چادرنشینان فلات تبت

دکتر تریسی بِرنِت و سرینگ دُرج

مترجم: گلناز تفرشی

نوشته‌ی پیش رو، خلاصه‌ی قسمتی از تز دکترای تریسی برنت (Tracey Burnett) در رشته‌ی محیط‌‌زیست از دانشگاه برکلی است. تریسی سال‌ها در تبت به مطالعه‌ی زبان و فرهنگ تبتی پرداخت و پس از آشنایی با جامعه‌ی چادرنشینان تصمیم گرفت که درباره‌ی این شیوه‌ی زندگی تحقیق میدانی انجام دهد. زندگی چادرنشینان بر اساس یک اکولوژی بومی، با احترام به محیط‌زیست و پاس‌داشتن ارزش‌هایی کهن نظیر خدمت، آزار‌نرساندن و مشارکت بنا شده‌است. اهمیت این پژوهش از یک طرف ضبط فرهنگی رو‌به‌زوال است که با روند رو‌به‌افزایش جهانی‌شدن به‌زودی از میان خواهد رفت. از طرف دیگر، این پژوهش تعریفی متفاوت از معنویت ارائه می‌‌دهد، تعریفی در راستای احترام به محیط‌زیست و هماهنگی با جانداران و زمین و آب و خاک. بی‌شک، بحران محیط‌زیست یکی از مهم‌ترین چالش‌های زندگی در قرن بیستم‌ویکم است. اگرچه نمی‌توان به گذشته بازگشت و زندگی چادرنشینی را جایگزین شهرنشینی و جهانی‌شدن کرد، باز هم می‌توان از ارزش‌های این اکولوژی‌های بومی برای ترمیم رابطه‌ی بشری با محیط‌زیست کمک گرفت.

عکس: Diane Barker

در طی چند سال گذشته موفق شدیم تا با چادرنشینان مناطق مختلف در شرق فلات تبت مصاحبه‌هایی داشته باشیم. هریک از این چادرنشینان بخش مهمی از زندگی خود را به گله‌داری و پرورش گاومیش‌های بومی این منطقه (یاک‌ها) اختصاص داده‌است. تراچونگ پالسانگ (Trachung Palsang) یکی از این افراد بومی‌ست که در نزدیکی محل زندگی خود، مرکزی توریستی برای مسافران تأسیس کرده تا آن‌ها سفر خود را با تبادل‌نظر درباره‌ی فرهنگ و محیط‌زیست پربارتر کنند. علایق پالسانگ تلفیقی‌ست از زندگی، ادبیات، محیط‌زیست و جامعه‌ی چادرنشینان. همین سبب شد که او بتواند سوالات ما را درباره‌ی زندگی چادرنشینان تبت عمیقا درک کند و با ذوق‌ و بصیرت، و چه‌بسا شاعرانه، به آن‌ها پاسخ دهد. او در تابستان سال ۲۰۱۹، شش ساعت از وقت خود را با سخاوت تمام در اختیار ما گذاشت. سعی ما بر این بوده که قطعات متناسبی از این مصاحبه را برای مجله‌ی صوفی انتخاب کنیم و در کار ترجمه، به کلمات و معانی گفتار پالسانگ وفادار بمانیم. بگذارید این سفر را با توصیف پالسانگ از زندگی‌اش در فلات آغاز کنیم، از زمانی که در چهارده‌سالگی دیارش را برای حضور در مدرسه ترک کرد تا امروز و تغییراتی که از دیدگاه او در جامعه‌ی چادرنشینان‌ در این مدت به وجود آمده‌است.۱ دیروز، حین گفتگوی دو نفره‌ی ما، من گفتم «هرکجا که زندگی واقعی باشد، زیبایی هم هست.» اگر می‌خواهیم زیبایی زندگی را درک کنیم، باید با زندگی واقعی رابطه‌ای دلی داشته باشیم.
برای مثال، در دوران کودکی من، اگر در مراتع حواس جامعه‌ی دام‌پروران به نگاه‌کردن به گوشی‌های همراه یا وقت‌گذراندن در چای‌خانه‌ها معطوف می‌شد −چیزی که بچه‌های این دوره درگیر آن هستند−فکر نمی‌کنم دیگر می‌توانستند زیبایی‌ها را ببینند. با خودم فکر می‌کنم که به‌طور کلی، چرا امروزه فقط تعداد کمی از چادرنشینان می‌توانند زیبایی را در زندگی روزمره‌ی خود ببینند؟ به نظر می‌رسد چیزی جایگزین آن شده‌است و از خودم می‌پرسم مگر چیزی مهم‌تر از رابطه‌ی دلی انسان با زندگی واقعی هم وجود دارد؟ البته نمی‌دانم که آیا این به‌واقع درست است یا نه. یک زوج را در نظر بگیرید. در گذشته، بعد از صرف صبحانه، مردان گله‌ی دام‌های خود را به چراگاه‌های دوردست می‌بردند، در چمنزار غذا می‌خوردند و آسوده‌خاطر آنجا به سر می‌بردند. غروب که به خانه برمی‌گشتند، زنان از دور، نزدیک‌شدن همسرانشان به خانه را زیر ابرهای سرخ غروب نظاره می‌کردند. گرچه هر دو تمام روز را دور از هم گذرانده بودند، ولی صحنه‌ی زیبای نزدیک‌شدن شوهران، با قامت و شمایل خاص، سواربراسب و همراه با گله‌ی دام‌ها تصویری بود که با خود احساس امید را به همراه می‌آورد.
بازگشت زنان به خانه هم همین حس را ایجاد می‌کرد، خوب یادم است وقتی مادرم از دوردست به خانه برمی‌گشت. زیبایی‌های دیگری هم بودند: چادرهای سیاه بافته‌شده از موی گاومیش؛ دود آتش و جنب‌وجوش زنان هنگام کار، وقتی که کوزه‌های آب یا سبدهای پر از سرگین گاومیش‌ها را بر پشت خود حمل می‌کردند. این تصاویر چیزی شبیه به صحنه‌های یک فیلم را در ذهن مجسم می‌کرد. غروب، وقتی زن‌ و شوهر بعد از گشت‌وگذاری در اطراف، درون چادر سیاه و دور نور درخشان اجاق می‌نشستند، آن نور شعله‌ی افروخته‌ای از کانون گرم خانواده‌ی آن‌ها بود. گاهی هر دو با کش‌وقوس‌دادن به بدن‌هایشان خستگی می‌گرفتند و گاهی هم می‌نشستند. اگر مرد از اتفاقات روز و از مراتع دوردستی که در آن بوده داستانی تعریف می‌کرد، همیشه تازگی داشت. من گاهی اوقات فکر می‌کنم که این صددرصد تصویر یک داستان عاشقانه است؛ این عین زندگی‌ست. روش زندگی در آن روزگار بی‌نهایت خوب و لذت‌بخش بود، چراکه بیشتر مردم در شیوه‌ی زندگی آن دوران دخالت نمی‌کردند. در صورتی که امروزه بسیاری چیزها، مثل همین تلفن‌ها، وسیله‌ای شده‌اند برای تیره‌کردن قلب‌ها، قلب‌هایی که می‌توانند زیبایی را درک کنند. من فکر می‌کنم زمانی که انسان‌ها دیگر نتوانند زیبایی را ببینند، دگرگونی و تغییر عظیمی رخ داده‌است.

در بخش بعد، پالسانگ به ما توضیح می‌دهد که چگونه چادرنشینان تبتی با استفاده از روش‌های سنتی توانسته‌اند اکولوژی (بوم شناسی) چمنزارهای فلات را تنظیم کنند، فلاتی که متشکل از هزاران‌هزار حیوان و باورهای فرهنگی این سرزمین است. پالسانگ این بحث را با تأکید بر اهمیت جامعه‌ی چادرنشینان تبتی و باورهای فرهنگی‌شان در شکل‌گیری اکولوژی بومی آغاز می‌کند. او در ادامه توضیح می‌دهد که چگونه فرهنگ تبتی جی‌یانگ۲(g.yang)، از طریق شیوه‌های خاص دام‌پروری، صریحا موجب شده موفقیت و کامیابی خانواده‌ها با اکوسیستم فلات گره بخورد، به‌طوری که هر دو نقشی مثبت در تقویت هم داشته باشند. سپس او نشان می‌دهد که چگونه قصور چادرنشینان در تبعیت از سیستم فرهنگی‌شان توأم با ازبین‌رفتن تعادل در اکوسیستم محلی شده‌است. نظر به اینکه در اولین بخش این مصاحبه او همه را به ایجاد رابطه‌ای دلی با زندگی واقعی فراخوانده بود، در این بخش پالسانگ آرزو و اشتیاق را جزئی زیربنایی برای سلامت آینده‌ی اکوسیستم و جامعه برمی‌شمارد و سعی در امیدوارکردن آیندگان دارد. در ارتباط با ساختار اکولوژیکی فلات باید بگویم که اگر لفظ «چهاردامِ جی‌یانگ» برای دام‌ها (اسب، گاومیش، بز و گوسفند) استفاده شود، این دام‌ها جزوی از فرهنگ و باور جی‌یانگ خواهند شد.۳ احتمالا منشأ این تفکر از یک انسان فوق‌العاده باهوش بوده که حقیقتی اساسی را درک کرده و آن را به‌صورت قوانین جی‌یانگ درآورده‌است. زمانی که قرار شد چیزی جی‌یانگ نامیده شود، به نظر می‌رسد که مردم به آن ایمان بیشتری پیدا می‌کنند.اما چه شد که فردی به چنین درکی رسید؟ ببینید، به‌طور کلی، اسب، گاومیش و گوسفند علف‌خوارند، ولی تعدادی از گُل‌ها وعلف‌ها هستند که گاومیش‌ها آن‌ها را نمی‌خورند؛ اما گوسفندان با خوردن آن‌ها، مانع از رشد بی‌رویه‌ی گونه‌ی این گیاهان می‌شوند. بعضی مناطق علف دارند، ولی نه اسب‌ها آن‌ها را می‌خورند، نه گاومیش‌ها و نه گوسفندان، چراکه سمی هستند. وقتی این علف‌ها جوانه می‌زنند، بزها سراغشان می‌روند. این‌ها مثل فلفل قرمز در غذا هستند و برای همین بزها آن را دوست دارند و با خوردنشان مانع رشد بی‌رویه‌ی آن‌ها می‌شوند.
به‌گمان من، انسان اول به شناخت خارق‌العاده‌ای از اسب‌ها، گاومیش‌ها، گوسفند‌ها و بزها رسید و بعد این شناخت را با نامیدن این حیوانات به «چهاردامِ جی‌یانگ» به یک ایمان و باور مبدل کرد. اضافه‌کردن جی‌یانگ به عبارت «چهاردام» اشاره به این حقیقت است که با حضور هر چهاردام در مراتع، اکولوژی علفزار به‌سمت تعادل خواهد رفت. این روند به همین گونه ادامه خواهد داشت و مهم هم نیست چند نوع گونه‌ی گیاهی وجود داشته باشند: صد، دویست، سیصد. وجود این چهاردامِ جی‌یانگ در مراتع باعث حفظ تعادل در رشد این گونه‌های گیاهی می‌شود و از ازدیاد و رشد بی‌رویه‌ی این گیاهان جلوگیری می‌کند. من این‌جوری فکر می‌کنم.
بگذارید بوته‌های خار را مثال بزنم. وقتی این گیاه سر از خاک بیرون می‌آورد، فقط اسب‌ها آن را می‌خورند. البته نمی‌دانم وقتی سیر هستند هم آن را می‌خورند یا نه، ولی وقتی گرسنه باشند حتما این گیاه را می‌خورند. در واقع آن‌ها را طوری تربیت می‌کنیم که وقتی بعد از اسب‌سواری گرسنه و خسته می‌شوند، هرچیزی را بخورند.
اسب‌هایی که اصلا گرسنه نیستند – مثل اسب‌های این دوران – درست مثل چادرنشینانی هستند که مجددا اسکان داده شده‌اند؛ هیچ‌کدام هیچ کاری نمی‌کنند. در نتیجه، شیردوشی از گاومیش‌ها، سوارکاری اسب‌ها و کارهایی از این قبیل می‌توانند تشکیل یک اکوسیستم را بدهند. این کارها همه، یک‌به‌یک در هم تنیده شده‌اند. با این نگاه، آیا می‌توان گفت که اسب‌ها به کل سیستم کمک کرده‌اند؟ گاومیش‌ها برای چادرنشینان چه کرده‌اند؟ یا گوسفندان چه کمکی به زندگی چادرنشینان یا در کل، به زندگی کرده‌اند؟
من قبلا آن را توضیح داده‌ام. وقتی یک فرد سال‌خورده می‌گوید که من صاحب چهاردام جی‌یانگ هستم، جوری این گفته را بیان می‌کند که انگار نمی‌توانست چیزی از این بهتر برای گفتن داشته باشد. در صدایش طنین و قدرتی وجود دارد و در چهره‌اش درخششی هست که با هیچ‌چیز در هیچ‌کجا قابل‌مقایسه نیست. حالا اگر کسی بگوید: «من صاحب اسب و گاومیش و گوسفند هستم» – در مقایسه با گفته‌ی بالا (صاحب چهاردام جی‌یانگ) – مثل این است که مرتبه‌اش کمی نازل شده‌است، چراکه دیگر آن ایمان و اعتقاد و قدرتی که کلمه‌ی جی‌یانگ به همراه دارد در گفته‌اش وجود ندارد. اینکه بگویی «من ثروتمند هستم» فقط یک عبارت است، در حالی که وقتی می‌گویی من صاحب چهاردام جی‌یانگ هستم، یعنی به مقام بالایی رسیده‌ای و علاوه بر آن، کامیابی در کسب‌وکار را نیز بیان می‌کنی.
اگر بخواهم موضوع را بازتر کنم، باید بگویم این روزها وقتی کسی می‌گوید «گوسفند من» یا «گاومیش من»، در واقع به جایگاه پایین‌تری نیز تنزل کرده‌است، چراکه این افراد در واقع فقط به ضروریات ابتدایی زندگی اشاره دارند. زندگی‌کردن با این سطح فکر یعنی اینکه صرفا زنده باشی.
حالا اگر من فقط زمینی داشته باشم که دورش حصار کشیده شده‌ باشد و هیچ دامی هم نداشته باشم، آیا این زمین برای من سودی خواهد داشت؟ و بدتر، مردمانی هستند که همین زمین را هم ندارند و دائم در جستجوی کار هستند. انگار سربلندی، ارزش‌های ذاتی و نگرش ذهنی چادرنشینان است که در حال رنگ‌باختن ‌است. چقدر خوب بود اگر مردم می‌توانستند این را تشخیص بدهند و حس کنند که چه چیزهایی را دارند از دست می‌دهند. در حال حاضر، چنین درکی وجود ندارد؛ حتی بدتر هم شده، وضعیت معکوس شده، چراکه مردم فکر می‌کنند این پیشرفت است و به آن افتخار هم می‌کنند. آیا این خطرناک نیست؟
نگاه کنید! این روزها همه‌‌چیز وارونه است. بزرگترین بخش از بزرگترین آرزوی من این است که بدانم آیا می‌توان ذره ای امید بست به اینکه روزی آن‌هایی که تحصیل کرده‌اند، دنیا را دیده‌اند و با سختی‌ها روبه‌رو شده‌اند به زندگی چادرنشینی بازگردند؟ می‌پرسید چرا؟ چون بیشتر کسانی که عکس علفزارها، گل‌ها، اسب و گاومیش و گوسفند‌ها، و چادرهای بافته‌شده از موی سیاه گاومیش‌ها را روی اینترنت می‌فرستند، همان‌هایی هستند که خرد و دانش فراگرفته‌اند، سفرها رفته‌اند و در سرزمین‌های بسیاری زندگی کرده‌اند. حداقل می‌توان گفت آن مردمان شوق و آرزو و حسرت این‌ چیزها را هنوز هم دارند.

عکس: Diane Barker

خصوصیاتی که پالسانگ برای آن‌ها احترام زیادی قائل می‌شود – نظیر شهامت، آرامش، سرسختی، خدمت به دیگران، آزارنرساندن و مشارکت در امور دنیوی – همان خصلت‌های کلیدی هستند که در ساختار بومی-اجتماعی فلات دخیل بوده‌اند. در واقع، صفات ذکرشده حتی می‌تواند جزو خصایص ذاتی تشکیل‌دهندگان این ساختار هم باشد. نکته‌ی مهم دیگر این است که هریک از این صفات نه‌تنها در میان چادرنشینان، بلکه بین حیوانات و گیاهان هم قابل‌مشاهده است. اگر بخواهم جور دیگری به موضوع نگاه کنم، باید مثالی بزنم. گاومیش تنها حیوانی‌ست که هرگز فلات را تخریب نمی‌کند. حیواناتی مثل اسب‌ها و گوسفندان به هر طریقی غذای خود را تأمین می‌کنند، ولی گاومیش‌ نه! گاومیش موجودی باورنکردنی‌ست. این به‌دلیل مهربانی آن‌ها نیست، بلکه این تقدیر و سرنوشت کارمایی و ذاتی آن‌هاست. نوعی از گاومیش‌ها هستند که دندان جلویی فوقانی ندارند. از این رو،‌ آن‌ها نمی‌توانند هیچ آسیبی به ریشه‌ی علف‌ها برسانند، حتی اگر نجات جان خودشان هم به آن وابسته باشد.۴ نشخوار علف روییده از زمین باعث مرگشان می‌شود. این باورکردنی نیست.
ما ارزش آن‌ها را نمی‌فهمیم و نمی‌توانیم درک کنیم. وقتی به جزئیات آن فکر می‌کنم، درست مثل تقدیر می‌ماند. در هر حال، یک نکته درمورد این سرزمین این است که با دشواری‌های زیادی مواجه بوده‌است. در جایی مانند این فلات، که سرزمینی بسیار آسیب‌پذیراست، حیواناتی زندگی می‌کنند که به آن صدمه‌ای نمی‌زنند. گاومیش‌ها وقتی سیر می‌شوند می‌خوابند. آن‌ها مثل اسب و گوسفند نیستند که هر روز به دره‌ها پرسه بزنند.
در ضمن، به نظر می‌رسد که گاومیش‌ها حیواناتی نترس هستند. آن‌ها بر طبق منطق خودشان عمل می‌کنند، کاملا در آرامش به سر می‌برند و کوچک‌ترین تخریبی به زمین وارد نمی‌کنند. آن‌ها حیواناتی هستند که حاضرند جانشان را از دست بدهند، ولی به زمین آسیبی نزنند. نمی‌دانم دیروز که این ضرب‌المثل را به کار بردم شما دو نفر بودید یا نه: «هرجا که یک تبتی عمرش را می‌گذراند، تنها تلی از خاکستر بر جای می‌ماند.»۵ [چرا که سبک زندگی آن‌ها هیچ آسیبی به طبیعت وارد نمی‌کند.] سبک زندگی یک گاومیش خیلی شبیه به این خط فکری‌ست. خودتان به این فکر کنید: «برای اینکه به زمین صدمه و آسیبی نرسد، جانم را فدا خواهم کرد.» برای بعضی‌ها هم این چنین است: «اینکه چگونه بر روی این زمین زندگی می‌کنم اهمیتی ندارد، همچنان با شاخ‌هایم زمین را خواهم کند.» ولی توجه داشته باشید که وقتی گاومیشی زمین را با شاخ‌هایش می‌کند، امکان ندارد که حتی به یکی از علف‌های پر‌پیچ‌وتاب هم صدمه بزند، بلکه گل‌ولای سیاه یا گودالی از خاک خشک شنی را برای کندن پیدا می‌کند.
اول به گاومیش‌ها فکر کنید، بعد به یک چادرنشین سال‌خورده، ولی سرزنده، که صورتش را گرمای آفتاب سوزانده. چادرنشینی که در سراسر زندگی‌اش آواز خوانده، اسب‌سواری کرده، زیبایی اسب‌ها را ستایش کرده و با تجربیات شخصی خود زندگی کرده. او با تمام وجود می‌گوید: «هرجا که یک تبتی عمرش را می‌گذراند، تنها تلی از خاکستر بر جای می‌ماند.» وقتی می‌گوید «تبتی»، به‌نظرم منظورش «چادرنشین» است، پس می‌توان گفت: «هرجا که یک چادرنشین عمرش را می‌گذراند، تنها تلی از خاکستر بر جای می‌ماند.» این خط فکری منطبق با رفتار گاومیش‌هاست. مطمئنم هرکجا بوده باشید و هرکاری کرده باشید، با چنین احساسات و عواطفی برخورد کرده‌اید.
من اول درباره‌ی گاومیش‌ها و بعد درمورد چادرنشین‌‌ها صحبت کردم. سومین چیزی که می‌خواهم مطرح کنم ماشوره‌های سرزمینم است [ماشوره ساقه‌ی توخالی و بندبند گیاهانی‌ست مانند گندم.] ببینید، اینجا در فلات چینگهای-تبت، گل‌های بی‌نهایت زیبایی رشد می‌کنند که در فصل زمستان ناپدید می‌شوند. از آنجا که در مراتع، بدترین خطرها در فصل زمستان رخ می‌دهد، بیشتر مردم محل را ترک می‌کنند و کمترکسی در مراتع باقی می‌ماند، بنابراین بیشتر مردم با گل‌های فصل‌های دیگر آشنایی دارند تا با گل‌های زمستانی. بسیاری از مردم این گل‌ها را خیلی دوست دارند و از آن‌ها با محبت نگهداری می‌کنند، ولی هیچ‌کس به ماشوره‌ها حتی نگاه هم نمی‌کند. کسی از آن‌ها یک عکس نمی‌گیرد. می‌دانید نقش این ماشوره‌ها چیست؟ نگاه کنید! وقتی که علف‌ها و گل‌های این فلات از بین می‌روند، ماشوره‌ها باقی می‌مانند.
در برخی نقاط از سرزمین ما، بادهای بسیارقوی می‌وزند که می‌توانند دکل‌های فلزی قطور را تکان دهند. من بارها ماشوره‌های علفی را هنگام وزش بادهای زمستانی تماشا کرده‌ام و تعداد دفعاتی که باد آن‌ها را در یک دقیقه، نیم ساعت یا یک ساعت به نوسان در می‌آورد، شمرده‌ام. در سراسر زمستان، آن‌ها به همین شکل تکان می‌خورند. هرقدر هم تکان بخورند، ریشه‌های آن‌ها محکم در خاک باقی می‌ماند، سرتاسر زمستان. وقتی حیوانات گرسنه می‌شوند، به سراغ این ماشوره‌ها می‌روند و آن‌ها را می‌خورند؛ در غیراین‌صورت، ماشوره‌ها تنومند و محکم باقی می‌مانند. در پایان، اگر حیوانی آن‌ها را نخورد، در فصل بهار وقتی علف‌های سبز شروع به رویش می‌کنند، این‌ها به‌آهستگی فرومی‌ریزند و تبدیل به کود می‌شوند. می‌بینید، کسی نه به گاومیش‌های سیاه توجه می‌کند، نه به چادرنشینان و نه به ماشوره‌ها، در حالی‌ که این‌ها بیشترین کمک را به اکوسیستم می‌کنند. دقیقا همین‌طور است که گفتم، اما چرا؟ با اینکه کمترین توجهی به آن‌ها می‌شود، سهم هر سه‌ی آن‌ها در این امر باورنکردنی‌ست. به همین دلیل، گاهی بیان این نکات با استفاده از کلمات کار دشواری است.
بعضی وقت‌ها، هنگامی که مردم می‌خواهند بگویند چقدر گاومیش‌ها برایشان ارزش دارند، می‌گویند: «گاومیش‌ها سزاوار قدرشناسی ما هستند.» درست همین جمله‌ را می‌گویند، مگر نه؟ آیا نشنیده‌ایم که به‌خاطر پرورش این گاومیش‌ها بوده که تبت، این سرزمین پوشیده از برف، قوّت پیدا کرده؟ ولی ارزش گاومیش‌ها فقط محدود به تبت نیست. مسئله‌ی شناخت محیط‌زیست (اکولوژی) هم هست و همین‌طور حالات چهره و ویژگی‌های خود گاومیش هم مطرح است. ببینید، آن‌ها می‌توانند در چنین سرزمین سردی بدون ترس‌ و واهمه زندگی کنند و چنین طبیعت ملایم و لطیفی هم داشته باشند. توضیح آن سخت است، ولی به‌دلایلی که گفته شد و با توجه به رفتار این حیوانات، بیش از آنکه طبیعتشان در کندن و صدمه‌زدن به زمین باشد، میلشان به پیشکش‌کردن آرام‌آرامِ زندگیشان است. سرنوشت کارمایی‌شان آن‌ها را این‌گونه بار آورده‌است.
یک روز با یک لاما (رهبر بودایی) از منطقه‌ی خامس۶ (Khams) نشسته بودم و او می‌گفت که تبتی‌ها باید به میراث قومی خود مباهات کنند. او از اینکه این روزها چادرنشینان دیگر چادرهای سیاه بافته‌شده از موی گاومیش را بر پا نمی‌دارند، شکایت داشت. لحن صدای او هنگام ادای «چادرهای سیاه بافته‌شده از موی گاومیش» حاکی از احترام زیاد او به این نوع چادر بود. از او پرسیدم: «جناب لاما۷ (A lags)، منظورتان چیست؟ اهمیت برپایی این چادرها در چیست؟» او پاسخ داد: «این نماد تبت است.»
من فکر نمی‌کنم داستان فقط همین باشد؛ چون اگر این را فقط یک نماد بدانیم، ویژگی آن نماد اهمیت چندانی نخواهد داشت. این نماد چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد؟ چادر سیاه از دید یک تبتی احتمالا نماد بسیار زیبایی‌ست، ولی اگر شخص دیگری به آن نگاه کند، زیبایی خاصی در آن نخواهد دید. حالا اگر بخواهیم درباره‌ی ارزش‌های آن صحبت کنیم، باید ارزش‌های متفاوتی را ذکر کنیم. این چادر وجهی از طبیعت است؛ سیمایی از یک روش زندگی‌ست. برای مثال، اگر دنیا دچار وضعیت آب‌وهوایی جدیدی بشود، من اینجا سردم نمی‌شود. چون من مهارت‌های لازم برای کنارآمدن با سرما را یاد گرفته‌ام. من می‌توانم موهای گاومیش‌ها را بچینم و با آن چادری سیاه از موی گاومیش درست کنم. من نمی‌دانم مردم جاهای دیگر چه خواهند کرد، ولی من می‌توانم از خودم مراقبت کنم. این اولین نکته‌ای‌ست که لازم بود بیان کنم.
دوم اینکه نیازی نیست که متکی به منابع بیرونی باشیم. برای مثال، حتی بهترین پارچه‌های تولید‌شده در کارخانه‌ها هم به محیط‌‌زیست آسیب می‌زنند، چه از طریق قطع درختان یا رها‌کردن آلاینده‌ها در محیط. پارچه‌ها بعد از تولید، رنگ می‌شوند و بعد از پشت‌سرگذاشتن روند تولید، به پوشاک مبدل می‌شوند، گرچه که یک روز از بین خواهند رفت.
از دیدگاه یک سبک‌ و شیوه‌ی زندگی، هر چادر سیاهی نشانه‌ی کار و تلاش بیشتر هم هست. انسان‌ها اگر با بی‌توجهی زندگی کنند بیمار می‌شوند و به همین دلیل باید حرکت کنند، جابه‌جا شوند و مغزشان را نیز به کار بگیرند. چادرنشینان نیز وقتی چادرهایشان را می‌بافند، باید هر از گاهی دست از کار بکشند و ذهنشان را به حرکت درآورند. به این فکر کنند که: «آیا این قسمت را درست بافتم؟ ای وای! آنجا را که اشتباه بافته‌ام.» آیا زندگی غیر از این است؟ بنابراین چادر سیاه بافته‌شده از موی گاومیش به این معناست که افراد، دیگر نیازی به هیچ‌چیز خارجی ندارند و خودشان می‌تواند این کار را انجام دهند.
به‌علاوه، سعی من با بیان این حرف‌ها این است که بگویم با به‌کارگرفتن این روش، از چیدن‌ پشم گرفته تا تبدیل آن به چادر، برپاکردن و زندگی در آن، کمترین آسیب را به طبیعت وارد می‌کنیم. این همان چیزی‌ست که این روزها جهان به آن نیاز دارد، همان‌گونه که یک بدن زنده به چشم نیاز دارد. از نقطه‌نظر من، خلاصه‌ی‌ این سبک زندگی این است که من اگر سودی به طبیعت نمی‌رسانم، آسیبی هم به آن نمی‌زنم.

عکس: Diane Barker

همان‌طور که پالسانگ با استفاده از مثال‌هایی درباره‌ی گاومیش‌ها، ماشوره‌ها و چادرنشینان سنتی توضیح داد، آسیب‌نزدن به طبیعت بیشترین اهمیت را دارد. همه‌ی عناصر دخیل در سیستم بومی-اجتماعیِ چادرنشینانِ تبتی درهم آمیخته‌است؛ مردم برای تک‌تک این عناصر ارزش قائل هستند و ازآن‌ها حفاظت می‌کنند. این همان چیزی است که پالسانگ در آخر قطعه‌ی زیر، زمانی که از عناصر مختلف محیط‌زیست صحبت می‌کند، به‌ آن اشاره می‌کند و می‌گوید: «همین الان هم این عناصر سرپرست دارند!» ولی چه اتفاقی می‌افتد اگر یک جامعه، عناصرِ دنیای طبیعی را از سرپرستی که به آن‌ها ارزش می‌دهد و استفاده می‌کند بگیرد و تقسیمشان کند؟ قطعه‌ی آخر این مصاحبه، درسی از فرهنگ تبتی‌ها ارائه می‌دهد که می‌تواند انسان‌ها را با محیط‌‌زیست پیوند دهد، چیزی کاملا متضاد با سایر فرهنگ‌هایی که در آن انسان‌ها از طبیعت جدا افتاده‌اند؛ فرهنگ‌هایی که در آن مردم نه‌تنها مستقیما وابسته به محیط‌زیست نیستند، بلکه دیگر همبستگی با سیستم را نیز از دست داده‌اند. اگر بخواهیم تا حدودی استدلال پالسانگ را دنبال کنیم، باید از خود بپرسیم زمانی که انسان‌ها خودشان را از سیستم طبیعی بیرون می‌کشند، آیا دیگر می‌توانند از آن مراقبت و محافظت کنند؟ نمی‌دانم آیا شما با دومین آموزه‌ی کرتی رینپوچهKirti Rinpoche) ۸) آشنا هستید؟ در آن تعالیم حقایقی بنیادین وجود دارد. دیده‌اید که هنگام سلاخی‌کردن حیوانات، مردم معمولا احساس ترحم می‌کنند و بر لب ذکری‌ می‌خوانند، نه؟ گاهی اوقات وقتی مردم با چشمان خودشان صحنه‌ی سلاخی را می‌بینند، در مقام شفقت و دلسوزی برای حیوانات برمی‌آیند، احساسات خود را مرور می‌کنند و از این طریق ادراکی را تجربه می‌کنند؛ با خود فکر می‌کنند: «مهم نیست چه حیوانی سلاخی می‌شود، مهم این است که زنده است و زندگی می‌کند.» این نشأت‌گرفته از فرهنگ است.
در بعضی جاها، کشتن حیوانات هیچ‌گونه احساسی را در مردم برنمی‌انگیزد، چراکه حیوان فقط یک نوع گوشت محسوب می‌شود. این‌طور نیست؟ در مناطقی دیگر، این جانوران فقط نقش حیوانات خانگی را دارند؛ کاری هم نمی‌کنند، فقط از آن‌ها مواظبت می‌شود.
از نقطه‌نظر ما تبتی‌ها، این‌ها نه حیوانات خانگی هستند و نه تکه‌ای گوشت. مادامی که قلبم به من می‌گوید «برای امرار معاش خود، چاره‌ای جز کشتن این حیوان ندارم،» از ته دل ذکری می‌خوانم و حیوان را با آب متبرک تدهین می‌کنم. اگر چیزی به اسم فرهنگ وجود داشته باشد، دقیقا همین است.
اگر این فرهنگ از بین برود و همه‌ی گوشت مایحتاج ما از فروشگاه‌ها تهیه شود، به حیوانات هم دیگر فقط به چشم تکه‌ای گوشت نگاه خواهد شد. آن زمان، دیگر یک فرهنگ از دست رفته‌است. نسل‌های بعد خواهند گفت: «دیگر لازم نیست خودم گوشت موردنیازم را تهیه کنم،» چراکه آن‌ها را فرآوری‌شده و توسط دستگاه‌های ماشینی به دست خواهند آورد.
بگذارید مثالی بزنم: یک روز – که هرگز آن را در تمام عمرم فراموش نخواهم کرد – از خواب بیدار شدم وهمین‌طور که داشتم با عجله از در بیرون می‌رفتم، برادرم در مقابلم ظاهر شد. طوری که سرهایمان به هم خورد – اگرچه برادرم الان هیکل درشتی دارد، ولی آن موقع جثه‌ی هر دوی ما اندازه‌ی هم بود – در نتیجه بین ما زدوخوردی پیش آمد. ناگهان پدرم یک سیلی به صورت من زد که برق از چشمانم پرید! او در حالی که داشت من و برادرم را از هم جدا می‌کرد گفت: «وقتی من به‌سختی دارم شکم شما را سیر می‌کنم، چطور جرئت می‌کنید این‌طور با خشونت رفتار کنید؟»
اصلا نمی‌توانستم بفهمم که چه کار اشتباهی انجام داده‌ام! با خودم فکر می‌کردم: «این کار هیچ توجیهی ندارد،» ولی جرئت نداشتم حرفی بزنم. حالا که درباره‌ی آن اتفاق فکر می‌کنم، می‌بینم نوعی آموزش بود. واقعا همین بود. حرف پدرم این بود که: «من به‌سختی و با گرفتن زندگی یک حیوان سعی دارم شکم شما را سیر کنم و شما آشوب به پا می‌کنید. گرچه ذکر مانی۹ [ذکری‌ که بوداییان می‌گویند تا به یاد داشته باشند انسان در سختی‌ها می‌تواند هدیه‌ای الهی دریافت کند] را نمی‌گویی، ولی این دلیل نمی‌شود که این‌جور جنگ‌وجدل و غوغا راه بیندازی.» من نام این را هم فرهنگ می‌گذارم.
بدین‌ ترتیب، گاهی اوقات اگر با فراغت‌ خاطر فکر کنیم، می‌توانیم آنچه را که واقعا به آن نیاز داریم، بیابیم. چیزی که به‌ظاهر هم هست و هم نیست، همان چیزی‌ست که فرهنگ نامیده می‌شود. اضافه بر این، صددرصد مردم روش‌هایی برای غذاخوردن دارند. مهم نیست چه کار می‌کنند، ولی خوردن را بلدند یا لباس‌پوشیدن را همین‌طور. حشرات و پرندگان نیز می‌توانند از پس خود برآیند. به‌طور کلی، هر کاری که بکنی، نتیجه‌ای از آن حاصل می‌شود. اما ورای این حرف‌ها، این روزها، تعدادی از لاماها (رهبران بودایی) پای از این هم فراتر گذاشته‌اند و درمورد حفاظت از محیط‌زیست و علفزارها صحبت‌هایی کرده‌اند. محیط‌زیست همین حالا هم سرپرست دارد! صددرصد کسی هست که مراقب آب‌ها، علف‌ها و درختان است. هرکدام از این‌ها ارزش خودش را دارد. ولی ما هم در این میان نقشی داریم. به‌حقیقت نمی‌دانم که آیا کسی برای این اهمیت قائل است یا نه؟

مادامی که هر سرپرست عنصری از طبیعت را، که برایش ارزشمند است، محافظت می‌کند، فرهنگ هم مسئولیتی در قبال حفظ تعادل و هماهنگیِ همه‌ی عناصر دارد، عناصری درهم‌تنیده و چندبُعدی. در این آخرین قطعه‌ی تکان‌دهنده و تلخ از مصاحبه، پالسانگ نقش دام‌های دیروز، امروز و آینده را به اوج می‌رساند و آن را شاهکار چادرنشینان می‌انگارد، شاهکاری که بر بوم فرهنگ نقاشی شده. و چه پردرد است دیدن اینکه او شاد نیست از اینکه زندگی امروز ما خالی از وفور نعمت و ثروتی‌ست که او خود در زندگی تجربه کرده‌است. ما گاومیش‌های بی‌نهایت زیبا را به محافظ گله‌های خدایان پیشکش می‌کنیم.۱۰ این پیشکش باشکوه به دو دلیل انجام می‌شود: اول به‌منظور ستایش ذات الهی و دوم برای اینکه این چهارپایان زیبا، زینت‌بخش گله‌های ما هستند. در این رابطه، باید بگویم که این روزها تجربه‌ی چادرنشینان از زندگی بسیار شبیه تجربه‌ی چینی‌های هان و هوئی۱۱ شده‌است. به حیوانات به چشم پول و غذا نگاه می‌شود. تا قبل از این، این‌جور نبود و این حیوانات، با این‌همه شکل و رنگ زیبا، همانند تصنیفی ابدی و جاودانه بودند، کتابی بی‌انتها. سه جواهر.۱۲
باید بگویم کسی که عاشق اسب‌هاست، صدای علف‌خوردن اسب‌ها برای او یک آهنگ است، واقعا همین‌طور است؛ تجربه‌ی اسب‌سواری و گام‌برداشتن اسب برایش یک موسیقی‌ست؛ تصویر شبانی گاومیش‌ها نیز. هرکدام حس‌وحال منحصربه‌فرد خود را دارد.
زمانی که همه‌ی این‌ها از دست برود، مردم به همه‌چیز با دیدگاهی مادی خواهند نگریست: یک سکهsgor)۱۳)، دو سکه، سه سکه… و همه‌ی مهارت‌های زندگی ما مردود و مطرود خواهد شد؛ زیبایی نیز مطرود خواهد شد. وقتی این چیزها به دور انداخته شوند، بسان گدایی می‌شویم که چیزی جز پول در دست ندارد. درست نمی‌گویم؟ تبدیل به انسانی می‌شویم که شکمش سیر است ولی ذهنش گرسنه. خلاصه اینکه آنچه این روزها رها و طرد شده‌است، ‌فقط گوسفندان و گاومیش‌ها نیستند، بلکه زیبایی، ارزش‌ها و دیدگاه ما به ارزش‌هاست که مطرود شده‌است.

اصل این مقاله در مجله‌ی صوفی انگلیسی شماره‌ی‌۹۸‌ به چاپ رسیده‌است.

یادداشت‌ها
۱- روش تبتیان برای شمارش سال‌های عمر این‌گونه است که بچه‌ی تازه متولد را یک‌ساله می‌دانند و هم‌زمان با جشن سال نوی بعدی، دو‌ساله. به همین ترتیب، هر سال هم‌زمان با جشن سال نو، یک سال به سن کودک اضافه می‌شود. پالسانگ در دهه‌ی ۷۰ میلادی متولد شده‌است.
۲- جی‌یانگ (G.Yang) دارایی نامشهود و غیرمادی‌ست که به نتیجه‌بخشی تلاش‌ها و زحمات بومیان کمک می‌کند.
۳- چهار دام جی‌یانگ عبارت‌اند از اسب، بز، گوسفند و گاومیش.
۴- گاومیش و سایر نشخوارکنندگان فاقد دندان‌های تیزپیشین بالایی هستند و به‌جای آن، یک الشتک دندانی دارند. به همین دلیل، برایشان سخت است که گیاهان را از ریشه بیرون بکشند.
۵- به قسمت دوم این ضرب‌المثل چینی در این مصاحبه اشاره‌ای نشده‌است: «چینی‌ها برای اقامت یک‌روزه‌ی خود هم قلعه و دژ بر پا می‌کنند.»
۶- خامس به منطقه‌ی جنوب شرقی فلات تبت گفته می‌شود.
۷- در مذهب بوداییان تبت، استفاده از عنوان A lags شیوه‌ی محترمانه‌ای‌ست برای خطاب‌کردن شخصیت‌های خاص مذهبی.
Kirti Rinpoche -۸ بنیان‌گذار صومعه‌های کرتی است که یکی از شعبات آن در محل زندگی پالسانگ قرار دارد.
ma ni -۹ مخفف یک نوع ذکر بودایی است.
۱۰- اگرچه دامی که به محافظ خدایی پیشکش شده‌است از نظر تئوری به گله‌ی خدا می‌پیوندد، ولی از نظر فیزیکی، در همان گله‌ای که به آن تعلق دارد، باقی می‌ماند.
۱۱- هئو (Hui) اشاره به اقلیت قومی و هان (Han) اشاره به اکثریت قومی چین دارد.
۱۲- سه جواهر اشاره دارد به: بودا، دارما (در زبان سانسکریت به‌معنی نظام هستی) و سانگ‌ها (در زبان سانسکریت به‌معنی جامعه‌ی بوداییان).
Sgor -۱۳ کلمه‌ای‌ست تبتی برای پول.