کتابخوانی: هرمان هسه
سیدارتها – دمیان
هرمان هسه (۱۸۷۷-۱۹۶۲)، نویسنده و شاعر آلمانی، در شهر کوچکی بهنام کالو (Calw) بهدنیا آمد. او با اینکه خیلی زود در آلمان شناخته شد، شهرت جهانی خود را در دههی شصت میلادی، حدود دو دهه پس از دریافت جوایز ادبی نوبل و گوته (۱۹۴۶) کسب کرد. از خوشنامترین آثار او میتوان دمیان (۱۹۱۹)، سیذارتا (۱۹۲۲)، گرگبیابان (۱۹۲۷)، و نرگس و زریندهان (۱۹۳۰) را نام برد. اکثر نوشتههای هسه به دو مضمون جستجوی درونی و گوشهگیری از اجتماع میپردازند. از همینرو او گشایندهی درهای ادبیات به روی نوجوانانی بود که خواندن جدی رمان را با آثار او شروع کردند. داستانهای هسه− با اینکه عمدتا در دههی بیست و سی میلادی نوشته شدهاند −همخوانی تنگاتنگی با جریان فرهنگِ تقابلیِ (counterculture) دههی شصت دارند. این جریان به دنبال ناامیدیِ جمعی دههی شصت از فرهنگ غربی− که ثمرهی دو جنگ جهانی بیرحم و خشن به فاصلهی سی سال از هم بود −و از دل جستجویِ درونی به دنبال معنای زندگی برآمده بود. نگرش انزواطلب هسه و گرایش او به معنویت در فرهنگ شرقی او را تبدیل به یکی از محبوبترین نویسندگان زمان خود کرد.
سیدارتها (سیذارتا)
هرمان هسه، ترجمه سروش حبیبی، نشر ماهی
آسیه نظامشهیدی
در میان آثار هرمان هسه، نویسندهی نامدار آلمانی، رمان کوتاه سیدارتها جایگاه ویژهای دارد. سالهای متمادی، بسیاری از مخاطبان جوان قرن بیستم، این رمان را همچون متنی مقدس ستایش کرده ،آن را گرامی داشته و بسیاری از ادیبان سالخورده نیز، وجه ادبی و ساختار روایی آن را ستودهاند.
اما داستان سیدارتها چیست؟ منتقدان بسیاری این اثر هسه را، برخلاف آثار دیگر او، حکایتی تمثیلی میدانند. اما هسه با هوشمندی هنرمندانهای، بوطیقای روایت را در این رمانِ تمثیلگونه نیز رعایت کرده و عناصرِ دراماتیک را با دقت بسیار در آن به کار گرفتهاست.
شخصیت اصلی رمان، برهمنزادهای با نام سیدارتها، در یکی از ایالتهای هند درکنار پدر و مادرش که برهمنانی متمکن و در عینحال مومن به دین اجدادیشان هستند، زندگی میگذراند. سیدارتها زیر نظر پدر، آداب برهمایی را میآموزد و با هدف رسیدن به مقام برهمنی، در بستر طبیعت گشادهدست و آغوش پرمهر اطرافیان، در آسایش و نعمت رشد میکند؛ اما دوستش گویندا تنها همراز و همبازی اوست. روزی گویندا درمییابد که سیدارتها شوری در سر و غوغایی در دل دارد. سیدارتها اعتراف میکند که طالب شناخت چیزهای بیشتریست و آموزههای برهمنان پاسخگوی جان بیقرار او نیستند. گویندا که از این اندیشه بههراس افتاده، سیدارتها را از سرکشی برحذر میدارد، اما سیدارتها بیقرار و ناشکیباست. او از تکرار مدام اوراد مقدس «ریگ ودا» چیزی نمیفهمد؛ اجرای هرروز مراسم قربانی بیزارش کرده و روزهداری، نوری در دلش نیفروختهاست. ملال و سوال، هر روز بیش از پیش آزارش میدهد؛ پس به گویندا میگوید که میخواهد خانه را ترک کند و خود به جستجوی حقیقت «آتمان» یا وجود خویش برآید. گویندا که دوستی وفادار و سرسپرده است با او همراه میشود، اما با این شرط که پدر سیدارتها، برهمن بزرگ، موافقت کند. پدر بهشدت مخالف است و از این تصمیم حیرت میکند. سیدارتها یک شب تا سپیدهی صبح در انتظار پاسخ مثبت پدر، برپا و بر جای خویش میماند و پدر که از پافشاری او شگفتزده شدهاست، عزم پسر را میپذیرد. آنگاه سیدارتها همراه با گویندا، خانه و شهر را به جستجوی «جانِ خود» یا همان «آتمان=نفس» ترک میکند.
هرمان هسه در این اثر زیبا، که در دوازده فصل (به تعداد ماههای سال) روایت میشود، قهرمان داستانش را به سیر و سلوک میبرد و از دل ماجراهای بسیار عبور میدهد: از دریوزگی و زندگی در کنار شمنهای مرتاض− و آنگاه برخورد با استاد بزرگ گوتاما بودا و جداشدن از دوستش گویندا که راه بودا را پیش میگیرد− تا تنهایی ،جفتجویی و سپس آمیزش با روسپیان و مقامران و سوداگران. آیا در پایان این چرخهی» سامسارا«، سیدارتها همچون استادش گوتاما بودا، به بیداریِ جان میرسد؟ نویسنده، پاسخ را برعهده خواننده گذاشتهاست.
هسه در 1922، چهار سال پس از پایان جنگ جهانی اول، این رمان را نوشت. سیدارتها نقطهی تلاقی اندیشهی شرق و غرب و چکیدهی تجربیات زیستی و اندیشههای عرفانی، فلسفی و ادبی این هنرمند بزرگ است. هسه که بنیاد فلسفهاش بر صلح و وحدت بود، سرخورده از جنگ جهانی، با تناقضهای وجودی و بحرانهای هستیشناسانه مواجه شد. اما سرانجام پاسخ پرسشهای خود را در آفرینش ادبی و خلق شخصیتهایی فراموشنشدنی همچون سیدارتها یافت.
دمیان
هرمان هسه، ترجمه لیلی بوربور، انتشارات فرس
دکتر ابراهیم نوربخش
در ابتدای داستان، با امیل −پسری که تا اواسط داستان حتی نامش را نیز نمیدانیم− آشنا میشویم. او پسری آرام، فرمانپذیر و غوطهور در توجه و گرمای خانواده است. امیل تصویری از خانه به مخاطب عرضه میکند، تصویری همچون بهشت؛ بهشت کودکی که بیگمان همهی ما آن را تجربه کردهایم. او پدری مراقب و مادری دلسوز دارد و تصویری گرم و صمیمی از خانواده بهدست میدهد؛ اما طولی نمیکشد که پردههای بهشت از هم گسیخته میشود و این پناهگاه امن دوپاره میگردد.
فرانتس کرومر، پسرک قلدر داستان، امیل را از عرش به فرش میکشاند و تلاش میکند با باجگرفتن از امیل، که خانوادهای مرفه دارد، او را تحت فشار قرار دهد. این بار امیل رازی در سینه دارد که او را از جمع شادمان و بیریای خانواده دور میدارد. دیگر آن حس همدلی را در دلش نمییابد. دشوارترین موقعیت زمانیست که در جمع خانواده باید وانمود کند که همهچیز بر منوال سابق است: «سنگی به چشمهای افکنده شده بود و آن چشمه روح کودکانهی من بود.» (هسه،۴۵:۱۳۶۳)
این ترس و وحشت و جدا افتادگی زمینهای میشود تا او با مهمترین شخصیت زندگیش آشنا شود: یعنی ماکس دمیان. وی پسر آقامنشیست که فقط چند سالی از امیل بزرگتر است، اما رفتار و سکناتش گونهای بزرگمنشی و بیزمانی به شخصیتش میبخشد. امیل و دمیان خیلی زود باهم دوست میشوند و اندیشههایی که دمیان با امیل درمیان میگذارد سبب میشود تا امیل آن بهشت موعود را بازسازی کند.
آنچه بارها در این اثر، همچون دیگر آثار هسه، میتوان مشاهده کرد تفکرات نیچه و آموزههای یونگی است. اعتراض هسه به نظام آموزشی سلطهجو− که مذهب را همچون چنگالی در ذهن دانشآموز فرو میکند و مسیر رسیدن به حقیقت را تنها یک راه میداند− از تفکرات نیچه اقتباس شدهاست. ارادت هسه به تفکرات این فیلسوف آلمانی در دیگر آثارش نیز مشاهده میگردد. از سویی، نگاه او به آموزههای اساطیری یونگ و مفهوم آنیما (جنبهی زنانهی مردان) به شکلی قوی در بهشت آرمانیای که امیل به دنبال آن است رخ مینماید.
از منظر یونگ، برای تمام افراد بشر چنین پیش میآید که با حادثهای کوچک یا بزرگ از بهشت کودکی جدا میشوند. بهشت یعنی یگانگی، یعنی بههم رسیدن دوپارهها و در تمام مراحل زندگی، این انسان دوپاره در جستجوی اتحاد این پارههای جداست. این رسالت بشر است: یعنی رسیدن به تمامیت و فردیتیافتن. شخصیت امیل نیز بههمینگونه به تناقض دچار میشود. زیر سوال رفتن آموزههای پدر و درهمریختن دیوارهای بهشت همان تلنگر یا ضربهی ابتداییست. اینجاست که پایههای جستجوی امیل برای دستیافتن دوبارهی بهشت، جستجوی جفت زنانهی روانش و یکیکردن پارههای روحش بنا نهاده میشود. سرانجام امیل بار دیگر وارد باغ عدن میشود و شاهد حقیقت را در آغوش میگیرد.
به عبارت دیگر، کتاب دمیان داستان سلوک امیل سینکلر است که در زندگی با مشکلات و موانع گوناگونی مواجه میشود و به کمک راهنما و مرشدش (دمیان) راه رهایی از این موانع و مشکلات را پیدا میکند و پس از چندی که امیل به پختگی و بلوغ رسید، دمیان او را رها میکند تا امیل به تنهایی این راه پرنشیب و فراز را طی نماید و به حقیقت نایل شود.