دلبرانه

لطفی

چشم بگشا روح معنا را نگر
بی‌من‌وما دلبر ما را نگر

چشم بر خودکامگی‌هایت ببند
جلوه‌های یار زیبا را نگر

در سماع جان ز خود بیگانه شو
با نگاه دل دلارا را نگر

در خرابات از فنا و از بقا
دم مزن، سلطان تنها را نگر

همچو ذره مست شو در نور عشق
رحمت خورشید بالا را نگر

همچو پروانه به‌گرد روی گل
عاشقانه جان شیدا را نگر

سینه را آیینه کن از کینه‌ها
وز وفا عشق مصفا را نگر

بگذر از این قطره‌ی محدود تن
وسعت بی‌حد دریا را نگر

بی‌دلیل و آ‌یت و تفسیر عقل
از همه پاک و مبرا را نگر

رنگ می یا بوی باده هرچه هست
در دل خم‌خانه صهبا را نگر

همچو موسی در دل طور جنون
عشق بی‌چون صفورا را نگر

تا به کی منسوخ دنیا و معاد
شور رستاخیز حالا را نگر

از ولی حق اگر جویی نشان
بی‌نشان شو، روی مولا را نگر

در نماز نیستی ز ابروی یار
قبله ساز و چشم شهلا را نگر

کفر و دین افسانه‌ی موهوم لاست
فارغ از این هر دو الا را نگر

قصه می‌بافی ز قهر و لطف او
شرک را بگذار و یکتا را نگر

در رضای عشق ای دل خوش نشین
دلبرانه دلبر ما را نگر