت، اعتبار او چنان بالا بود که کتابش بسیار پرطرف‌دار شد. الان شما می‌توانید شماری از شعرهای حلاج را در یوتیوب ببینید.

چقدر جالب! منظورتان دکلمه است یا اجرای موسیقایی؟ بله بله، یکی ظفر یوسف است و شماری خوانندگان دیگر از کشورهای مختلف. از جمله، عیسی بولص که خواننده‌‌ای فلسطینی‌ست و واقعا عودنواز بااستعدادی‌ست و صاحب یک آلبوم کامل از اشعار حلاج است.

چقدر جالب. اینکه به‌دلیل ثبات انتقال فرهنگی در زبان عربی، خواننده‌ی عرب‌زبان امروز می‌تواند اشعار حلاج را، که متعلق به بیش از هزار سال پیش است، بدون هیچ دشواری بخواند نکته‌ی فوق‌العاده‌ای‌ست. ما نمی‌توانیم این کار را با زبان‌های اروپایی بکنیم. این صدایی است سترگ از گذشته که هنوز زنده است؛ و نه‌تنها زنده است، بلکه کسانی هستند که در ویدیوهای یوتیوب دارند به طرف‌داری یا علیه حلاج سخنرانی می‌کنند. ملاهای پاکستانی و دیگران. بنابراین او [حلاج] همچنان زنده است. در دهه‌ی نود، به‌دلایلی، چند نشر تازه از شعرهای حلاج توسط ادب‌پژوهان در کشورهای عرب به بازار آمد. به‌خصوص، یک ادب‌پژوه لبنانی به نام عبدو وزین، که خودش هم شاعر است، کتاب ارزشمندی منتشر کرده‌است. همچنین، کامل شَیبی، که عراقی‌ست، اثر دیگری منتشر کرد که به‌کرات به چاپ رسید. شرحی که او بر دیوان حلاج نوشته حدود ۶۰۰ صفحه است. کار او به‌واقع یکی از مهم‌ترین نقدهای ادبی شعر حلاج است و اثری درخشان به شمار می‌آید.

کارل، خیلی ممنونم از وقتی که در اختیار ما گذاشتید. برای علاقه‌مندان به حلاج و کسانی که دوست دارند بیشتر درباره‌ی او بدانند، مطالب بسیار ارزشمندی را بیان کردید. من هم از شما تشکر می‌کنم و امیدوارم مردم از این اشعار لذت ببرند، چراکه شعر حلاج ارزش شنیده‌شدن را دارد.

اصل این مقاله در مجله‌ی صوفی انگلیسی شماره‌ی‌۱۰۱ به چاپ رسیده‌است.

یادداشت
۱- این کتاب (La Passion de Husayn ibn Mansur Hallaj) در فارسی به ‌نام مصائب حلاج ترجمه شده‌است.