سیری در آثار منظوم شیخ فریدالدین عطار

از: دکتر محمّد جعفر محجوب

مقاله‌ی سیری در آثار منظوم شیخ فریدالدین عطاردر مجله‌ی شماره‌‌ی۴ صوفی در پاییز ۱۳۶۸به چاپ رسید.

شیخ عطار جز گروهی از دانشوران ایران است که هم اهل علم ظاهر بوده و هم باطن خود را از پلیدی‌ها پیراسته‌است. هم ادب نفس داشته و هم ادب درس، و برای بیان مقاصد خود هم در عرصه‌ی شعر گام نهاده و هم وادی نثر را پیموده و انصاف که در هر دو میدان توفيق فراوان یافته‌است. از آثار منثور او، جز یک کتاب تذکرةالاوليا بر جای نیست. در همان کتاب می‌گوید که می‌خواسته سه کتاب دیگر بنویسد، اما معلوم نیست این خواست خود را عملی کرده و یادگارهای دیگرش از میان رفته، یا اصلاً نوشتن دو کتاب دیگر از قوه به فعل نیامده‌است:

…اولیا مختلف‌اند: بعضی اهل معرفت‌اند، و بعضی اهل معاملت، و بعضی اهل محبت، و بعضی اهل توحید و بعضی همه؛ و بعضی باصفت‌اند و بعضی بی‌صفت.۱ اگر يک‌يک را شرح می‌دادم کتاب [یعنی تذکرةالاولیا] از حد اختصار بیرون می‌شد، و اگر ذکر انبیا و صحابه و اهل بیت می‌کردم یک کتاب دیگر می‌بایست جداگانه؛ و شرح قومی چگونه در زبان می‌گنجد، که ایشان خود مذکور خدا و رسول‌اند و محمود قرآن و اخبار، و آن عالم عالمی دیگر است و جهانی دیگر. انبیا و صحابه و اهل بیت سه قوم‌اند. انشاالله در ذکر ایشان کتابی جمع‌کرده آید تا از آن سه قوم مثلثی از عطار یادگار ماند. (تذکرةالاوليا عطار ص۶-۵)

آثار منظوم عطار بسیار متعدد است. گروهی تعداد آن را به یک‌صدوده که معادل عددیِ نام على (ع) است رسانیده‌اند، و رضاقلی‌خان هدایت در ریاض‌العارفین آن‌ها را یک‌صدوچهارده (مساوی تعداد سوره‌های قرآن کریم) می‌گوید و این اعداد حقاً اغراق‌آمیز است. خود نیز گوید که: «بعضی مرا “پرگوی” خوانده‌اند.»۲ با این حال کتاب‌های مهم، آثاری که بی‌گفتگو از اوست و از نظر ادبی نیز قدر و ارج او را در شاعری چنان که بایسته‌است نشان می‌دهد، چندان زیاد نیست و از میان آن‌ها می‌توان اسرارنامه، الهی‌نامه، مصیبت‌نامه، منطق‌الطیر، بلبلنامه، اشترنامه، مختارنامه، خسرونامه (یا گل وخسرو) ، جوهرالذات و دیوان غزل‌ها و قصیده‌ها را از آثار مسلم او در شمار آورد. بدیهی است که بحث کافی در باب این آثار، و نیز آثاری که انتساب آن‌ها به عطار قطعی نیست مانند مظهرالعجایب، هیلاج‌نامه، مفتاح‌الفتوح، سی‌فصل و مانند آنها درخور این گفتار کوتاه نیست، و باید برای آن کار کتابی پرداخت، همان کاری که استاد فقید نویسنده‌ی این سطور، شادروان بديع‌الزمان فروزانفر انجام داده و کتاب او به نام شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار دست‌کم دو بار در تهران چاپ شده و انتشار یافته‌است.

چرا این‌همه آثار را به عطار نسبت می‌دهند؟ از آن جهت که غیر از شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، دست‌کم پنج عطار دیگر می‌شناسیم به نام: عطار بلخی، عطار تونی، عطار همدانی، عطار لاهوری و حاتم بیگ عطار. نام‌ونشان این شاعران در مراجعی مانند کتاب دکتر صفا و فرهنگ سخنوران ایران ثبت است و ای بسا شاعران عطار تخلص دیگر، که هنوز نام و آثارشان ثبت فرهنگ‌ها و دفترهای تاریخ ادب نشده و لباس طبع نپوشیده‌است.

از نثر عطار آنچه باقی مانده در حد اعلای سادگی و زیبایی است. اما شعر او. کافی است نخست در این باب، داوری استاد ذبیح الله صفا را درباب صفات کلی شعرش یاد کنم و آنگاه به معرفی بعضی از مثنوی‌های او بپردازم و نمونه‌هایی درخور اختصار کلام از آن‌ها بیاورم.

عطار به‌حق از شاعران بزرگ متصوفه و از مردان نام‌آور تاریخ ادبیات ایران است. کلام ساده و گیرنده‌ی او، که با عشق و اشتیاقی سوزان همراه است، همواره سالکان راه حقیقت را چون تازیانه‌ی شوق به‌جانب مقصود راهبری کرده‌است. وی برای بیان مقاصد عاليه‌ی عرفانی خود بهترین راه را، که آوردن کلام بی‌پیرایه‌ی روان و خالی از هر آرایش و پیرایش است، انتخاب کرده و استادی و قدرت کم‌نظیر او در زبان و شعر به وی این توفیق را بخشیده‌است که در آثار اصیل و واقعی خود این سادگی و فصاحت را، که به روانی آب زلال شبیه است، با فصاحت همراه داشته باشد. وی اگرچه به‌ظاهر کلام خود، وسعت اطلاع سنائی و استحکام سخن و استادی و فرمان‌روایی آن سخنور نامی را در ملک سخن ندارد، ولی زبان نرم و گفتار دل‌انگیز او، که از دلی سوخته و عاشق و شیدا برمی‌آید، حقایق عرفان را به‌نحو بهتر دردل‌ها جایگزین می‌سازد و توسل او به تمثیلات گوناگون و ایراد حکایات مختلف هنگام طرح يک موضوع عرفانی، مقاصد معتکفان خانقاه‌ها را برای مردم عادی بیشتر و بهتر روشن و آشکار می‌دارد. (تاریخ ادبیات در ایران، صفا، جلد دوم، ص۸۶۵)

براین داوری استاد این نکته را نیز بیفزاییم که اگرچه روش تمام صوفیان آن است که مقاصد خود را با توسل به تمثیل باز گویند (و علاوه بر آثار عطار، مثنوی مولانا و حديقه و دیگر مثنوی‌های سنائی و بوستان سعدی نیز شاهد آن است)، اما عطار در این کار چیره‌دستی و مهارتی جداگانه دارد. تمثیل‌هایی که باز می‌گوید و زیبایی گریزهایی که به اصل مقصود می‌زند، گاه خواننده را در بهت و حیرت فرو می‌برد:

مادری را طفل درآب اوفتاد                   جان مادر در تب‌وتاب اوفتاد‌
در تحير طفل می‌زد دست‌وپای             آب بردش تا به ناو آسیای
خواست شد در ناو، مادر کان بدید         شد سوی درزآب۳ حالی برکشید
آب از پس رفت و آن طفل عزیز              برسر آن آب از پس رفت نیز
مادرش درجست و او را برگرفت            شیردادش حالی و در بر گرفت

این تمام قصه است. اکنون ببینیم عطار از آن چه نتیجه‌ای می‌گیرد:

ای زشفقت داده مهر مادران               هست این غرقاب را ناوی گران
چون در آن گرداب حیرت اوفتیم            پیش ناو آب حسرت اوفتیم
مانده سرگردان چو آن طفلِ در آب        دست‌وپایی می‌زنیم از اضطراب
آن نفس، ای مشفق طفلان راه           از کرم در غرقه‌ی خود کن نگاه
رحمتی کن بر دل پرتاب ما                برکش از لطف و کرم درزآب ما
شیر ده ما را ز پستان کرم                   برمگیر از پیش ما خوان کرم

(منطق‌الطیر عطار، ص۲۳- ۲۲)

دراین تمثیل کوتاه، زبان فصیح و سخن‌گوی عطار با کلماتی سهل و ممتنع، آب در دیده‌ی خوانندگان می‌آورد.

مهم‌ترین منظومه‌ی عطار، منطق‌الطیر یا «مقامات طيور» اوست که نه‌تنها از نظر تربیتی و اخلاقی و عرفانی دارای ارزش بسزا و اهمیت درجه‌ی اول است، ازجهت فصاحت و زیبایی و روانی شعر نیز کم‌مانند است. از تمام این ویژگی‌ها گذشته، عطار دراین منظومه (و پس از آن در الهی نامه) خود را داستان‌سرایی چیره‌دست با تخیلی قوی و خلاق فرا می‌نماید.

خلاصه‌ی مطلب منطق‌الطير معروف خاطر همگان است: مرغان آرزو می‌کنند که شاهی و بزرگی و رهبری بجویند و در پناه هدایت و حمایت او به سر ببرند. پس از تحقیق آگاه می‌شوند که هیچ‌کس جز سیمرغ سزاوار این مقام نیست، اما وی سخت دور از دسترس مرغان است و رسیدن بدو مستلزم بریدن وادی‌های هولناک و راه‌های سخت و گذشتن از مهلکه‌هاست و برای رسیدن بدان، باید مرغی آگاه و راه‌دان هدایت و دلالت ایشان را بپذیرد.

هدهد که به‌علت آشنایی‌هایش با سليمان مطلوب پیمبر زمان شده‌است و حله‌ای از طریقت بر تن و افسری از حقیقت بر سر دارد و مثال اعلای ولی‌عصر و مرد کامل و پیر دلیل و مرشد راه‌دان است و … اسم اعظم در منقار او نهاده‌اند.۴ با آنکه مرغی علوی آشیان است منطق طيور عالم سفلی را نیک می‌داند و راهنمای مرغان جویای سیمرغ کوه قاف می‌شود تا اصناف طيور را، که هریک پایبند عالمی از عوالم مادی هستند، به کوه قاف دل و سرزمین سیمرغ جان برساند. ناچار در پیشاپیش آن مرغان …. به پرواز می‌آید … وادی‌های بی‌فرجام و عقبات بی‌امان را پس پشت می‌نهد و سرانجام از آن خیل کثیر طيور سی مرغ را به سرزمین و اقلیم سیمرغ بلند پرواز می‌رساند. منطق‌الطیر سرگذشت این مرغان مشتاق ازجان‌گذشته و بیان دشواری‌های پرواز آنان و راهنمایی‌ها و دل‌جویی‌های هدهد راهبر است که در قالب شعر دل‌انگیز فارسی ریخته شده‌است. (منطق‌الطیر عطار، مقدمه سید صادق گوهرین، ص۲۱)

درادب فارسی سیمرغ مرغی‌ست افسانه‌ای که پرورنده‌ی زال زر و راهنمای اوست. برطبق اساطیر ایران، سیمرغ دور از مردم در البرزکوه می‌زیست و زال را که پدر در کوه افکنده بود برگرفت و تربیت کرد. گذشته از آن قدرت جادویی، آگاهی از اسرار پنهانی نیز در اساطیر به سیمرغ منسوب است و نه‌فقط زال، بلکه پسرش رستم نیز تحت حمایت و ارشاد اوست. زال در هنگام سختی پَر سیمرغ را بر آتش می‌افکند و او پدید می‌آید و راه چاره را به زال می‌نماید. به تدبیر اوست که پهلوی رودابه را می‌شکافند و رستم را بیرون می‌آورند. جراحت‌های رستم و رخش درجنگ اول میان این پهلوان با اسفندیار را نیز سیمرغ بهبود می‌بخشد وهم چاره‌گری و راهنمایی اوست که رستم تیری از چوب گز فراهم می‌آورد و در جنگ دوم بر چشم اسفندیار می‌زند و او را می‌کشد.

گاه سیمرغ را در ادب فارسی و عربی با عنقا یکی گرفته و محل او را نیز به‌جای البرز، کوه قاف نشان داده‌اند. با آنکه حکایت‌های سیمرغ در شاهنامه منشأ غيراوستایی و حتی ظاهراً غيرزردشتی دارد، لفظ «سیمرغ» خود در اوستا آمده‌است. بخش دوم آن فقط اندک اختلافی در تلفظ با کلمه‌ی مرغ امروزی

(به‌معنی مطلق پرنده نه به‌معنی مرغ خانگی) دارد. بخش نخستین نیز کلمه‌ی «سئنه» (Saena) است به‌معنی شاهین یا باز و معنى تحت‌اللفظ آن در اوستا «شاهین‌مرغ» است. آنچه در اوستا درباره‌ی این مرغ آمده حکایت از جنبه‌های جادویی و پزشکی این مرغ دارد و چاره‌گری‌ها و حکمت‌آموزی‌های سیمرغ در شاهنامه و اساطیر و حماسه‌ی ملی ایران از همین روایت‌ها سرچشمه می‌گیرد.

پیش از عطار «سیمرغ» در ادب غیرحماسی ایران نیز به‌معنی وجود ناپیدا و بی‌نشان، و غالباً به‌عنوان کنایه از انسان کامل که از دیده‌ها پوشیده‌است، نیز به‌ کار رفته، و تشابه پنهان‌رفتن و پوشیدگی و نیز دانش و خرد و فضائل این‌گونه مردان با آنچه در روایت‌های مربوط به سیمرغ آمده‌است کاملاً آشکار است.

شاید پیش از عطار بعضی گویندگان و مشایخ تصوف نیز «سیمرغ» را به‌عنوان رمز انسان کامل پذیرفته و بدان اشاره کرده باشند. پس از عطار نیز در شعر صوفیانه گاه «سیمرغ» به‌معنی انسان کامل و گاه به‌معنی موجودی موهوم و خیالی آمده‌است. چنانچه سنانی می‌گوید:

وصل تو سیمرغ گفت بر سر کوی عدم            خاطر بی‌خاطران مسکن و مأوای تست
با او دلم به مهر و محبت یگانه بود                 سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود

فخرالدین ابراهیم عراقی گوید:

عشق سیمرغی است کو را دام نیست              دردو عالم زو نشان و نام نیست
پی به کوی او همانا کس نبرد                          کاندر آن صحرا نشان گام نیست

تا زآشیان کَون چو سیمرغ بر پرم                 پرواز گیرم از خود و از جمله بگذرم
بگذارم این قفس که پر و بال من شکست          زان سوی کاینات یکی بال گسترم

در بوستان بی‌خبری جلوه‌ای کنم           ‍          وز آشیان هفت‌دری جان برون کنم

در آثار سعدی بارها به نام سیمرغ برمی‌خوردیم، از آن جمله در قطعه شعری بلند و بسیار عبرت‌آموز که در طی آن از خلقیات و روش‌ومنش خود گفت‌وگو می‌کند:

گویند: سعدیا به چه بطال مانده‌ای؟                      سختی مبر، که وجه کفافت۵ معین است
این دست سلطنت که تو داری به ملک شعر          پای ریاضتت به چه در قید دامن است
يک‌چند اگر مدیح کنی کامران شوی                     صاحب هنر که مال ندارد تغابن است
بی‌زر میسرت نشود کام دوستان                        چون کام دوستان ندهی، کام دشمن است
آری، مثل به کرکس مردارخور زدند                       سیمرغ را که قاف قناعت نشیمن است
از من نیاید آن که به دهقان و کدخدای                حاجت برم، که فعل گدایان خرمن است

(کلیات سعدی، ص۸۱۵-۸۱۴)

در دیوان خواجه نیز سه بار نام سیمرغ آمده‌است که دست‌کم یک، بلکه دو بیت آن را بیشتر فارسی زبانان دیده‌اند:

ای مگس، حضرت سیمرغ نه جولانگه تست       عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری۷

وفا مجوی زکس، ور سخن نمی‌شنوی              به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می‌باش

سیمرغ وهم را نبود قوت عروج                        آنجا که باز همت او سازد آشیان۷

علاوه بر این، چند بار نیز نام عنقا مترادف سیمرغ در دیوان وی به‌ کار رفته‌است.

در سایر دیوان‌های شعرفارسی نیز اگر جست‌وجوکنیم به بیت‌های فراوان دیگری برخواهیم خورد که در آن‌ها یا به‌جنبه‌ی حماسی و یا به‌مفهوم عرفانی سیمرغ اشاره شده‌است. اما آنکه در نظر بنده الهام‌بخش عطار در برگزیدن نام «منطق‌الطیر» برای این منظومه شده‌است و آن صحنه‌آرایی شگفت را پدید آورده، بخشی از قصیده‌ای است از خاقانی که شاعر نام منطق‌الطیر بر آنها نهاده و دارای دو مطلع است. می‌دانیم که ترکیب منطق‌الطیر اصلاً از قرآن‌کریم گرفته شده و از قول سليمان‌ نبی در آن کتاب مجید گفته شده‌است که: «ما را زبان مرغان آموختند». (قرآن کریم: ۲۷/۱۶)

از قدیم دردیوان خاقانی در صدر قصيده‌ی منطق‌الطير نوشته شده‌است: «این قصیده را منطق‌الطير گویند، مطلع اول صفت صبح و مدح کعبه و مطلع ثانی صفت بهار و تخلص به مدح سید کاینات.» قصيده با این مطلع آغاز می‌شود:

زد نفس سر به مُهر صبح ملمّع نقاب               خیمه‌ی روحانیان کرد معنبر طناب

گفت‌وگوی مرغان با یکدیگر و رفتن پیش سیمرغ در ذیل مطلع دوم آغاز می‌شود. در آنجا شاعر نخست به وصف بهار می‌پردازد:

دوش ز نوزادگان مجلس نو ساخت باغ             مجلسشان آب زد ابر به سیم مذاب
داد به هریک چمن خلعتی از زرد و سرخ          خلعه نَوردَش صبا رنگرزش ماهتاب‌
اول مجلس که باغ شمع گل اندر فروخت         نرگس با طشت زر کرد به مجلس شتاب…

در چنین مجلسی است که مرغان گردهم می‌آیند:

پیش چنین مجلسی مرغان جمع آمدند               شب شده چون شکل موی، مه چو کمانچه‌ی رباب
فاخته گفت از نخست مدح شکوفه که نحل         سازد از آن برگ تلخ مایه‌ی شیرین لعاب
بلبل گفتا که گل۸ به ز شکوفه است از آنک        شاخ، جنیبت کش است، گل شه والا جناب‌
قمری گفتا ز گل، مملکت سرو به                     کاندک بادی کند گنبد گل را خراب
ساری گفتا که سرو هست ز من پای لنگ          لاله از او به که کرد دشت به دشت انقلاب‌
صلصل گفتا با صل لاله دو رنگ است، از او          سوسن یکرنگ به، چون خط اهل ثواب
تیهو گفتا به است سبزه ز سوسن بدانک           فاتحه‌ی صحف باغ اوست گه فتح باب‌
طوطی گفتا سمن به بود از سبزه کاو               بوی زعنبرگرفت رنگ ز کافور ناب
هدهد گفت از سمن نرگس بهتر که هست        کرسی جم ملک او و افسر افراسیاب

آخرین مرغی که در این گفت‌وگو وارد می‌شود هدهد است، سپس مرغان به داوری نزد عنقا (سیمرغ) می‌روند که او خلیفه‌ی پرندگان است. خاقانی در بیت‌های بعد به‌اختصار دستگاه و دربار و حاجب و دربان عنقا را وصف می‌کند، و می‌گوید: دربان جلو مرغان را گرفته بود، اما هاتف این خبر را به عنقا رسانید و عنقا خود ایشان را فرا پیش خواند و از ماجرا باز پرسید. مرغان پس از درود و خدمت‌کردن، ماجرا را نزد سیمرغ طرح می‌کنند و قمری سخن‌گوی ایشان است. پس از تعارف‌های مقدماتی و معمول گوید:

دان که دو اسبه رسید موکب فصل ربیع                 دهرِ خِرف بازیافت قوت فصل شباب
خيل رياحين بسی است، ما به که شادی کنیم؟     زین همه شاهی کراست؟ کیست برِ تو صواب؟
عنقا ہرکرد سر، گفت کز این طایفه                       دست یکی پرحناست جَعد یکی پرخضاب‌
این‌همه نورستگان بچه‌ی حورند پاک                    خورده گَه از جوی شیر، گاه زجوی شراب
گرچه همه دلکش‌اند، از همه گل نغزتر                کاو عرق مصطفاست، وان دگران خاک و آب۹

(دیوان خاقانی، ص۴۴-۴۳)

محفل‌آرائی خاقانی هدفی محدود دارد و آن سرودن تغزل و گریززدن و تخلص به مدح رسول اکرم است. در حقیقت، هدف اصلی وی ستایش رسول (ص) بوده و این وصف‌ها را مقدمه و وسیله قرار داده‌است. اما در همین صحنه‌ی کوتاه، تمام عناصر اساسی در داستان منطق‌الطیر فراهم آمده‌اند: مرغان انجمن کرده‌اند. با یکدیگر اختلاف‌نظر دارند. سیمرغ، شاه و سرور طبیعی و بلامنازع همه‌ی آن‌هاست و همه برای داوری و نظرخواهی بدو روی می‌آورند. عطار در ساختمان این داستان با کمک نیروی تخیل خلاق خویش دو تصرف مهم کرده‌است: یکی این که هدهد را از جهت آنکه مجلس سلیمان را دیده و پیک و پیام‌آور بوده‌است به رهبری برمی‌گزیند. دوم آنکه از لفظ سیمرغ و شباهت ظاهری آن با «سی مرغ» (عد د سی + مرغ) استفاده کرده و سرانجام از خیل مرغان فقط سی مرغ را به مقصد رسانیده و آن سی مرغ در بارگاه سیمرغ خود (سی مرغ) را دیده، یعنی به‌ مقام قرب حق واصل و در ذات مقدس او فانی شده‌ا‌ند.

چون هدف عطار بسیار وسیع‌تر و مقصد او بسیار عالی‌تر از سرودن یک قصيده‌ی مديح بوده‌است، زمینه‌ی گفتگوی مرغان را نیز یکسره تغییر می‌دهد، و از این صحنه‌ی کوتاه داستانی پدید می‌آورد که از شاهکارهای ماندگار شعر صوفیانه‌ی فارسی است و در نوع خود هیچ کتابی به پایه‌ی آن نمی‌رسد.

آقای سید صادق گوهرین در مقدمه‌ی منطق‌الطیر نوشته‌اند: «مضمون این کتاب، یعنی حرکت جمع کثیری از مرغان برای یافتن سیمرغ … و پرواز دسته‌جمعی آنان به‌سوی قاف … و حتی نام منطق‌الطیر قبل از عطار به‌وسیله‌ی دیگران در کسوت الفاظ و عبارات آمده‌است.»

ایشان معتقدند که: «رسالةالطير ابوعلی سینا و حرکت اصناف مرغان از کوه عقاب (الموت) و رسیدن به ملک اعظم پس از گذشتن از هشت منزل پرخوف‌وخطر و تحمل مشقات و ناکامی‌های بسیار، و رسالة‌الطير امام محمد غزالی …. سرمشق و دلیل و راهنمای عطار در سرودن منطق‌الطیر بوده‌است.» (منطق‌الطیر عطار، مقدمه، ص‌۱۷)

ایشان علاوه بر قصیده‌ی منطق‌الطير، حتی به حرکت دسته‌جمعی مرغان در باب‌الحمامة المطوقه در کلیله نیز اشاره کرده‌اند.

درحقیقت عطار هر بخشی از عناصر داستان خود را از یکی از منابعی که نام آن‌ها برده شد گرفته‌است؛ مثلاً شرح رسیدن مرغان به درگاه سیمرغ و شرمسارشدن ایشان و استغنای سیمرغ و سپس لطف و عنایت وی با مرغان نومید از رسالةالطير امام محمد غزالی گرفته شده، اما تفاوت کار او با آنچه آنان آورده‌اند از زمین تا آسمان است، چنان‌که تمام نقاشان و صورتگران از مواد و مصالح و رنگ‌های مشابه استفاده می‌کنند، اما کار آنها با یکدیگر کاملاً مختلف و ارزش هنری آن‌ها با هم بسیار متفاوت است.

تعبیر حقیقت مطلقه یا به اصطلاح صوفیان «جانِ جان» به مرغی بی‌نام ونشان به‌نام سیمرغ و عنقا، که نشیمن او در کوه قاف است و صوفیان از آن به دل و فؤاد تعبیر می‌کنند … در اغلب آثار صوفیان و فلاسفه‌ی اشراقی مشرب آمده‌است. تشبیه جان آدمی به مرغ و کالبد او به قفس وگرفتاری این مرغ … در قفس تن و اشتیاق و آرزوی فرار او از این تنگنای بی‌امان را نیز در آثار فلاسفه‌ی عارف‌مشرب و سایر صوفیان صفا می‌توان دید. اما باید اذعان کرد که هيچ‌يک از گذشتگان این مضامین دلکش و تعبيرات لطيف را نتوانسته‌اند مانند عطار درهم بیامیزند و معجونی روح‌پرور … چون منطق‌الطیر بسازند… (منطق‌الطیرعطار، مقدمه ص‌۱۷)

اکنون این وصف سیمرغ را در منظومه‌ی عطار ببینید:

ابتدای کار سیمرغ ای عجب                  جلوه‌گر بگذشت بر چین نیم‌شب
در میان چین فتاد از وی پری                  لاجرم پرشور شد هر کشوری‌
هر کسی نقشی از آن پر برگرفت           هرکه دید آن نقش، کاری در گرفت …
گر نگشتی نقش پرّ او عیان                   این‌همه غوغا نبودی درجهان
این‌همه آثار صنع از فر اوست                 جمله انمودار (= نمودار) نقش پر اوست
چون نه سر پیداست وصفش را نه بن      نیست لایق بیش از این گفتن سخن

(منطق‌الطیر عطار، ص۴۱)

بیشتر مطالب این گفتار به منطق‌الطیر اختصاص یافت. حق هم همین است، چه در نظر بنده‌ی نگارنده، هرکس این کتاب و الهی‌نامه‌ی عطار را به‌دقت بخواند، چنان است که گویی تمام آثار عطار را خوانده‌است. گو اینکه هيچ‌يک از کتاب‌های دیگر او نیز از معنی‌های لطیف و نکته‌های دقیق و عبرت‌آموز خالی نیست، با این حال مطالعه‌ی تمام آنها خواننده را از خواندن الهی‌نامه و خاصه منطق‌الطیر بی‌نیاز نمی‌کند. تمثیل‌های عطار، و پیوند استادانه‌ی آن به مطلب اصلی، شاهکار این گوینده‌ی بزرگ است. از این روی چند تمثیل از منطق‌الطیر را به‌اختصار نقل می‌کنیم:

دَه برادر قحطشان کرده نفور                پیش یوسف آمدند از راه دور
از سر بی‌چارگی گفتند حال                چاره‌ای می‌خواستند از تنگ‌سال
روی یوسف بود در برقع نهان               پیش یوسف بود طاسی آن زمان
دست زد بر طاس يوسف آشکار           طاسش اندر ناله آمد زار زار‌
گفت حالی يوسف حکمت‌شناس         هیچ می‌دانید این آواز طاس؟
ده برادر برگشادند آن زمان                  پیش یوسف از سر عجزی زبان
جمله گفتند ای عزیز حق‌شناس          کس چه داند تا چه بانگ آید ز طاس
یوسف آنگه گفت من دانم درست         کو چه گوید با شما، ای جمله سست
گفت: می‌گوید شما را پیش از این        يک برادر بود حسنش بیش از این
نام یوسف داشت، کِه بود از شما         در نکویی گوی بربود از شما
دست زد بر طاس از سر باز در             گفت برگوید بدین آواز در
جمله افکندید یوسف را به چاه             پس بیاوردید گرگی بی‌گناه
پیرهن در خون کشیدید از فسون          تا دل يعقوب از آن خون گشت خون
دست زد بر طاس يک باری دگر            طاس را آورد در کاری دگر
گفت می‌گوید پدر را سوختید               یوسف مه‌روی را بفروختید
با برادر کی کنند این، کافران                شرمتان باد از خدای ای حاضران
زان سخن آن قوم حیران آمده               آب گشتند، از پی نان آمده ….
کورچشمی باشد آن، کاین قصه او        بشنود، زین برنگیرد حصه او
تو مکن چندین در آن قصه نظر              قصه‌ی تست آن‌همه، ای بی‌خبر
آنچه تو از بی‌وفایی کرده‌ای                 نی به نور آشنایی کرده‌ای
گر کسی عمری زند برطاس دست        کار ناشایست تو زان بیش هست
باش تا از خواب بیدارت کنند                 در نهاد خود گرفتارت کنند….

(منطق‌الطیر عطار، ص۱۵۲-۱۵۱)

غازی‌ای از کافری بس سرفراز              خواست مهلت تا که بگزارد نماز‌
چون بشد غازی نماز خویش کرد           باز آمد جنگ هر دم بیش کرد
بود کافر را نمازی زان خویش                مهل خواست او نیز بیرون شد ز پیش
گوشه‌ای بگزید کافر پاک‌تر                   پس نهاد او سوی بت بر خاک سر
غازی‌اش چون دید سر بر خاک راه         گفت نصرت یافتم این جایگاه
خواست تا تیغی زند بر وی نهان            هاتفیش آواز داد از آسمان
کای همه بدعهدی از سر تا به پای        خوش وفا و عهد می‌آری به جای!
او نزد تیغت چو اول داد مهل                 تو اگر تیغش زنی جهل است جهل…
چون نکویی کرد کافر پیش از این           اجوانمردی مکن تو بیش از این‌
او نکویی کرد و تو بد می‌کنی               با کسان آن کن که با خود می‌کنی

(منطق‌الطیر عطار، ص۱۵۰)

بود مستی سخت لايعقل، خراب                     آب کارش برده کلی کار آب۱۰
درد و صاف از بس که درهم خورده بود              از خرابی پا و سر گم کرده بود‌
هوشیاری را گرفت از وی ملال                       پس نشاند آن مست را اندر جوال
برگرفتش تا برد با جای خویش                        آمدش مستی دگر در راه پیش
مست دیگر هر زمان با هرکسی                    می‌شد و می‌کرد بدمستی بسی
مست اول، آن که بود اندر جوال                     چون بدید آن مست را بس تیره‌حال
گفت ای مدبر دو کم بایست خورد                   تا چو من می‌رفتی و آزاد و فرد!
آن او می‌دید آن خویش نه                            هست حال ما همه زین بیش نه

***

شیخ بوبکر نشابوری به راه                         با مریدان شد برون از خانقاه
شیخ بر خر بود بی‌اصحابنا                          کرد ناگه خرمگر بادی رها
شیخ را زان باد حالت شد پدید                     نعره‌ای زد، جامه برهم می‌درید
هم مریدان، هم کسی کان دید از او              هیچ‌کس فی‌الجمله نپسندید از او
بعد از آن کرد آن یکی از وی سؤال                کاخر این جا در، که کرد ای شیخ، حال؟
گفت: چندانی که می‌کردم نگاه                   بود از اصحاب من بگرفته راه
بود هم از پیش و هم از پس مرید                 گفتم: الحق کم نیم از بایزید
هم چنین کامروز خویش آراسته                   با مریدانم زجان برخاسته
بی‌شکی فردا خوشی در عز و ناز                در روم در دشت محشر سرفراز
گفت: چون این فکر کردم، از قضا                  کرد خر این جایگه بادی رها
یعنی آن کو می‌زند این شیوه لاف                خرجوابش می‌دهد: چند از گزاف؟!
زین سبب چون آتشم درجان فتاد                 جای حالم بود و حالم زان فتاد
تا تو درعجب و غروری مانده‌ای                     از حقیقت دور دوری مانده‌ای…
ای بگشته مردم از لونی دگر                        دربن هر موی فرعونی دگر…
از منی گر ایمنی باشد تو را                         با دو عالم دشمنی باشد تو را

(منطق‌الطیر عطار، ص۱۶۳-۱۶۲)

واپسین قطعه‌ی منقول از منطق‌الطیر را به وصف بی‌مانند درگاه سیمرغ اختصاص می‌دهیم. خیل مرغان که روی در راه نهاده بودند، پس از تحمل سختی‌های بی‌شمار و گذشتن از موانع و مهلکه‌های خطرناک:

عالمی پر مرغ می‌بردند راه                       بیش نرسیدند سی آن جایگاه
سی تن بی‌بال و پررنجور و سست             دل‌شکسته، جان‌شده، تن‌نادرست
حضرتی دیدند بی‌وصف و صفت                  برتر از ادراک عقل و معرفت
برق استغنا همی ‌افروختی                       صد جهان در يک زمان می‌سوختی
صدهزاران آفتاب معتبر                              صدهزاران ماه و انجم بیشتر
جمع می‌دیدند حیران‌ آمده                        همچو ذره پای‌کوبان آمده
جمله گفتند ای عجب چون آفتاب                ذره‌ی محو است پیش این جناب
کی پدید آییم ما این جایگاه                        ای دریغا رنج برد ما به راه
دل ہکل از خویشتن برداشتیم                     نیست زان دست این که ما انگاشتیم
آن‌همه مرغان چو بی‌دل ماندند                   همچو مرغ نیم‌بسمل ماندند…
حاجب لطف آمد و در برگشاد                      هر نفس صد پرده‌ی دیگر گشاد …
جمله را در مسند قربت نشاند                    بر سریر عزت و هیبت نشاند…

(منطق‌الطیر عطار، ص۲۳۳-۲۳۱)

کتابی که در میان منظومه‌های عطار در مرتبه‌ی دوم قرار می‌گیرد الهی‌نامه است. در این کتاب نیز، به‌خلاف عنوان آن، از مطالب دشوار فلسفی و بحث‌های ماوراءطبیعی سخنی نیست. البته اگر بگوییم مندرجات کتاب مطالبی است که آدمی را به‌سوی تهذیب اخلاق و رهایی از قيد هوس‌های نفسانی می‌برد و او را به راه مردان خدا سوق می‌دهد، سخنی به‌گزاف نگفته‌ایم. اما این کتاب نیز داستانی دلکش دارد. قصه‌ی نخستین، که در آغاز کتاب طرح می‌شود و در آخر کتاب پایان می‌یابد، و داستان‌های دیگر را در درون خود جای می‌دهد، داستان پادشاهی است که چهار پسر داشت و در تربیت آنان سعی بلیغ مبذول می‌داشت. چون فرزندان وی به‌حد رشد رسیدند، پدر ایشان را نزد خود خواند و از هر یک پرسید چه آرزویی در دل دارد؟ فرزندان هریک چیزی را عنوان کردند: یکی کیمیا می‌خواست، دیگری دل در گرو دختر شاه پریان بسته بود، و سومی جادویی‌آموختن آرزو داشت. برادران دیگر نیز از همین‌گونه خواهش‌ها داشتند. پدر با یکایک آنان وارد بحث می‌شود و با مهربانی به زبانی ساده ایشان را قانع می‌کند که به راه خطا می‌روند و هدف اصلی زندگی غیر از این‌ها است. بدیهی است که دراین مقام نیز شاعر به‌جای پرداختن به بحث‌های دشوار فلسفی مطلب را با سادگی و روشنی تمام طرح می‌کند، و به همان شیوه‌ی سهل و ممتنع که در منطق‌الطیر دیده‌ایم با ذکر مثال و حکایتی‌چند به پایان می‌آورد. این کتاب چندان شیرین و دلکش است که خواننده آن را با ولع تمام دنبال می‌کند و درضمن برخوردن به نکته‌های دقیق اخلاقی و تربیتی از چیره‌دستی گوینده در داستان‌سرایی و مناسب‌آوردن تمثیل‌ها و استنتاج استادانه از آنها لذت می‌برد. یک قصه از الهی‌نامه نیز به‌عنوان نمونه نقل می‌شود:

یکی صوفی نظر می‌کرد ناگاه                      عصایی زد سگی را بر سر راه
چو زخم سخت بر دست سگ افتاد               سگ آمد درخروش و درتک افتاد
به پیش بوسعید آمد خروشان                      به خاک افتاد دل از کینه جوشان
چو دست خود بدو بنمود برخاست                 از آن صوفی غافل داد می‌خواست
به صوفی گفت شیخ، ای بی‌صفا مرد            کسی با بی‌زبانی این جفا کرد؟!
شکستی دست او تا پست افتاد                  چنين عاجز شد و از دست افتاد
زبان بگشاد صوفی، گفت ای پیر                   نبود از من، که از سگ بود تقصير
چو کرد او جامه‌ی من نانمازی (=نجس)        عصایی خورد از من، نه به بازی …
به سگ گفت آنگه آن شیخ یگانه                  که تو از هر چه گردی شادمانه
به جان من می‌کشم آن را غرامت                 بکن حکم و میفکن تا قیامت
وگرخواهی که من بدهم جوابش                   کنم از بهر تو اینجا عقابش
نخواهم من که خشم‌آلود گردی                    چنان خواهم که تو خشنود گردی
سگ آنگه گفت ای شیخ یگانه                      چو دیدم جامه‌ی او صوفیانه
شدم ایمن که نبود زو گزندم                         چه دانستم که سوزد بند بندم؟!
اگر بودی قباداری در این راه                          مرا زو احترازی بود آن گاه ….
عقوبت گر کنی او را کنون کن                       وز او این جامه‌ی مردان برون کن
که تا از شر او ایمن توان بود                         که از رندان ندیدم این زیان بود
بکش زو خرقه‌ی اهل سلامت                       تمام است این عقوبت تا قیامت

(الهی‌نامه عطار، ص۴۷-۴۶)

شهرت اسرارنامه‌ی عطار از آن روی است که گفته‌اند مولانا جلال‌الدین در کودکی همراه پدر خود بهاالدین حسین، معروف به بها ولد، از نیشابور می‌گذشت و به آسیای صغیر می‌رفت. بها ولد را در نیشابور با عطار دیداری دست داد و در آن دیدار ضمن پیشگویی آینده‌ی فرزند بها ولد، نسخه‌ای از اسرارنامه را به مولانا هدیه کرد. در میان این سه مثنوی الهی‌نامه از همه بزرگ‌تر (۷۲۹۲ بیت)، منطق‌الطیر متوسط (۴۶۹۶ بيت) و اسرارنامه کوچک‌تر است. مصیبت‌نامه نیز از لحاظ شهرت و ارزش ادبی هم پایه‌ی اسرارنامه است. این تمثیل کوچک نیز از اسرارنامه نقل می‌شود:

یکی دیوانه‌ای استاد در کوی                         جهانی خلق می‌رفتند هرسوی
فغان برداشت این دیوانه ناگاه                        که از يک‌سوى باید رفت و يک راه
به هرسویی چرا باید دویدن                           به صد سو هیچ‌جا نتوان رسیدن‌
تویی با یک دل ای مسکين و صد یار                به يک دل چون توانی کرد صد کار؟
چو در يک دل بود صد گونه کارت                      تو صد دل باش اندر عشق یارت

(اسرارنامه عطار، ص۱۰۳)

داستان بسیار معروف شیخ صنعان که بی‌شک مشهورترین داستان عطار، و از بلندآوازه‌ترین داستان‌های عرفانی شعر فارسی است در منطق‌الطیر آمده و درخور بحث و تحلیلی جداگانه است. در الهی‌نامه نیز داستان نسبتاً مفصل عاشقانه‌ای به نام «رابعه و بکتاش» آمده‌است.

از قدیم‌ترین روزگاران، شاید از همان نخستین روزهای ظهور شعرفارسی، مضمون‌های پندآمیز و صوفیانه نیز در شعر راه یافت.۱۱ ظاهراً سراسر آفرین‌نامه‌ی ابوشکور بلخی اندرز و پند بوده و به سال۳۳۳هجری سرودن آن پایان یافته‌است. نیز از شیخ ابوسعید ابوالخیر نقل کرده‌اند که در کودکی يک ترانه‌ی صوفیانه از قوّال درمجلس سماع شنیده‌است. (اسرارالتوحید ابوسعید ابی الخير، ص۱۶)

از آن پس نیز سرودن این نوع شعر همچنان ادامه یافته‌است تا جایی که شعر صوفیانه به‌صورت رکن اعظم و مهم‌ترین بخش شعر خالص و جاودانی فارسی درآمده‌است.

سنائی، و پس از او عطار، در این تکامل سهمی بزرگ دارند. در حقیقت سنائی تمام مقاصد صوفیان را وارد شعر فارسی کرد، و آنها را به زبان شعر، زبانی فاخر، بلند و احياناً غيرقابل‌تقلید بازگفت.۱۲ عطار نیز جنبه‌ی تمثیلی این شعر را قوت بخشید و شعر محکم و باصلابت و بلند سنائی را نرم و آسان و قابل‌فهم و درخور مطالعه‌ی همگان ساخت و این بیت معروف منسوب به مولانا که همه‌ی آشنایان به تصوف و ادب فارسی آن را شنیده‌اند گواه این مطلب است:

عطار روح بود وسنائی دو چشم او                 ما از پی سنائی و عطار آمدیم۱۳

وجود این دو گوینده‌ی بزرگ و توانا راه را برای ظهور بزرگ‌ترین شاعر صوفی‌مشرب زبان فارسی، مولانا جلال‌الدين و آثار بی‌مانند او، مثنوی معنوی و دیوان کبیر و … هموار کرد و با وجود مولانا و سپس حافظ، شعر عرفانی و خانقاهی به رفیع‌ترین قله‌ی عظمت و شکوه خویش دست یافت.

عطار را علاوه بر مثنوی‌ها دیوانی بزرگ مرکب از قصیده‌ها و غزل‌ها و قطعه‌ها و ترجيع‌ها در دست است که بارها به طبع رسیده و چاپ بهتر آن به تصحیح دکتر تقی تفضلی است که به نفقه‌ی انجمن آثار ملی لااقل دو بار انتشار یافته‌است. شعرهای عطار در این دیوان نیز بسیار قابل‌ملاحظه است و بعضی غزل‌ها و قصیده‌هایش که دارای رمزها و اشارات است بعد از او شرح شده: از آن جمله شرحی است که جامی بر قصيده‌ی معروف او بدین مطلع:

ای روی درکشیده به بازار آمده            خلقی بدین طلسم گرفتار آمده

نوشته، وشادروان سعید نفیسی آن را همراه قصيده‌ی عطار در دیوان چاپ خود به طبع رسانیده‌است. نیز غزل وی بدین مطلع:

مسلمانان من آن گبرم که بتخانه بنا کردم           شدم بر بام بتخانه در این عالم ندا کردم

چند بار شرح شده‌است، و از آن جمله است شرح شیخ آذری (علی بن حمزة بن على ملک بن حسن طوسی) شاعر معروف قرن نهم که درضمن کتاب جواهرالاسرار وی آمده‌است.

زیرنویس‌ها

۱- کلمه‌ی «بی‌صفت» دراین مقام درست به‌معنی تحت‌اللفظی به کار رفته‌است و مطلقاً معنی امروزی را که مترادف بی‌وفا، بی‌چشم‌ورو و ناسپاس و فراموش‌کار است نمی‌دهد. با آنکه جمله روشن بود برای مزید احتیاط یاد آوری شد.

۲- کسی کو چون منی را عیب‌جوی است             همی‌گوید که او بسیار گوی است
وليکن چون بسی ‌دارم معانی                             بسی گویم، تو مشنو، می‌توانی
گھر آخر به دیدن نیز ارزد                                    چنین گفتن شنیدن نیز ارزد

(خسرونامه، به‌نقل استاد صفا در تاریخ ادبیات در ایران: ۲/۸۶۲)

۳- درزآب: تخته‌ای که آسیابانان در آب گذارند که آب به‌جای دیگر رود.

۴- نامه‌ای را که هدهد از جانب سليمان به شهر سبا و بلقیس برد با این عبارت شروع می‌شد: «انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن الرحیم» (سوره نمل آیات۳۰و۳۱). هدهد این نامه را در منقار گرفت و به شهر سبا برد، عطار این نکته را با بیانی سخت لطیف و شاعرانه در شأن هدهد چنین یاد می‌کند:

آن که بسم الله در منقار یافت                         دور نبود گر بسی اسرار یافت

۵- کفاف به کسر اول: خرجی، خرج خانه.

۶- درنسخه‌های چاپی «ای مگس عرصه‌ی سیمرغ … الخ» آمده‌است. متن بر طبق نسخه‌ی چاپ استاد خانلری است. درضمن «حضرت» به‌معنی مجلس است و آوردن آن بر سر نام بزرگان و شاهان بدین معنی است که مستقیم سخن‌گفتن با ایشان در حد عامه‌ی مردم نیست. از این روی فقط در «مجلس» ایشان سخن می‌گویند.

۷- این بیت در یکی از سه قصيده‌ی حافظ آمده و قصیده در ستایش شاه شجاع سروده شده‌است.

۸- «گل» در ادب فارسی، تا قرن هشتم و عصر حافظ، فقط به‌معنی گل سرخ و آنچه مردم آن را گل محمّدی می‌نامند به کار می‌رفته‌است. این نوع گل خودرو است و در سرزمین‌های حاشیه کویر می‌روید و همان است که در نقاط مختلف ایران از آن گلاب می‌گیرند. سایر گل‌ها هریک به نام خود خوانده می‌شدند: بنفشه، سوسن، سنبل و…

۹- در افواه عامّه جاری است که گل سرخ از ریختن عرق رسول اکرم (ص) بر زمین روئیده و بوی خوش گلاب از آن است.

۱۰- «کارِ آب» به‌معنی شراب و افراط در میگساری است.

۱۱- برای اطلاع بیشتر در این باب و دیدن قدیم‌ترین نمونه‌های شعر صوفيانه رجوع کنید به: سبک خراسانی در شعر فارسی، نوشته‌ی محمّد جعفر محجوب، انتشارات دانشگاه تربیت معلم، تهران ۱۳۴۴.

۱۲- آشنایان به زبان انگلیسی می‌توانند به کتاب دقیق و عالمانه‌ی «در شرع و شعر» اثر دبروین چاپ بریل، لیدن ۱۹۸۳ رجوع کنند.

De Bruijn, J.T.P. (1983). Of Piety And Poetry: The Interaction of Religion and Literature in the life and works of Hakim Sana’i of Ghazna, Leiden: E. J. Brill.

۱۳- این شعر از مولانا نیست و بدین‌صورت گوینده‌ی آن نامعلوم است و ظاهراً آن را از تحریف بیتی از سلطان ولد ساخته‌اند که گفت:

عطار روح بود و سنائی دو چشم دل               ما قبله‌ی سنائی و عطار آمدیم
(ديوان سلطان ولد، ص۲۷۷ بیت۵۷۰۰)

این بیت را مرحوم عبدالباقی گولپینارلی در کتاب خود موسوم به مولويه بعد از مولانا (ترجمه‌ی دکتر توفیق سبحانی، تهران، انتشارات کیهان، ۱۳۶۶، ص۸۰) آورده‌است و گوید: «اگر این بیت را به مولانا نسبت دهند خطاست.» نیز ملاحظه می‌شود که بیت بدین‌صورت که در اصل سروده شده برای سنائی و عطار چندان ستایش‌آمیز نیست.

فهرست منابع

۱- ابوسعید ابی الخیر (۱۳۶۶ه.ش.) اسرارالتوحید، به تصحیح دکتر شفیعی کدکنی، نشر آگاه، تهران.
۲- خاقانی. (۱۳۳۸ه.ش.) دیوان خاقانی، به تصحیح دکتر ضياالدين سجادی، چاپ زوار، تهران.
۳- سعدی، شیخ مصلح الدين. (۱۳۵۶ه.ش.) کلیات سعدی، انتشارات امیرکبیر، تهران.
۴- صفا، ذبیح الله.(۱۳۶۳ه.ش.) تاریخ ادبیات در ایران، جلد دوم، تهران.
۵- عطار، فریدالدین (۱۳۴۶ه.ش.) تذکرة الاولیا، به تصحیح دکتر محمّد استعلامی، ناشر: زوار، تهران.
۶- عطار، فریدالدین (۱۳۶۵ه.ش.) منطق‌الطیر، به اهتمام سید صادق گوهرین، چاپ دوم، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران.
۷- عطار، فریدالدین. (۱۳۵۱ه. ش.) الهی نامه به تصحيع فواد روحانی، چاپ زوار، تهران.
۸- عطار، فریدالدین. (۱۳۳۸ه. ش.) اسرارنامه، به تصحيع سید صادق گوهرین، بنگاه صفی علیشاه، تهران.